×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 91
سه شنبه, 11 تیر 1398 12:57

وسوسه زندگی لوکس چگونه در ما شکل گرفت؟

 این روزها، داشتن زندگی لوکس و لاکچری به یکی از دغدغه‌های جدی قشری از جامعه بدل شده است. جا نماندن از مدهای روز، خرید و پرسه‌زنی در مراکز تجاری و مگامال‌ها، رفتن به رستوران‌های مجلل و… همه به بخشی از دنیای روزمره افراد بدل شده است. در این فضا، شبکه‌های اجتماعی هم با فراهم کردن عرصه‌ای برای به تصویر کشیدن این تجملات، تنور این بازار را گرم‌تر می‌کنند. «زندگی لوکس چطور به الگوی زندگی مورد انتظار بخشی از جامعه ما بدل شد؟» این موضوع را با پروفسور حسین باهر استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل اجتماعی به بحث گذاشتیم. ایشان از صاحبنظران «مکتب رفتارشناسی» در ایران است که دکترای برنامه‌ریزی اقتصادی خود را از دانشگاه کنکوردیای کانادا و فوق دکترای فلسفه مدیریت منابعش را از شورای تحقیقات ملی کانادا اخذ کرده است.

جناب دکتر باهر، تجمل‌گرایی و تمایل به زندگی لوکس چرا این روزها در میان قشری از جامعه بشدت دنبال می‌شود و رؤیای گروهی از جوانان ما شده است؟
داشتن زندگی لوکس، لاکچری‌گری و زندگی تجملاتی مسأله امروز جامعه ما نیست. واقعیت این است که ما از قبل از انقلاب با مسأله تجمل‌زدگی در قشری از جامعه مواجه بوده‌ایم. منتهی شاید دلیل برجسته شدن آن در دوره ما، عمومیت یافتن آن و به تعبیری به نمایش گذاشتن آن باشد.
ردپای تجمل‌گرایی را می‌توان در دوره قاجاریه خصوصاً دوره‌ای که ناصرالدین‌شاه سفرهای پی‌درپی به فرنگ داشت، ردیابی کرد. او در سفرهای خود به جای الهام گرفتن از راه‌های پیشرفت غرب صرفاً بر ظواهر بسنده می‌کرد و می‌کوشید تا جنبه‌های تجملاتی غرب را در جامعه پیاده‌سازی کند. با این حال، تجمل‌گرایی که ما در آن دوره شاهد بودیم، بیشتر به یک قشر خاص محدود می‌شد و در اصطلاح عامه مردم با عنوان «گروه هزار فامیل» شناخته می‌شدند؛ اینها معمولاً نزدیکان و اطرافیان شاه بودند که لباس‌های فاخر می‌پوشیدند و در شب‌نشینی‌های مجللی هم شرکت می‌کردند. ولی اینها برای کسی الگو نبودند؛ به تعبیری سلبریتی نبودند و مردم هم آنان را «هزار فامیل» می‌خواندند؛ گروهی که قرار نبود شبیه سایر طبقات جامعه باشند و مردم هم اساساً دغدغه این را نداشتند که سبک زندگی خود را به این گروه شبیه و نزدیک کنند. تجمل‌گرایی در دوره پهلوی، در مقایسه با دوره قاجار مسیر متفاوت‌تری را طی کرد. رضاشاه تلاش‌هایی را در جهت یکنواخت کردن تجملات در دستور کار خود قرار داد و کوشید تا برای همگان یونیفرم مشخص ایجاد کند اما دیری نپایید و در دوره محمدرضاشاه مجدداً درباری و غیر درباری از هم تفکیک شد و خودی و غیر خودی برجسته شد. بعد از انقلاب هم تجملات پس از توقفی کوتاه مجدداً بازتولید شد و هر کسی پولدار شد، به سراغ تجملات رفت؛ چون پول در ایران مصرف دیگری نداشت جز اینکه افراد بخواهند آن را به رخ یکدیگر بکشند.

به اعتقاد من، مسأله امروز ما در بحث تجمل‌گرایی این است که مردم به گروه‌های برخوردار از تجملات به‌عنوان یک الگو می‌نگرند و همه می‌کوشند تا سبک زندگی خود را به این گروه شبیه و نزدیک کنند. در واقع این الگو شدن تجمل‌گرایی است که آن را امروز برای ما به یک مسأله بدل کرده وگرنه، نفس تجمل‌زدگی ریشه تاریخی دارد و مسألهامروز جامعه ما نیست.

برخی تحلیلگران اجتماعی رواج «فرهنگ لاکچری» را نتیجه «توطئه مُد» می‌پندارند؛ به این معنا که آن را ناشی از برنامه‌ریزی گردانندگان صنعت مُد می‌دانند. به نظر شما سهم «صنعت مُد» و «صنعت تبلیغات» در این زمینه چیست؟

واقعیت این است که وقتی از مد حرف می‌زنیم باید توأمان و در کنار آن «صنعت تبلیغات» را نیز محل تأمل قرار دهیم چراکه صنعت مد، پیوند تنگاتنگی با صنعت تبلیغات دارد. وقتی سبک خاصی از زندگی پیوسته از طریق رسانه‌ها اعم از تلویزیون، ماهواره و از همه مهم‌تر رسانه‌های اجتماعی که این روزها به تمام ساحت‌های زندگی ما نفوذ کرده‌اند، تبلیغ می‌شود، به تدریج آن سبک خاص از زندگی به‌عنوان یک استاندارد به جامعه معرفی می‌شود و همه می‌کوشند به نوعی خود را به آن استانداردها نزدیک کنند. این استانداردها همان چیزی است که شما از آن تحت عنوان «مد» سخن گفتید. «مد» ها به مثابه نمادها و سمبل‌هایی عمل می‌کنند که ما از طریق مجهز شدن به آنها با دیگرانی که از زندگی تجملاتی برخوردارند، همرنگ می‌شویم و به نوعی هویت‌یابی کرده و کسب منزلت اجتماعی می‌کنیم. «مد» بستری را برای این همرنگی و کسب منزلت اجتماعی فراهم می‌کند.

اگر تبلیغات را در خدمت فرهنگ به‌کار بگیریم اتفاقاً می‌توانیم از آن به‌عنوان مکانیسمی در برابر مدگرایی بهره ببریم. در این فضا، صنعت تبلیغات می‌تواند کارکردی پارادوکسیکال داشته باشد، به این معنا که ضمن آنکه خود مروج انواع «مد» ها در جامعه است می‌تواند به‌عنوان مکانیسمی برای مقابله با «صنعت مد» نیز به‌کار گرفته شود و به تعبیری ما از خود صنعت تبلیغات برای مواجهه با مد بهره بگیریم.

برخی «تجاری‌سازی شهر» و به تعبیری بلعیده شدن آن توسط مگامال‌ها و مراکز خرید را در تشدید وسوسه زندگی لوکس دخیل می‌دانند و بر این باورند که سیاستگذاری فرهنگی و شهری ما لاکچری‌گری را دامن زده است، دیدگاه شما در اینباره چیست؟

بله، بی‌تردید همین‌طور است. از آنجا که فوق دکترای من در زمینه «رفتارگرایی» است معمولاً تمام شهر را هفته‌ای یک بار زیر و رو می‌کنم تا رفتارهای مردم را در مکان‌هایی مثل مراکز خرید و مگامال‌ها ببینم. برخی توانایی خرید از این مکان‌ها را دارند و برای خرید به این مراکز مراجعه می‌کنند اما بسیاری صرفاً برای «پرسه‌زنی» و «هویت‌یابی» در این مراکز حاضر می‌شوند؛ گویی با حضور در این فضاها، می‌کوشند خود را به نوعی به طبقات مرفه و متمول نزدیک کرده و کسب منزلت کنند. تلخی ماجرا اینجاست که سیاستگذاری شهری ما به جای اینکه تعدیل‌کننده این وضعیت باشد خود فضاهایی را برای این امر (حضور در فضاهای تجاری برای هویت یابی) در اختیار افراد قرار می‌دهد.

نکته دیگری که در مورد این مراکز وجود دارد و باید به آن توجه داشت این است که ایده تأسیس این فضاها اساساً با ارزش‌های بومی و فرهنگی ما فاصله دارد و صرفاً اقتباس‌هایی فرهنگی از دوبی است. مراکز تجاری دیگر حالت تجارتخانه سابق را ندارند و کارکردهای نمایشی و هویت‌بخشی پیدا کرده‌اند؛ آن هم هویت‌های پوچی که با فرهنگ و واقعیت جامعه ما فاصله دارد.

چرا برخی از ما تمایل داریم که خود را «لاکچری» نشان دهیم؟

چون از خلأ هویت رنج می‌بریم. به اعتقاد من، این بحران از غفلت و کم‌کاری مرجع‌های فکری، سردمداران فرهنگی جامعه و… ایجاد شده است که نتوانستند الگوهای اثرگذاری باشند. از این رو، باید گفت که بحران امروز جامعه ما بحران هویت است. ما منابع و ارزش‌های هویت بخش‌مان را گم کرده‌ایم و این دنیای مصرف‌زده امروز است که ارزش‌های مصرفی و مادی خود را به‌عنوان ارزش‌های هویت‌بخش ارائه می‌کند. در این فضا، افراد برای هویت‌یابی به این ارزش‌ها متوسل شده اما چون با ارزش‌های بومی و فرهنگی جامعه‌شان هم ریشه نیست، به جای آن که کارکردیمعنابخش و هویت‌بخشی کسب کنند بیشتر دچار سرگشتگی می‌شوند.

جامعه‌ای که در آن زندگی تجملاتی الگوی قشری از مردم شود، چه تبعاتی خواهد داشت؟

در جامعه‌ای که تجمل‌گرایی به وجهی غالب بدل شده، به قول شریعتی، افراد به آقا و خانم هیچ و پوچ تبدیل می‌شوند. نه ظاهرشان با محتوای فرهنگی و تمدنی تطابقی دارد و نه بر باطن‌شان آنچنان که باید اندوخته‌ای افزوده‌اند. جامعه ما یک جامعه یکدست نیست. یک عده مرفهان خاص هستند که بدون تلاش خاصی پولدار شده‌اند و یک شبه ره صد ساله رفته‌اند که می‌توانند زندگی تجملاتی داشته باشند. اما قشر دیگری هم در جامعه ما هستند که توانایی داشتن چنین زندگی‌های تجملاتی را ندارند، اگر افراد عفیفی باشند افسرده می‌شوند و جامعه دچار ناامیدی و سرخوردگی اجتماعی می‌شود و اگر نه، به بی‌اخلاقی‌هایی که این روزها شمار آن هم کم نیست می‌پردازند.

یکدست نبودن جامعه به لحاظ اقتصادی، از نظر روانی بسیار می‌تواند مسأله‌آفرین باشد. این نامتوازن شدن دسترسی به امکانات مالی منجر به ایجاد عقده‌های اجتماعی می‌شود. به‌دلیل این که در جامعه ما «طبقه متوسط» حضور چندانی ندارد، طبقات پایین مستقیماً با طبقات بالا در ارتباط قرار می‌گیرند و طبقات پایین می‌کوشند تا حتی در ظاهر، خود را شبیه طبقات بالا کنند و چون نمی‌توانند دچار سرخوردگی می‌شوند. البته اینها خاص جامعه ما نیست در کشورهای دیگر نیز این شکاف‌های طبقاتی وجود دارد، برای مثال هند نیز از جمله این کشورها است، که به شکلی دو قطبی اداره می‌شود و طی آن گروهی بسیار دارا هستند و گروهی در فقر به سر می‌برند.

روزنامه ایران

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: