روزنامه خراسان نوشت:
اواخر دهه 40 ، اقتصاد ایران با اتکا به بخشی از درآمد های نفتی در حال پوست اندازی از یک اقتصاد سنتی و تبدیل به اقتصاد صنعتی بود. محمدرضا شاه به علینقی عالیخانی اعتماد کرده و تصدی وزارت اقتصاد وقت(صنایع، معادن، بازرگانی و اقتصاد) را به عهده او گذاشته بود. حضور شش و نیم ساله وزیر اقتصاد سبب شد که اقتصاد ایران رشد خود را با 3.4 درصد شروع کند و به میانگین بالای 10 درصد در دهه 40 برسد. اتفاقی که در آن دوران کم نظیر بود.اما دو مانع بزرگ بر سر راه رشد اقتصادی ایران وجود داشت. اول استبداد محمدرضا پهلوی و دوم درآمد نفتی.
مانع اول؛ استبداد محمدرضا پهلوی
بارزترین اتفاق در دهه 40، رشد مستمر اقتصاد ایران بود. هر چند رشدهای بالا را می توان برای یک یا دو سال، متصور بود، اما آنچه اهمیت داشت تداوم رشد اقتصادی در این دوران بود. این اتفاق سبب شد تا شاه و ساواک کمی از تیم حاضر در وزارت اقتصاد بترسند. متواتر است که می گویند شاه از کسانی که کمی محبوبیت و شهرت پیدا می کردند، می ترسید. رضا نیازمند معاون امور صنایع و معادن وزارت اقتصاد می نویسد:«شاید شاه می ترسید که خارجی ها بیایند پشت عالیخانی و او را وسوسه اش کنند شلوغی راه بیندازد و شاه را بردارند. همه آن موقع می گفتند که نخست وزیر بعدی ایران عالیخانی است.»
به این مسئله ویژگی های شخصیتی وزیر اقتصاد وقت را نیز اضافه کنید. برای مثال، رضا نیازمند نقل می کند: «یک روز نامه ای از حسابداری مخصوص شاه به وزارت اقتصاد رسید که تقاضای تاسیس یک کارخانه سیمان کرده بود. محلی که برای کارخانه سیمان تعیین کرده بودند، در داخل شعاع 120 کیلومتری دو کارخانه سیمان تهران و ری بود. بدین ترتیب با تقاضای دربار موافقت نشد.» این اتفاق سبب شد که شاه عصبانی شود و به عالیخانی اعتراض شدیدی کند. ولی با این حال بازهم وزیر اقتصاد حاضر نشد برخلاف ضوابطی که برای توسعه صنایع تعیین شده بود، عمل کند. این مخالفت ها در مورد طرح دربار برای تثبیت قیمت ها نیز اتفاق افتاد.
این «دراز احمق» آدم نشده است؟
این موضوع را می توان در خاطرات پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی در ساواک دید: «روزی گزارشی تهیه کرده بودم. به نصیری دادم که به عرض برساند. شاه پس از خواندن گزارش گفته بود: این دراز احمق (عالیخانی) هنوز آدم نشده است. در زمان تصدی وزارت اقتصاد جلوی تاسیس کارخانه های سیمان را گرفت و می گفت به تولید سیمان نیاز نداریم و اکنون گرفتار کمبود سیمان هستیم.»
تمام این اتفاق باعث شد که تیم موفق وزارت اقتصاد، از آنجا بروند؛ تیمی که اقتدار لازم و صلاحیت علمی را داشتند. بنابراین، استبداد و ترس شاه سبب شد که یک روند موفق متوقف شود. اما دلیل مهم تری نیز وجود داشت. دلیل دومی که سبب شد اتفاقات خوب دهه 40 در اقتصاد ادامه پیدا نکند: افزایش قیمت نفت.
مانع دوم؛ توهم نفتی
افزایش قیمت نفت اتفاق تازه ای بود. قیمت نفت خیلی سریع از 2.5 دلار برای هر بشکه به 5 دلار و سپس به بیش از 12 دلار افزایش پیدا کرد. به این ترتیب، میزان درآمدهای نفتی ایران از کمتر از 2.5 میلیارد دلار در سال 1351 به 21 میلیارد در سال 1353 رسید. یعنی درآمدهای شاه در دو سال، 8 برابر شده بود. شاه که همواره از نداشتن اقتدار کافی رنج می برد، این درآمدها را مجالی برای عرض دید.
شاه فریفته درآمدهای نفتی شد
شاه تصمیم گرفت درآمدهای نفتی را به کشور روانه کند تا خود را جلوی چشم مردم شیرین کند. او این گونه فکر می کرد که اگر درآمد نفت را میان مردم تقسیم کند، مردم خوشبخت می شوند و ایران خیلی زود ژاپن منطقه می شود. شاه می خواست که با واردکردن همه چیز، حقارت های گذشته را پنهان کند. کامران دادخواه، رئیس دفتر برنامه سنجی و اقتصاد عمومی سازمان برنامه و بودجه وقت، درباره حال و روز آن روزهای شاه می گوید: «مسئله این بود که درآمدهای ارزی ایران افزایش یافته و این افزایش درآمد سبب شد که شاه تغییر روحیه دهد. در مراسمی که به اتفاق روسای سازمان برنامه، نزد شاه رفتیم، او نطقی ایراد کرد و در این سخنرانی گفت در زمان ریاست جمهوری هری ترومن در آمریکا از او برای ایران کمک مالی درخواست کرده و ترومن این درخواست شاه را اجابت نکرده بود. شاه میگفت وقتی از ترومن 10 میلیون دلار خواستیم ترومن جواب منفی داده بود و به این ترتیب دست رد به سینه شاه زده بود. شاه با روایت این موضوع وضع موجود را با گذشته مقایسه میکرد. در آن زمان ایران به بسیاری از کشورها از جمله کشورهای اروپایی کمک میکرد. هر روز گروهی از یک کشور کاسه به دست به ایران میآمدند. علم در یادداشتهایش میگوید: «تنها مریخیها برای گرفتن پول نیامدهاند»
انذار از بیماری هلندی
اما برخلاف حس اقتدار نفتی شاه، اقتصاددانان چیز دیگری می گفتند. اقتصاددانان دنیا که پیشتر با خاطره هلند آشنا بودند، از پدیده نفرین منابع سخن می گفتند. آن ها می گفتند که اگر منابع ارزی زیاد به یکباره وارد کشور شود، تولید از هم می پاشد. این موضوعی بود که با نام بیماری هلندی شناخته می شد. تفسیر بیماری هلندی خیلی ساده است. وقتی درآمدهای نفتی افزایش پیدا می کند، دولت ها اقدام به ریال کردن درآمدهای ارزی می کنند. این اتفاق سبب می شود که نرخ ارز در کشور به شدت کاهش یابد. در این شرایط، ارزش کالاهای وارداتی کاهش می یابد؛ لذا کالاهای داخلی که با نرخ ارز گذشته قابلیت رقابت داشتند، دیگر نمی توانند در مقابل سیل واردات مقاومت کنند و زیر آوار واردات دفن می شوند. با از بین رفتن تولیدات داخلی، کشور وابسته به کالاهای خارجی می شود.اما این تمام ماجرا نیست. اگر چه برخی کالاها قابل تجارت هستند، اما برخی از کالاها مانند مسکن را نمی توان وارد کرد. در این شرایط، نقدینگی بالا ناشی از تبدیل دلارهای نفتی به ریال، سبب می شود که کالاهای غیر قابل تجارت به شدت گران شوند. این گران شدن، سبب انتقال قیمت می شود و تورم بالایی در اقتصاد رخ می دهد. به این ترتیب، درآمدهای بادآورده نفتی هم سبب نابودی تولید می شود و هم تورم خانمان سوز را در پی دارد.
شاه حرف خود را می زد
تیم کارشناسی سازمان برنامه، وزارت اقتصاد و بانک مرکزی نتوانستند مقابل استبداد شاه بایستند. یکی از کسانی که مخالف تزریق تمام پول نفت به اقتصاد بود، رئیس کل بانک مرکزی وقت بود. حسنعلی مهران که در سال های 54 تا 56 رئیس کل بانک مرکزی بود، به نشریه تجارت فردا می گوید: «شاید شاه فکر میکرد اقتصاددانان تنها چیزی که بلدند بگویند این است که منابع مالی مورد نیاز این پروژه چگونه و از کجا تامین خواهد شد؟ در مقابل، شاه همواره قدرت تامین منابع را داشت و رفته رفته که این مسائل تکرار میشد، احتمالاً شاه به این نتیجه رسید که آنها (اقتصاددانان) مدام میگویند ما پول نداریم و زمانی که پول آن را تامین میکنم، نیازی به شنیدن حرف آنها ندارم. به همین صورت در دهه 50، وقتی درآمد نفت به شدت افزایش یافت، این طرز فکر به سیاسیون هم اشاعه یافت.» نگاه شاه در بین برخی از وزرا نیز پررنگ بود. مهران درباره این وزرا این گونه توضیح می دهد: «به خاطر دارم یکی از وزرا گفت هیچ مسئلهای در ایران نیست که پول، نتواند حل کند. این خیلی حرف اشتباهی بود و دیدیم که خیلی از مسائل در ایران به وجود آمد که پول نتوانست حل کند. بلکه برعکس خود پول بود که همه گرفتاریهای آن دوره را به وجود آورد. خیلی از کارشناسان واقف بودند که بیماری هلندی به چه صورتی احتمالاً در ایران هم به وجود خواهد آمد. اینکه به آن توجه نشد، بیشتر به این دلیل بود که چارچوب زمانی که شاه به آن اعتقاد یافته بود، خیلی کوتاهتر از آنی بود که کارشناسان فکر میکردند که در درازمدت باید به این نکات توجه کرد»
شاه نظر اقتصاددانان را مسخره می کرد
علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد موفق شاه نیز روایت مشابهی از آن دوران دارد. او در باره هشدارهایش به شاه درباره تزریق درآمدهای نفتی می گوید:« به سهم خودم چند بار یادداشتهای مفصلی تنظیم کردم و به اسدا... علم دادم که به شاه بدهد. هر بار که این نامهها داده میشد، میدانستم علم نامه را داده اما شاه هیچ واکنشی نشان نمیداد. با این حال میشنیدم که این دست نامهها را به مسخره میگیرد و به نویسندگان نامهها یا نقادان، متلکپرانی میکرد.»
هشدار سال 1352 سازمان برنامه به شاه
تیم کارشناسی سازمان برنامه گروه دیگری بود که به شاه هشدار داد. آن ها در سال 1352 گزارشی تهیه و در آن نسبت به آینده کشور ابراز نگرانی کردند. در این گزارش ذکر شده بود که اقتصاد ایران توانایی جذب این همه منابع را ندارد. اما واکنش شاه چیز دیگری بود. در گزارشی تصریح کردند که ایران نمیتواند تا پایان این سده به پنجمین کشور صنعتی جهان بدل شود. هدفی که محمدرضا به دنبال آن بود. یکی از این محققان که الکس مژلومیان نام داشت پا از این هم فراتر گذاشت و ادعا کرد که اگر دولت همه درآمد حاصله از نفت را هزینه کند، در ایران انقلاب خواهد شد.
شاه: نشان می دهیم که بدون اقتصاددانان می شود کارهای زیادی انجام داد
به گفته عالیخانی، واکنش شاه کمی عجیب بود. مثلاً یک جا گفته بود ما کشور را به پیش میبریم و به اقتصاددانان نشان میدهیم که بدون آنها کارهای زیادی میشود انجام داد. یک بار هم در جمع اقتصاددانان با اشاره به جملهای از روزولت گفت: من اقتصاددانی میخواهم که یک دست بیشتر نداشته باشد. متاسفانه شاه در دهه 50 به جای تکیه بر توان اقتصاددانان و کارشناسان، بیشتر به مسخره کردن آنها پرداخت.
حتی برخی از نقل ها از این موضوع حکایت می کند که برکناری فرمانفرمائیان از سازمان برنامه نیز به دلیل نقدهای او به سیاست های شاه بوده است. هاشم پسران در این باره می گوید:« آقای خداداد فرمانفرمائیان یک بار به من گفت که به شاه هشدار داده که اگر این سیاستها ادامه پیدا کند، در ایران انقلاب میشود و استنباط این بود که برکناری او به دلیل گفتن همین جمله بوده است. خداداد فرمانفرمائیان آن زمان در سازمان برنامه فعالیت میکرد».
دو راه سازمان برنامه در مقابل شاه
حتی برگزاری کنفرانس گاجره و رامسر هم نتوانست شاه را متقاعد کند که دست از خودکامگی بردارد. گویی اسیر توهم نفتی شده بود. حسنعلی مهران می گوید:« آنچه من از رامسر به یاد میآورم این است که سناریوهای مختلفی در حضور شاه مطرح شد که در صورت اتخاذ هر سیاست، کشور به کدام سو میرود. مثلاً کارشناسان سازمان برنامه سه سناریو در حضور شاه مطرح کردند. آنها دو سناریو را مناسب میدانستند و سناریوی سومی را هم مطرح کردند و تاکید داشتند که اجرای آن، تبعات زیادی خواهد داشت. به طور مشخص تاکید کارشناسان این بود که بهتر است سناریوی سوم اجرایی نشود. اما درست همان سناریوی سوم انتخاب شد. عملاً همان سناریویی انتخاب شد که کارشناسان سازمان برنامه آن را به صلاح کشور نمیدانستند.»
خشم شاه از نظر سازمان برنامه
عباس میلانی در کتاب معمای هویدا درباره واکنش شاه در کنفرانس رامسر می نویسد: «شاه، در حالی که انگشتان دو دستش را در جیب جلیقهاش فرو کرده بود و شست هر دست را در هوا تکان میداد، جلسه را با ذکر این نکته افتتاح کرد که، البته در مورد برنامهریزیهای آینده، او خود در موقع مقتضی، رهنمودهای لازم را صادر خواهد کرد. میگفت چون شما به هر حال در این زمینه کارهایی کردهاید، بیایید و حرفهایتان را بزنید. با این حال، تنها پس از شنیدن بخشهایی از چند گزارش آشکارا به خشم آمد. اقتصاددانان را به سخره گرفت». اما شاه به حرف کسی اعتنا نمی کرد. شاه در پاسخ به کارشناسانی که به او میگفتند طرحهای آرمانگرایانهاش را به زمان دیگری واگذارد میگفت شما این را برای بعد از مرگ من میخواهید؟ لذا شاه کاری را که می خواست، انجام داد.
نتایج قابل پیش بینی بود
تمام نتایج قابل پیش بینی بود. اقتصاد خیلی زود رشد گذشته خود را فراموش کرد. نتایج سیاست های غلط خیلی زود خود را نشان دادند. نرخ تورم در سال 1352 دو رقمی شد و در سال 1356 به بالای 24 درصد رسید. اما شاه بازهم مسیری خلاف نظر اقتصاددانان در پیش گرفت. اقتصاددانان مشکل اصلی تورم را نقدینگی ناشی از درآمدهای نفتی می دانستند اما دولت به سیاست های کنترل قیمت روی آورد. به این ترتیب، برای کنترل تورم، از یک سو، واردات ارزان با نرخ ارز پایین را مورد تشویق قرار داد و از سوی دیگر، دست به دامن سیاست کنترل قیمت و مبارزه با گرانفروشی شد. به این ترتیب، آثار بیماری هلندی یکی پس از دیگری خود را نمایان می کرد. رشد اقتصادی به نصف برنامه رسید و بهره وری به شدت پایین تر از پیش بینی ها شد. از طرف دیگر، مردمی که در دوران اوج درآمدهای نفتی امکانات زیادی نظیر لوازم برقی خانگی را به دست آورده بودند، از شرایط جدید ناراضی بودند. افزایش شهرنشینی و به تبع آن حاشیه نشینی نیز در این دوران اتفاق افتاد. به گونه ای که دیگر هیچ اثری از اقتصاد موفق دهه 40 نبود و اقتصاد روز به روز در ورطه این استبداد رای شاه غرق می شد .