« فاطمه رمضانیان در روزنامه قانون» از سرگرداني بيكاران در ادارات كار براي دريافت حق بيمه گزارش ميدهد
کلونی مورچه ها را دیدهاید؟ در همهمه ای گنگ به سرعت از گوشه کنار يكديگر عبور میکنند و اینسو و آنسو میروند. مدت زیادی که نگاهشان کنید خودتان نيز از این همه حرکت و عجله، گیج میشوید. این تصویر، حکایت این روزهای اداره کار است که پر شده از افرادی که در اکثر موارد برای درخواست بیمه بیکاری مراجعه کردهاند. عجیب است که سیل تعدیلشدن از محل کار بیداد میکند و افراد اغلب به همین دلیل کار خود را از دست دادهاند. آدمهایی که حالا پله ها را با عجله بالا و پایین میروند و تمام سعیشان این است که قبل از نزدیک شدن به ساعت یک بعد از ظهر، مدارکشان را تکمیل کرده باشند. حتی جلوی آب سردکن نيز شلوغ است. لیوان نیست و افراد دستشان را زیر شیر میگیرند، آب میخورند و دوباره با عجله به سمت پلهها یا به طرف یکی از اتاقها حرکت میکنند. جلوی در دفتر اطلاعات، تجمع شده و مسئول اطلاعات نیست. مردم از اتاقهای بغلی سراغ او را می گیرند و جواب میشنوند که هر جا باشد میآید! مرد و زن، خسته و مضطرب هستند. انگار که ساعت یک، حکم زنگ پایان بازی را دارد. گروهی برنده شده و برگه تعیین تاریخ رای را دریافت کردهاند. عدهای باید فردا دوباره از نو بازی را روی همین پلهها آغاز کنند و در پیچ و خم فضای بروکراسی زده ادارات دولتی، به دنبال راه پایان بدوند.
دق کنید، کارتان راه بیفتد
فضای اداره کار، به خصوص طبقه دوم و دفتر تشکیل پرونده بیمه بیکاری شلوغ است. تمام صندلیها اشغال شده و افرادی که اغلب از محل کار تعدیل شدهاند، معمولا برگهای روی پایشان گذاشته و با اخم در حال مرور مدارکشان هستند. خانمی برگهها را روی دیوار گذاشته و با عجله چیزی مینویسد. دیگری وسایلش را روی صندلی پخش کرده و خودش جلوی صندلی زانو زده و تعداد زیادی برگه را در جستوجوی چیزی میگردد. افراد حالت تسلیم شده دارند وکسی اعتراض نمیکند. انگار تعدیل و اخراج و بیکاری آنها را از نفس انداخته است. صدای ضعیف اعتراضها معمولا جلوی در اتاق تشکیل پرونده به گوش میرسد اما خیلی زود به سکوت میانجامد، بعد چهره خسته ای را میبینيد که از دفتر بیرون میزند و می رود که کم و کسری مدارکش را تکمیل کند. تنها کسی که از وقتی از اتاق بیرون زد تا وقتی پلهها را پایین میرفت اعتراض میکرد، پیرمردی بود که میگفت کارگر است و از شهرستان آمده و جوابش را نمیدهند. روی پلهها با صدای بلند میگفت: «هی برو بالا بیا پایین... خدارو خوش نمياد». اما نه خودش به کسی نگاه میکرد و نه کسی به او. انگار همگی میدانستند که این سر و صداها بیفایده است و در نهایت تا کمی دق نکنید، کارتان را راه نمیاندازند.
اگر نمیخواهند بیمه بدهند بگویند!
جوان 27 سالهای که برای دریافت بیمه بیکاری به این اداره مراجعه کرده بود برای از دست ندادن ساعت اداری حتی حاضر نبود گلایهاش را با رسانه در میان بگذارد و میگفت وقت نیست! در نهایت روی پلهها به «قانون» گفت که بار دوم است به اداره کار تهران مراجعه کرده تا بیمه بیکاری دریافت کند اما بار دیگر او را به محل کارش پاس دادهاند! بهانه این است که تاریخ پایان کار این جوان 31 تیر درج شده و بیمه فقط تاریخ اول مرداد را می پذیرد! یکی دیگر از مراجعهکنندگان نیز دقیقا همین مشکل را دارد و میگوید مسئولان این اداره سلیقهای عمل میکنند. این مرد 43 ساله که بعد از 14 سال از محل کارش تعدیل شده است، در گفتوگو با «قانون» میگوید: «محل کارم خیابان جردن است و تا به حال پنجبار و هر بار به بهانهای مرا به محل کارم فرستادهاند. در نهایت هنوز کارم انجام نشده و معلوم نیست چه قصدی دارند. اگر نمیخواهند انجام دهند بگویند! یک بار میگویند باید به طور دقیق ذکر شود در کدام قسمت شرکت مشغول بودی و بار دیگر میگویند تاریخ پایان کار باید اول مرداد باشد نه 31 تیر. میگویم سلیقهای عمل میکنند چون به سایر همکاران تعدیل شدهام چنین چیزهایی نگفتهاند! من 12 سال حق بیمه پرداخت کردهام که خیالم از چنین مواقعی راحت باشد حالا چیز دیگری میبینم».
مجرد ها مبلغ کمتری دریافت میکنند!
یکی از افرادی که تا قبل از پایان ساعت اداری موفق شد برگه تعیین زمان رای را دریافت کند، خانم 50 ساله ای است که از شهرک اکباتان آمده و 24 سال سابقه کار دارد. این خانم که به گفته خودش از ساعت 8 و 10 دقیقه صبح در این اداره حضور داشته، به «قانون» می گوید که بعد از چهار ماه بیکاری موفق شده تاریخ رسیدگی دریافت کند که تازه مشخص شود بیمه شرایط او را میپذیرد یا خیر. 6 سال تا زمان بازنشستگیاش مانده و به دلیل تعدیل نیرو از یکی از شرکتهای هواپیمایی منفک شده است. اومیگوید:« این همه سال بیمه پرداخت کردهام، حالا م گویند اگر با بیمه بیکاریات موافقت شود چون مجرد هستی، مبلغ کمتری شامل حالت خواهد شد». به گفته او بخش دولتی طوری به ارباب رجوع نگاه میکند انگار که صدقهبگیر هستند. اما در کشوری که افراد را چند سال مانده به بازنشستگی از کار بیکار میکنند و امنیت شغلی وجود ندارد، بیمه بیکاری کمترین کاری است که در حق نیروهای چند ساله میتوانند انجام دهند، که آن هم با منت همراه است. اصلا به این فکر نمیکنند کسی که تا امروز به آنها حق بیمه پرداخت کرده، در این چند ماه سر دواندن آنها، چگونه و با کدام پول زندگی میکند؟»
اطلاعات... اطلاعات
ساعت يك و ده دقیقه بعد از ظهر، مسئول قسمت بیمه بیکاری دست از کار کشیده است و دختری که 25ساله به نظر می رسد همچنان جلوی در از او خواهش میکند که کارش را راه بیندازند. مرد را نمیبینم اما صدایش را میشنوم: «میگم نمیگیرم سرکار خانم، ظرفیت تکمیله... فردا» و در جواب درخواستهای دختر جوان می گوید: «مگه بنگاهیه خانم، وایسادی چونه میزنی؟» بعد حرفهای بیخود و نصیحتواری را که بیشتر به نصيحت بلاموضوع شبیه است، آغاز میکند:«نمیشه شما از چراغ قرمز رد بشی و بگی جریمه نداره. میشه؟ الان وقت تموم شده. دیر اومدی باید تبعاتش رو بپذیری!»
دختر حاضر است برای راه افتادن کارش باز هم از این مرد درخواست کند و مرد این بار صدایش را بلند می کند:«خانم چقدر سمجی برو دیگه». انصاف وجود ندارد. دختر جوان که میرود، به مردي که هنوز پشت میز نشسته و با گوشی مشغول است می گویم که بیمه بیکاری میخواهم. بی آنکه سر از گوشی بلند کند، میگوید: «امروز نه، فردا» میپرسم: « فردا بیام همینجا؟» می گوید: «اطلاعات... اطلاعات...» میپرسم: «اطلاعات چی؟» با تحقیر نگاهم میکند:«اطلاعات عمومی!... قسمت اطلاعات طبقه اول دیگه خانم». دختر جوان توی راه پله در حال پایین رفتن است. زنگ پایان بازی زده شده و او امروز را از دست داده است، پس دیگر نیازی به دویدن نیست.
حالا آهسته از پلهها پایین می رود و صدایش که میکنم، بی حوصله به طرفم بر میگردد. حتی وقتی میفهمد که خبرنگارم حوصله حرف ندارد. شانه بالا میاندازد: «چی بگم؟ وقت اداری ساعت چهار هست اما ساعت یک کار رو تعطیل میکنند. روزایی که بیمه پرداخت میکنیم، تند و تند میگیرن حالا که میخوان برگردونن براشون سخته!» با پایان یافتن ساعت کار بخش بیمه بیکاری، فضای اداره نیز خلوتتر شده است. طبقه اول از جلوی در اطلاعات که میگذرم و سرک میکشم، صندلی هنوز خالی است و چند نفر زن و مرد در اتاق بلاتکلیف ایستادهاند. میپرسم: «نیومد؟» میگویند: «اومد باز رفت» و هیچکس نمی داند کجا! از در که بیرون میروم همچنان به کلونی مورچهها فکر میکنم. مقایسه درستی نبود. نظم و صبر مثال زدنی آنها قابل مقایسه نیست.