طرح مساله
تمامی راهحلهایی را که اروپاییان برای حل مشکلات رفتهاند، میدانیم؛ اما دلیل اجرا نشدن آنها را خیر. نمیتوان مشکل را به ندانستن راهحلها نسبت داد؛ مثلا متخصصان بانک مرکزی آگاهند که چطور باید تورم ایران به زیر ۵ درصد برسد، اما در اجرا به بنبست میخورند. شاید تعبیر عباس آخوندیدقیق باشد که ایران در طول دهههای متوالی مشکل تصمیمگیری دارد. به این معنی که سیاستورزی و سیاستگذاری در ایران ممکن نیست. مثالهای اخیرش، موضوعاتی چون اصلاح قیمت بنزین و بحث FATF است. حل نشدن مداوم این مسائل، به این نتیجه ختم میشود که مسائل کشور، امکان تصمیمگیری بوروکراتیک ندارند. آخوندی کلید مساله را بیتوجهی به خود ایران میداند. پرسش کلیدی او این است که آیا ما یک فهم و درک درست از ایران به مفهوم یک پدیدار تاریخی داریم و میتوانیم به اجماع نسبی در این زمینه برسیم؟ سوالی است که شاید دو قرن است که مورد غفلت قرار گرفته است.
ضرورت یا عدم ضرورت وجود ایده ایران؟
در وضعیت فعلی اقتصادی، بحثی به نام «ایده ایران» در ظاهر شیک به نظر میرسد و سوالات و نقدهای زیادی را میتواند بهدنبال داشته باشد. احتمالا بسیاری میپرسند مگر تمامی کشورها از طریق ایده سرزمینی به مسائل خود غلبه کردند؟ مثال بارزشتورم است؛ تورمی که همچون طاعون و وبا و بسیاری از بیماریها به تاریخ پیوست. اگر فرض کنیم همه مردم ایران بگویند یک خواسته داریم و آن حل مساله تورم است، آیا لزوما نیاز به دموکراسی داریم؟ شواهد زیادی داریم که کشورهایی بودهاند که بهدموکراسی نرسیدهاند، اما توانستهاند مساله تورم را حل کنند، بسیاری از کشورها به آزادی و حتی صلح نرسیدهاند، اما توانستهاند این چالش را حل کنند. چرا ما نتوانیم؟ در ظاهر با یک موضوع فنی مواجه هستیم، حتی بدون وجود «ایده ایران» هم باید بتوانیم آن را حل کنیم. صاحبنظران تغییر نگاه بهصورت مساله را پیشنهاد میدهند. مثلا محمدمهدی مجاهدی معتقد است که نباید مسائل لاینحل کشور همچون تورم را صرفا تکنیکالی دید. این مسائل با اینکه راهحلشان ساده و روشن است، اما حل نمیشوند. به تعبیر مجاهدی این مسائل حل نمیشوند؛ چراکه دلیل داریم که حلش نکنیم و این از سیاست نشأت میگیرد. مثلا اینکه در نظام پولی و بانکی کشور، تعارضات اعتقادی وجود دارد، از نظر این استاد دانشگاه مطلقا قابل فروکاستن به جزئیات تکنیکال نیست و این تعارضات به حوزه سیاستگذاری سرریز میکنند و خیلی از راهحلهای تکنیکی را خنثی میکنند. تورم مثال خوبی است که چرا نمیتوان سیاست را به مدیریت فروکاست و سیاستگذاری را به مدیریت اجرایی.
آخوندی نیز نگاهی فرای تکنیک را برای حل مساله طلب میکند. به نظر او اگر نهادها نمیتوانند در مورد چالشی به نام تورم به درستی عمل کنند، احتمالا به ساختار قدرت و سیاست برمیگردد؛ ساختاری که میتواند تاثیر بگذارد و تمام قواعد شناختهشده را زیر پا گذارد. چنین مباحثهای در مورد همه امور حاکم است؛ مثلا آیا خصوصیسازی، بدون رقابت امکانپذیر است؟ اما اتاق بازرگانی یک بار هم در مورد رقابت صحبت نکرده است. حال سوال این است که چرا ساختار به این شکل است؟ به عقیده آخوندی، اساسا تمام ساختار از یک نظریه معرفتی مشروعیت پیدا میکند، اگر آن نظریه نباشد ساختار مشروعیت ندارد. به تعبیر او اگر وارد بحث حاکمیت قانون میشوید، یعنی باید قدرت نسبت به قانون تابع باشد، در اینجا جامعه مدنی باید کنشگر باشد و قدرت را وادار به تابعیت از قانون کند؛ اما وقتی کنشگری به نام جامعه مدنی ندارید، حاکمیت قانون بلافاصله از بین میرود. نهاد مدنی نیز به این دلیل ندارید که در این ساختار قدرت، امکان شکلگیری نهاد مدنی وجود ندارد. در نهایت این سلسله دلیلها آخوندی را به این نتیجه میرساند که پرسش اصلی درباره ایران است و کلید اصلی داشتن ایده برای ایران. گذری به تاریخ معاصر ایران، میتواند فرضیه آخوندی را تایید کند. کسانی که انقلاب مشروطه را طراحی کردند، تصورشان بر این بود که کشوری را طراحی میکنند که بر مبنای عدل و آزادی باشد؛ اما به تجربه ثابت شد که بهدلیل اینکه این را در ظرف ایران نگذاشتند، شکست خوردند. یک غفلت این بود که نقطه صفر قراردادهای اجتماعی چون مشروطه و انقلاب اسلامی، از زمان تولد خودشان در نظر گرفته شد. مشروطه یک قرارداد اجتماعی است، سند این قرارداد نیز قانوناساسی بود. نقطه صفر این قرارداد در عمل با تاریخ روزشان تعریف شد؛ درحالیکه نظریه آخوندی میگوید که این قراردادها اصلاحیهای از قراردادهایی است که در طول بیش از ۲۵۰۰ سال در این کشور بوده است. از نظر آخوندی، تمام مشکل مشروطهخواهان اینجا بود که قراردادهای هزار ساله را یک شبه کنار گذاشتند.
شرط لازم یا کافی؟
بسیاری این پرسش را مطرح میکنند که «ایده ایران» نهایتا چه کمکی به حل مسائل کشور ما خواهد کرد؟ سوال اصلی علی میرزاخانی در نقد ایده ایران این است که ایده ایران شرط کافی برای حل چالشهای فعلی محسوب میشود یا شرط لازم؟ ارتباط ایده ایران با راهحلهای اقتصادی، به این نتیجه ختم میشود که خلأ ایده ایران، مانع ایجاد میکند؛ اما این رفع خلأ، باعث حل مساله میشود یا خیر؟ به نظر نمیآید این سوال، پاسخ آسانی داشته باشد. شاید این بحث، یادآور رویای آمریکایی باشد که این رویا هم فارغ از قبول یا رد آن در واقعیت، اصالت را به انسان میدهد و نه سرزمین؛ رویایی که فرصتی را ایجاد میکند تا همه انسانها برای پیگیری سعادت و خوشبختیشان بدون تعرض به حقوق دیگران، مسیری را انتخاب کنند. سوال دوم میرزاخانی این است که آیا ایده ایران میتواند به ما کمک کند که اصول حکمرانی علمی را بپذیریم یا خیر؟ اگر کمک کند حتما مثبت است. و اگر پاسخ منفی است، نیاز داریم که بررسی کنیم چرا اصول حکمرانی علمی در این سرزمین مهجور است؟ آخوندی با میرزاخانی در این باره موافق است که ایده ایران را میتوان بهعنوان شرط لازم و نه شرط کافی پذیرفت. اما اینکه آیا نمیتوان بدون این ایده، حکمرانی خوب داشته باشیم یا خیر، آخوندی موضع صریحی دارد؛ او معتقد است به محض اینکه به پرسش «حکمرانی بر کجا؟»، پاسخ «ایران» را دهیم، لاجرم باید تعریفی از ایران داشته باشیم.
رویای ملی و تعارضات موجود
عباس آخوندی در تکمیل ایده ایران، بحث دومی را تحت عنوان «رویای ملی» مطرح میکند. رویایی که بتواند تمام اراده ملت را هماهنگ کند. رویایی که پیشتر انقلاب ایران را پدید آورد. انقلاب اسلامی سه شعار داشت؛ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی. آخوندی اینها را رویای ملی میداند که توانست تمام این ملت را به حرکت درآورد. اما در عمل این رویا که رویای مدرنی است، با رویای دیگر که رویای اسلامی است در تعارض قرار گرفته است. طبق تحلیل آخوندی، در انقلاب اسلامی، تلاش بر این است که مفهوم مدرن و اسلامی با یکدیگر تلفیق شوند. اما آیا این تلفیق به مفهوم ایجاد یک روح و ایده جدید از ایران است یا فقط کنارهم گذاشتن دو ارزش در کنار یکدیگر؟ یا بهدنبال ارزش سومی هستیم؟ در شرایط امروز، اگر پدیدهای را در کانسپت معرفت مدرن بگذاریم، یک پاسخ دارد و در معرفت اسلامی و معرفت ملیگرایی پاسخهای دیگری خواهد داشت.
میرزاخانی هم با آخوندی همنظر است که تعارضات فکری حلنشدهای در ایران باقی مانده است. شاخصترین تعارضات، ۳ نوع نگاه تجددگرایی، ملیگرایی و اسلامگرایی است که هریک، پاسخ خاصی برای پدیدههای گوناگون دارند. میرزاخانی بر این نظر است که اولویت باید حرکت به سمت اصول حکمرانی برای استخراج سیاستگذاریهای صحیح باشد؛ او در راه یافتن چرایی ضرورت شکلگیری ایده ایران، این سوال را مطرح میکند که اگر ایده ایران را نداشته باشیم، آیا نمیتوانیم به سمت اصول حکمرانی حرکت کنیم؟ آیا نیاز داریم که یک نگاه ملی، یعنی وابسته به سرزمین داشته باشیم یا با اصالت انسان و اصول حکمرانی مساله را دنبال کنیم؟ میرزاخانی نظرش این است اصالت به همنوعی تعلق دارد و اصالت به مرزها نیست. او از نظر اقتصاددان معاصر، عجماوغلو وام میگیرد و به کتاب چرا کشورها شکست میخورند، رجوع میکند. این کتاب بررسی میکند که کدام کشورها در حرکتشان به سمت غلبه بر فقر و بدبختی شکست میخورند، اینجا دیگر بحث ملیت و سرزمین مطرح نیست، بحث بر سر اصول حکمرانی است. جامعهای مانند کره که تاریخ، فرهنگ و جغرافیای مشترک، داشتهاند، تنها با یک خط مرزی از یکدیگر دهههاست که جدا شدهاند. قسمت شمالی در فقر و بدبختی گرفتار میشود و قسمت جنوبی جزو ۱۰ کشور توسعهیافته دنیا قرار میگیرد، این همان بحث حکمرانی است. البته میرزاخانی در این بحث موافق است که اصول حکمرانی را باید به نوعی حاکم بر کشور کنیم که تضادی با ملیت، اعتقادات و دین مردم نداشته باشد. از اینرو میرزاخانی مساله اصلی کشور را نظام سازماندهی اقتصادی میداند. به این معنی که منابع جامعه، باید چطور تخصیص پیدا کند و سهم هر کسی چقدر است؟ به این سوال هر نوع جواب دهیم، یک نظام اقتصادی از آن بیرون میآید. نظام اقتصادی کشورهای توسعهیافته، یک نظام
برد-برد و تعاملی است. بازی حاصل جمع صفر و سود یکی به ضرر دیگری نیست. برعکسش، نظام اقتصادی برد-باخت است که از نظر میرزاخانی در کشور ما، نوع سازماندهی اقتصادی به این شکل است؛ یعنی وضعیت جنگ که منفعت یکی در ضرر دیگری است. جنگ باعث میشود که نقاط افتراق مرتبا پررنگتر شود. از نظر میرزاخانی مسیر حل اغتشاشات فکری و تعارضات، از یک نظام اقتصادی برد-برد میگذرد. در باب این مباحثه، آخوندی این پرسش را مطرح میکند که نظام اقتصادی مبتنی بر مبادله و برد-برد باید از سوی چه کسی انتخاب شود؟ اگر این انتخاب باید از سوی اراده عمومی ملت ایران باشد، دو مرتبه به یک اراده عمومی برمیگردیم؛ اما این عموم کیست؟ به همین خاطر باز هم باید تعریفی از ایران داشته باشیم، ایرانی که یک حکمرانی خوب داشته باشد، ایرانی که یک نظام مبتنی بر مبادله را انتخاب کند و حق فردی را به بهانه حق عمومی زیرپا نگذارد. به گفته آخوندی، اگر بگوییم رویای ما ایرانی است که در آن نظام اقتصادی برد-برد حاکم باشد، این ایدهای از ایران میشود؛ شما در ذهنتان ایرانی را تصور میکنید که این خصوصیات را داشته باشد.
آیا ایده ایران منحصر به یک ایده خاص است؟
محمدمهدی مجاهدی تاکید دارد که در مورد پرسش ایده ایران، در درجه اول نباید تصور کرد که تنها یک ایده خاص بهعنوان «ایده ایران» مطرح است. تجربه دو قرن اخیر نشان میدهد که هر چند وقت یکبار، یک ایده میگیرد و ایده قدرت قبلی را به حاشیه میراند. اتفاقی که کمتر میافتد، انباشت ایدهها است. این استاد علوم سیاسی بر این باور است همه این چالشها، چه بسا بسیار شدیدتر در کشورهای پیشرفتهتر پشتسر گذاشته شدهاند. در حقیقت این تکثر ایدهها، ویژگی خاص ما نیست، در همه دنیا این تکثر در دورهای از رشد وجود داشته، آنچه ما از آن رنج میبریم نفس تکثر نیست، چه بسا این تکثر میتواند در صورت مدیریت درست، یکی از سرمایههای ملی باشد. نکته این است که به رسمیت بشناسیم که تکثر رویاها و ایدهها وجود دارد و زدودنی نیست. به تعبیر مجاهدی نمیشود همه رویاها را در یک ظرف همپوشان ریخت و از آن آلیاژی درست کرد، آنگاه پرسش بعدی این خواهد بود که با این تنوع باید چه کنیم؟ پیشبینی مجاهدی این است که اگر تکثر را به رسمیت نشناسیم، ۲۰۰ سال بعدی خیلی بهتر از ۲۰۰ سال قبلی نخواهد بود و ندای خوشایندی از این صحنه پرآشوب برنخواهدخاست. همه رویاها و ایدهها بهدنبال پاسخ به این پرسش اصلی هستند که خیر عمومی ایرانیان در چیست؟ ۲۰۰ سال است که ایدهپردازی میکنیم خیر ایران در چیست و هر کدام که زورمان رسید، جامعه را هدایت میکنیم. پیشنهاد مجاهدی این است که باید به جای اینکه به هدف و آخر بازی اصالت دهیم، به فرآیند اصالت دهیم؛ بنابراین باید به این نکته فکر کنیم که کدام رویاها و ایدهها، میتوانند مسائل ما را بهتر صورتبندی کنند. از نظر این پژوهشگر علوم سیاسی، هنگامی میتوانیم با وجود تکثرات، مسائل عمومی را حل کنیم که دولت به جای طرفداری از یک ایده یا رویا، تنها دولتی باشد که کمک کند همه این ایدهها، تا آنجایی که وزن اجتماعی و سیاسی اجازه میدهد، بتوانند در رقابت آزاد باشند و تجربه کنند. مجاهدی برای رسیدن به این ایده، یک قرارداد اجتماعی تعریف میکند: ۱- با یکدیگر تفاوت داریم بنابراین ایدههایمان تفاوت خواهد داشت ۲- هر چند هریک از ما نظر مثبتی بر ایده دیگری ندارد، این حق را دهیم که ایدههای اشتباه حق بازگو شدن داشته باشند و ۳- نفس اینکه هر یک از ما ایدهاش را حق بداند، این حقانیت دلیل کافی برای مشروعیت قدرت نیست. قدرت برای مشروعیت باید نشان دهد که میتواند مسائل را حل کند. اما اجماع برای چنین قراردادی چگونه حاصل خواهد شد؟ کمااینکه بارها گفته شده که یکی از مسائل کشور، نبود اجماع سر حل مسائل بنیادین است. طبق تحلیل مجاهدی، در درجه اول باید بین اجماع در مقام نظر و اجماع عملیاتی و کاربردی، تفاوت قائل شد. اجماع اولی دستنیافتنی است و در حوزه سیاست، تنها باید مفروض بگیریم که در سطح نظری به تفاوت احترام بگذاریم، پس باید به اخلاق به رسمیت شناختن تفاوت برسیم، یاد بگیریم درحالیکه تفاوتهای نظری در پیمودن مسیر داریم، برای حل مسائل مشترک به اجماعهای پراگماتیک روی بیاوریم. مشکل ما این است که در بنیانهای نظری ماندهایم و هیچگاه به مرحله بعدی نرفتهایم که این به قبل از عمر انقلاب اسلامی برمیگردد. مجاهدی بهعنوان یک پژوهشگر علوم سیاسی، راهکار نظری اجماع پراگماتیک را چنین بیان میکند: «ما ورای همه تفاوتهای نظری، مسائل مشترکی داریم که حل نشدن آنها حیات همه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. پس باید بر سر حل مسائلی که حیاتمان را نشانه گرفته، اجماع کنیم.»
پرسش ۲۰۰ ساله و چه کنمهای بعدی
«حقیقت آن است که زوال اخلاق، فروکاستن سرمایه اجتماعی، روند نزولی تولید ثروت در کشور، بیثباتی بازار، عدم تعادل منطقهای و فقیرشدن مستمر مناطق دور از مرکز، شهرنشینی سریع و بیسامان، چالش کاهش قابلیت زندگی و مانعهای حرکت و جابهجایی در سکونتگاهها و بین آنها، مساله امنیت ملی و بینالمللی، بحران آب و مسالههای دیگری از این دست همه نشان از وضعیت امتناع از سیاستورزی و ضعف توان حل مساله در ایران دارند. درست است که راهکار هریک از مسالههای پیشگفته را باید در قالب دانش و تجربه همان موضوع جست. ولی، هیچکدام نمیتواند مستقل از فهم درست از مساله ایران و موقعیت آن در درون حوزه تمدنی و جهان باشد. بنابراین راهکار موثر، طرح چارچوبی کلی برای ایده ایران است که در ذیل آن بتوان مسالههای تخصصی پیشگفته را صورتبندی کرد در نهایت به سیاست درست، موثر و روشن رسید. ایدهای که موجب حفظ همبستگی ملی، تشکیل سرمایه، امید و استقرار نظم اجتماعی و تعلقمان به ایران با توجه به ساختار متنوع قومیمان شود.»
گزارههای بالا گزیدهای از طرح اولیه آخوندی برای شناساندن ایده ایران است. ایدهای که در پی پاسخ به پرسش ۲۰۰ ساله از زمان عباس میرزا تاکنون برآمده است. اما آیا ما باید صبر کنیم تا در مورد ایده ایران به نتیجه برسیم و بعد اصلاح ساختاری کنیم؟ پاسخ آخوندی منفی است. پیشنهاددهنده ایده ایران، در تبیین ماهیت دو مفهوم ایده و رویا، آنها را پرسشهای تاریخی میخواند که تاریخ به آنها جواب خواهد داد. در حقیقت قرار نیست فردا کسی یافت شود و بگوید من ایده ایران را یافتم! به گفته آخوندی، اینها پدیدههای تاریخی ناظر بر فرآیند هستند. در طول تاریخ، ایده در مورد ایران در حال تغییر بوده است؛ چراکه اساسا اینها پدیدههای تاریخی هستند نه پدیدههای ایستا. خاصیت این پرسش مدیریت تعارض است، به محض اینکه شما ایدهای را مطرح میکنید، باید تمام افراد را به رسمیت بشناسید که به ایدهها اجازه بروز و ظهور بدهید، این ایدهها بهجای اینکه تبدیل به شکاف اجتماعی شوند، میتوانند صلح اجتماعی را پدید آورند. در ایده ایران قرار نیست کسی شخصی را حذف کند، قرار نیست سنیها، شیعهها و قومی قوم دیگر را حذف کند. در نهایت حالتی که تعارضات مدیریت شوند، «ایده ایران» است و توسعهای که رخ میدهد، «رویای ملی ایران» است. رویای ملی همان هوش عاطفی خواهد بود. چرا این حرکت نیاز به یک هوش عاطفی دارد، همانطور که انقلابمان داشت. البته میرزاخانی و مجاهدی تاکید دارند که چنین نگاهی میتواند شرط لازم باشد؛ اما شرط کافی نیست. شاید ایده ایران کمک کند انرژیها و ائتلافها متحد شوند، اما صرف اتحاد، مقصود را برآورده نمیکند، بلکه باید در کنار اتحاد، به اصول سازماندهی نیز دقت کرد.
معین حسینپور
روزنامهنگار
منبع: دنیای اقتصاد