محسن جلال پور در کانال تلگرامی خود طی یادداشتی، الزامات و دستاوردهای گنجاندن مفاهیم اقتصادی در کتابهای آموزشی مدارس را مورد اشاره قرار داد. متن این یادداشت به این شرح است:
چندسال پیش گفتوگویی از یک اقتصاددان سرشناس خواندم که گفته بود تا سن ۱۸ سالگی تجربه خرید از بقالی محلشان را نداشته و تا رسیدن به این سن، پا به هیچ فروشگاهی نگذاشته است.
این استاد دانشگاه بعدها نقش مهمی در اقتصاد کشور به عهده گرفت و همیشه برای من این سؤال مطرح بود که چطور فردی تا سن ١٨ سالگی از هیچ فروشگاهی خرید نکرده و چطور فردی با این پیشینه، سکان سیاست گذاری را در دست گرفته است؟
پاسخ به پرسش دوم، مجالی دیگر می طلبد اما به بهانه روز نوجوان میخواهم درباره آسیبهای ناآگاهی و ناآشنایی نوجوانان و جوانان با اقتصاد، تحلیل کوتاهی داشته باشم.
برخلاف استاد که تا ۱۸ سالگی تجربه خرید نداشتند، من از ابتدای کودکی در کاروانسرایی که پدرم در آن حجره داشتند و هنوز هم پابرجاست وارد عرصه بازار شدم و شاید شش سال داشتم که پایم به بازار کرمان باز شد. از همان زمان احساس کردم که باید همین مسیر را دنبال کنم. البته به درس و مشق هم علاقه داشتم به دلیل همین علاقه جزو ۱۰ دانشآموز نخبه انتخاب شدم و از مرحوم رجایی که در آن زمان وزیر آموزش و پرورش بودند، تشویقنامه دریافت کردم. اما علاقه من به حضور در بازار باعث شد که همزمان با ورود به دانشگاه وارد بازار و کار تجاری شوم. از همان کودکی مفهوم کار و تلاش را فهمیدم. بازار کرمان برای من حکم دانشگاه را داشت. رفت و آمدها، حمل و نقل ها، رفت و روب حجره ها، شمردن پول، صدای بازار مسگرها، بو کردن زیره و برنج، چشیدن طعم خرما و پسته و هر رفتاری که از بازاریان میدیدم، برایم درس بود. درسهایی که در نهایت در سه مفهوم خلاصه شد. زندگی، تلاش، اخلاق.
بازار، آن روزها پر بود از جوان و نوجوان. برخی دم دست استادی، شاگردی می کردند. برخی بهترین تفریحشان بازار گردی وشیطنت در راسته ها و دهلیزها بود و برخی برای خرید با پدر و مادرشان به بازار می آمدند. هرچه بود، میدیدم و میشنیدم که بچه ها این مفهوم را درک کرده بودند که تلاش بیشتر یعنی درآمد بیشتر و درآمد بیشتر یعنی رفاه بیشتر. تابستان ها، بیشتر بچههای هم سن و سال من به شکلی مشغول کاری بودند. یکی بادکنک میفروخت، یکی فرفره و دیگری هم زیر دست اوستایی، کار یاد میگرفت.
این روزها اما این سنت به فراموشی سپرده شده. پدران و مادران، به سختی کار می کنند تا بچه ها در رفاه و آرامش بزرگ شوند. بچهها اما مفهوم کار و تلاش را درک نمیکنند. وقتی در نوجوانی به حجره مرحوم پدرم می رفتم، میدیدم کسب درآمد چقدر سخت است و متوجه میشدم که پدرم چقدر به سختی تلاش میکنند تا خانواده در رفاه بیشتر باشند.
اینروزها اما همه چیز تغییر کرده و میبینم خیلی از آدمهای اطرافم وقتی برای خرید به بازار می روند، حتی بچه هایشان را همراه نمیبرند. بردن بچه به بازار مشکلات خودش را دارد اما فکر نمیکنید کودک دل بند شما روزی بزرگ میشود و باید به تنهایی مایتحاج خود را تأمین کند در حالی که او نه پول را میشناسد و نه فروشنده و بازار را. میخواهم بگویم این روزها شناخت مفاهیمی نظیر کار و تلاش و درک این که برای زندگی بهتر باید کار کرد، حتی در خانواده، به خوبی به نسل آینده ما منتقل نمی شود و این حتما برای آینده کشور نتایج خوبی به دنبال ندارد.
بیایید به کتابهای درسی نگاهی بیندازیم. سیستم آموزشی ما هیچ تلاشی برای آموزش مفاهیم اقتصادی به نوجوانان نکرده است. حداقل امروز که با محدودیت شدید منابع مواجه شده ایم هیچ تلاشی در نظام آموزشی ایران مشاهده نمیکنیم که این خطر بزرگ را گوشزد کند و به نسل جدید بیاموزد که محیط زیست ما به خاطر مصرف بی رویه منابع آبی و خاکی در خطر است و اگر مراقبت نکنیم، زمانی که بچه های ما بزرگ شوند، ایران به بیابانی لم یزرع تبدیل خواهد شد.
همه زندگی نسل ما با صنعت نفت می چرخد اما دانش آموزان ما حتی اندک آشنایی با آن ندارد. محیط زیست ما دارد نابود می شود. نسل ما چیزی برای فرزندانش باقی نگذاشته و خیلی از منابع ما رو به پایان است اما نظام آموزشی ما درباره این تغییر خطرناک هیچ کاری نکرده و کودکان ما همان طور که با مفهوم کار و تلاش آشنایی ندارند، نسبت به خطر کمبود منابع هم آگاه نیستند.
همه این ها در حالی است که مرور تجربه کشورهای توسعه یافته به ما گوشزد می کند؛ کودکی که مفهوم کار و تلاش را در سنین پایه درک کرده باشد در آینده دیدگاهی آگاهانه تر نسبت به منابع، محیط زیست و فرصتهای کسب وکار خواهد داشت.