عنوان کتاب: ايران امروز در آينه مباحث توسعه (برای حل بحرانهای کوتاه و بلند مدت اقتصادی کشور چه میتوان کرد؟)
مولف: حسین عظیمی
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی
چاپ سوم: 1383
تعداد صفحات: 168
فهرست تفصیلی
مقدمه: روش شناسی و مفاهیم
فصل 1- نگاهی کوتاه به وضعیت موجود اقتصاد کشور
· تولید سرانه و نحوه تخصیص آن
· برداشت سالانه ایران از منابع نفت و گاز
· رکود و بیکاری در سالهای اخیر
· پس انداز منفی در اقتصاد کشور
· حساسیت موقعیت جغرافیای سیاسی کشور
· عدم تناسب الگوی موجود توسعه کشور
فصل 2- توسعه چیست؟ اساس توسعه کدام است؟
· الگوی توسعه چیست؟
· توسعه و تمدن
· اندیشههای اصلی در یک تمدن
· نهادسازی در یک تمدن
· فرایند توسعه: تقابل و تعارض نهادهای قدیم با اندیشه جدید
· تعریف جامعه توسعه یافته
· ظرفیت و عملکرد اقتصادی در تمدنهای مختلف
فصل 3- ظرفیت اقتصادی ایران در چه حدودی است و تا چه حد از این ظرفیت استفاده میکنیم؟
· اندیشه و بصیرتهای اصلی در تمدن معاصر
· ظرفیت اقتصادی در جامعه ما
· درصد استفاده ایران از ظرفیت تاریخی خود
فصل 4- برای توسعه کشور چه باید کرد؟ نهادهای اصلی پانزده گانۀ توسعه
· اندیشههای تفصیلی در تمدن معاصر
· نهادهای مهم توسعهای
· دموکراسی
· نهاد قضایی
· رسانههای جمعی
· دانشگاه و آموزش عالی
· انسانهای نوآور
· احزاب سیاسی
· مجامع علمی و موسسات نظریه پردازی
· موسسات پژوهشهای کاربردی
· مجامع و تشکیلات تولیدی و شرکتهای معظم سرمایه گذاری
· آموزشهای فنی و حرفهای
· ساختار بودجه دولت
· آموزش پایه
· سایر نهادهای توسعهای
فصل 5- مسائل روز اقتصاد ایران: برای حل بحرانهای کوتاه مدت اقتصادی جامعه چه میتوان کرد؟
· نیم قرن برنامه ریزی توسعه در ایران
· توسعه، تجدد، و غربی شدن
· دستاوردهای 50 ساله توسعه ایران
· علت اصلی وقوع انقلاب در ایران
· توسعه: غربی شدن یا شرقی ماندن
· آیا تمدن غربی بی قید و بند است؟
· موانع اصلی توسعه در ایران
· توسعه اقتصادی یا توسعه سیاسی؟
· حرکت هشت ساله اخیر اقتصادی کشور (76 - 1368)
· مشکلات نظام و روش برنامه ریزی توسعه در ایران
· حوزههای اصلی بحران در وضعیت موجود کشور
· نقش و جایگاه کارشناس در توسعه کشور
· اقتصاد متمرکز و اقتصاد آزاد
· بحث خصوصی سازی در اقتصاد ایران
· طرح ساماندهی اقتصادی
· برنامه پیشنهادی کوتاه و بلند مدت مسکن
· چگونگی تولید اشتغال کافی
· تقابل یا همراهی عدالت اجتماعی با رشد اقتصادی
کتابنامه
پیشگفتار
داستان اقتصاد ایران نه تنها برای این نگارنده، بلکه برای بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی، داستان تلاش پر مشقت مردمان این سرزمین و بازدهی محدود این تلاشهاست. همه ما، بارها و بارها به این نکته اندیشیدهایم که چرا به رغم این همه گفتگو و به رغم این همه تلاش و زحمت، هنوز توان آن را نداریم که برای فرزندان این مرز و بوم شغل مناسب، درآمد مطلوب، زندگی آسوده، احساس امنیت اقتصادی، و آینده نسبتاً مطمئنی را فراهم آوریم. به راستی همین نگرانیهاست که تفکر و اندیشه ما در باب اقتصاد کشور را به خود مشغول داشته و ما را بر آن میدارد که به رغم همه مشکلات و ناملایمات، باز هم در حد توان خود هر کوره راهی را بپیماییم به این امید که راه رستگاری اقتصادی جامعه خود را بیابیم. و آیا خو اهیم یافت؟ «در این مسیر همیشه گفتهایم که جامعه ما دولت سالار است، که جامعه ما دارای دستگاه اداری ناکار است، که سازمانهای لازم برای تشکیل سرمایه انسانی در جامعه شکل نگرفته و یا نهادینه نشده، که برخوردهای جامعه جهانی با ما ظالمانه بوده، که مسئولان ما منافع شخصی خود را بر منافع اجتماعی ترجیح دادهاند، که بسترهای حرکت اقتصادی ناسالم بوده و هست، که صاحبان سرمایه در چنین بسترهای ناسالمی به دنبال سودهای آنی و درآمدهای باد آورده بودهاند، که سرمایه کشور راه خروج به دنیای خارج را خوب شناخته، که مغزهای خلاق جامعه پس از پرورش یا از جامعه رانده شده و یا خود به دیار دیگری رفتهاند، که کارها را به کاردان نسپردهایم، که به علم و فن دل ندادهایم، که به انسانیت انسان و هویت یگانه او باور نداشتهایم، که . . . آیا این همه کافی نیست؟ آیا هریک از این پدیدههای غیرعینی ولی دارای واقعیت دردناک، سهمناکتر از دیوان اساطیری شاهنامه حکیم فرزانه طوس نیستند؟ و آیا باید رستمی را یافت که از هفت خان شاهنامه بگذرد و با دیو سیاه بحران و رکود اقتصادی، بیکاری، تورم، و فقر و محرومیت مردمی مبارزه کند و این دیو را در دماوند عظیم به بند کشد؟
در این میان و در این میدان مبارزه ناعادلانه انسان و ناملایمات، هر یک از ما شهروندان این کشور کهن، فرهنگ خاصی در زمینه کار و تلاش و در زمینه زندگی برای خود ساخته ایم. فرهنگی که اساساً جامعه گریز است و عملاً انسجام جامعه را در هم ریخته و زخمهایی دردناک و عمیق برچهره اقتصاد کشور بر جای گذارده است. در این فرآیند است که گویا هر یک از ما ایرانیان به «جامعهای مستقل» تبدیل گردیدهایم! جامعهای که ریاست مطلقه آن بر عهده شخص ما و شهروندانش محدود به چند عضو خانواده است، و یا محفلهای کوچکی ساختهایم و به دور این «جامعه مستقل» و یا این «محفل کوچک» حصاری حصین از رفتار و اعتقاد کشیدهایم و زندگی در اجتماع را برای خود نه یک «اصل» که یک ضرورت نامطلوب تشخیص دادهایم. به این اعتبار، نه یک جامعه ایرانی که صدها هزار و میلیونها «جامعه مستقل ایرانی» در سرزمین ما زندگی میکنند. در همین راستاست که دولت در جامعه ایرانی نه از آن ماست، نه مورد احترام و اعتمادمان؛ به قوانین این دولت و حکومت نه حساسیم و نه اهمیت میدهیم؛ هر قانونی را اگر بخواهد اجرا شود ظلمی و دخالتی بی جا در امور «جامعه مستقل» خود میبینیم؛ دیگر مردمان تا جایی که مزاحم ما نباشند حق زندگی دارند و اگر دستمان رسید بیش از آن برایشان «تره هم خرد نخواهیم کرد»؛ فقط خانه ما همان «چاردیواری، اختیاری» ماست و بیرون خانه مملو از افرادی است که یا دشمن ما هستند و یا مزاحم جامعه مستقلمان و . . . شاید همین خصلت است که در معماری مدرن شهرهای بزرگ و کوچک ما هم رخنه کرده: هر ساختمان ما بالاستقلال ساختمان قابل تحملی است ولی هر ساختمان در کنار ساختمان دیگر وصلهای ناهماهنگ و ناموزون است. به عبارت دیگر ساختمانهایی که میسازیم هم «جامعه پذیر» نیستند و لذا مجموعه آنها نه تنها یک شهر را - که محل پرورش جامعه مدنی است - بوجود نمیآورند، بلکه تصویری دل آزار در پیش چشمانمان میگسترند و اگر سبزی درختان نبود، چه فضای وحشتناکی برایمان میساختند. بی خود نیست که خیابانهای شهرهای ما فقط در شبها و در دل تیرگی و ظلمت زیباست!
باز هم در همین راستاست که شخصیتهای ملی ما نیز کسانی هستند اساساً «دولت گریز»، البته گریز از همان «دولت تاریخی». پس کسی میتواند شخصیت ملی باشد که اکثریت جامعه او را صادق، مخالف استبداد داخلی (بخو انید دولت)، در مبارزه با استثمار و استعمار خارجی، به دور از فساد مالی، در فکر و اندیشه محرومان جامعه، مظلوم، و احتمالاً نه خیلی ثروتمند بداند. دقت کنیم که انجام واقعی خدمات برجسته ارتباط چندانی به تبدیل یک سیاستمدار کشور به یک شخصیت ملی ندارد و گویا ملت از تصور وجود و بهره مندی از وجود چنین شخصیتهایی نیز نا امید است.
در چنین وضعیتی است که از صبح تا شام میکوشیم تا لقمه نانی برای «جامعه مستقل» خود تأمین کنیم و آسایش و رفاهی داشته باشیم و . . . طبیعتاً توفیق زیادی هم نداریم. در نهایت ممکن است تعداد محدودی از ما پول و ثروتی هم فراهم آورد ولی از آسایش و رفاه، از امنیت، از فضای اجتماعی مطلوب، و از بسیاری از مواهب دیگر طبیعت و زندگی دور میمانیم. در همین راستا، اقتصاد ما هم تبدیل به اقتصادی میشود که شکوفا و پویا نیست، از نظر فنی عقب مانده است، سرمایه گذاری کافی در آن صورت نمیگیرد، اشتغال زایی مولد و مطلوب آن بسیار محدود است، از تورم ساختاری رنج میبرد، قدرت رقابت با اقتصادهای خارجی را ندارد، توان ایجاد تنوع لازم و بهبود کیفی در تولیدات خود را نیافته است، هزینههای تولید و به تبع آن قیمت کالاها مداوماً در حال افزایش است، و این افزایش هزینه و افزایش قیمت اجازه رشد و گسترش مطلوب بازار و لذا رشد و گسترش تولید را نمیدهد. در یک کلام، اقتصاد جامعه قدرت تأمین مردم را از دست داده است. نتیجه مشخص است: رکود، بحران، بیکاری، تورم، توزیع نامتعادل و ناعادلانه درآمد و ثروت، فقر و محرومیت، ترس و نگرانی از آینده، مرعوب بودن در مقابل اقتصادهای بیرونی، و تضعیف شدید هویت اقتصادی جهانی کشور.
در این کتاب و به همین گونه در سایر نوشتههای خود کوشیدهام تا از یک طرف به ترسیم شفافتر، تفصیلیتر، و قابل فهمتر این وضعیت نامطلوب بپردازم و از سوی دیگر تلاش و کوششم بر این بوده تا «علّت یابی» و راه حلهای مشکلات را نیز در حد توان اندیشهای و تحقیقی خود مطرح نمایم. اما باید اذعان کنم که درک و فهم اقتصاد یک کشور کاری بسیار سترگ و پیچیده، نیازمند انگیزهای قوی، ذهنی خلاق، تلاشی وسیع، تحقیق و تتبعی گسترده، و زمانی نسبتاً طولانی است. در این میان آنچه از این مجموعه در اختیار نگارنده بوده، همان زمان طولانی است (تحصیلات اقتصادی خود را در سال1344 در دانشگاه تهران شروع کردم و در دوره 34 ساله پس از آن، هیچ گاه از اندیشه و تفکر، از تحقیق و تتبع، و از نگرانی در زمینه اقتصاد ایران غافل نبودهام). با این همه باید تأکید کنم که علاقهام به درک و فهم این گونه مسائل به زمانی دورتر و در واقع به، دوران کودکی و تحصیل در دبستان در آبادی کوچک کویری زادگاهم یعنی آران باز میگردد.
در آن زمانها، آران آبادی کوچکی بود که در حاشیه کویر مرکزی کشور جا گرفته بود. از سختیهای کویر، تابستان گرم، زمستان سرد، خشکی محیط، ریگ روان، طوفانهای سهمگین را داشتیم و از مزیتهای آن، افقهای گسترده، آسمان بلند، شبهای لطیف و ستاره باران و یک زندگی منسجم و به هم پیوسته اجتماعی نصیبمان شده بود. اقتصاد این آبادی کوچک اساساً اقتصادی کشاورزی و متکی بر قناتهای پر برکت و مزارعی چون بهشت برین بود، مزارع فراوانی که امروز از اکثریت قریب به اتفاق آنان جز نامی باقی نمانده است. یاد آن روزها به خیر که پدران ما در مزارع مسعود آباد، احمد آباد، آران دشت، مبارکه، ابراهیم آباد، خرم آباد، معین آباد و . . . به کار و تلاش میپرداختند و از صحرای کویری به کمک آب محدودی که از قناتها میگرفتند و با تلاش خود باغ و باغاتی بسیار زیبا و دلنشین میساختند، انواع محصولات زراعی را تولید و به بازار عرضه میکردند و در عین حال برای ما کودکان فضاهایی بسیار زیبا برای تلاش و نیز گذران اوقات فراغت فراهم میآوردند. لحظهای تصور کنید که در گرمای کویری تابستان از حصار یک آبادی کوچک بیرون میروید، وارد جادهای کویری میشوید که دشتها و افقهای گسترده و رنگهایی بسیار متنوع و زیبا را در پیش چشمانتان گسترده، چند کیلومتری را با پای پیاده میروید، خسته شدهاید، گرما بتدریج کلافهتان کرده و ناگهان به سرچشمه و مظهر یک قنات زیبا میرسید. آبی شیرین، خنک و گوارا جاری است، حوضچهای کوچک محل عبور این جریان زلال و مرواریدگون گردیده و درختهای سر به فلک کشیده در کنار آب قد بر افراشتهاند. در کنار حوض مینشینید، سر و صورتی تازه میکنید و آبی گوارا مینوشید و وارد مزرعهای زیبا میشوید. ابتدا در منطقه باغات هستید، سپس به فضاهای صیفی جات میرسید، بعد به زمینهایی که گندمزار بوده و . . . درختان میوه خوان نعمت خود را در برابرتان گستردهاند، در جالیزها، بوتههای خیار، خیارهای تازه بومی با رنگ و بوی خاص خود را برایتان بر سر سفره نهادهاند، خربزههای شیرین و لطیف با نامهایی افسانهای مانند آقا نبات، برگ نی، دستمبو، و ریش بابا بر سر راهتان صف کشیدهاند و . . . حالا میتوانید احساس کنید که این کودک خسته و گرما زده، در تصور کودکانه خود این مزرعه را همان باغ رضوان خواهد دید و چرا نبیند؟ دوران اولیه کودکی ما در این محیط سراسر زیبا و پرخاطره میگذشت و نمیتوانست علاقهای به مطالعه مسائل اقتصادی برایمان ایجاد کند. از دیگر خاطرات زیبای این دوران میتوان، از زمانی گفت که در حدود ساعت 1 یا 2 بعد از نیمه شب همراه پدر، که متأسفانه دیگر در میان ما نیست، راهی قلب کویر میشدیم. بیش از 20 کیلومتر را فقط با راهنمایی نور ماه و ستارگان فراوان آسمان پهناور منطقه میرفتیم تا به «چاله و چار تاقی» میرسیدیم. چاله و چار تاقی جایی بود در قلب کویر با آب شیرینی که فقط با سطح ریگزار منطقه حدود 50 سانت فاصله داشت و محل کشت هندوانه دیم آبادی بود و چه هندوانههای لطیف و شیرینی که تولید نمیکرد! چون فصل رسیدن هندوانه اواخر بهار بود، باید برای آوردن هندوانه به آبادی، زمانی به آنجا میرسیدیم که فرصت کافی از شب برای بارگیری و بازگشت به آبادی باقی مانده باشد و دچار گرمای طاقت فرسای کویری نشویم و . . .
به تدریج بزرگتر شدیم و آهسته آهسته آموختیم که متأسفانه زندگی برای همه و همیشه تا این حد زیبا نیست. آهسته آهسته به دوران درک و فهم مسائل میرسیدیم و از «میوه تلخ درخت معرفت» میخوردیم: باید به پدر و مادر در تلاش طاقت فرسایشان برای ایجاد زندگی کمک میکردیم، باید علاوه بر مدرسه از همان سنین پایین کمک حال اقتصاد خانواده میشدیم و به این گونه در ذهن کودکانه مان این سؤال نقش میبست که چرا؟ کمی که بزرگتر شدیم به اطراف خود با دقت بیشتری نگریستیم و در این نگرش کودکانی را یافتیم، آن هم به فراوانی که خیلی زودتر به اجبار یا مصائب زندگی آشنا شده بودند. خانوادههایی را میدیدیم که همین خرده زمین کشاورزی ما را هم نداشتند و به جای زندگی در یک خانه بزرگ روستایی در یک اطاق دود زده زندگی میکردند. تأمین معیشت اولیه زندگی آنها به سختی مقدور بود و به قولی اگر میتوانستند با «سیلی صورت خود را سرخ» نگاه میداشتند. همکلاسهای فقیر دوران مدرسه ما، یکی یکی مدرسه را ترک میکردند تا به کارگری تبدیل شوند که باید از آن پس، سهمی از زندگی جز کار و کار و کار نداشته باشند و . . . و حالا سؤالات بیشتری در ذهن کودکانه ما نقش میبست که آیا این همه عادلانه است؟ در مسجد به نماز و نیایش مینشستیم و در همین نیایشهای کودکانه، کاملاً به صورت محرمانه، با خدای خود راز و نیاز میکردیم که چرا وضع این گونه است؟ به ما گفته شده بود که در عدالت خدا جای شک و تردید نیست و چه کسی جرأت شک و تردید داشت؟ ولی به عنوان کودک آنقدر با خدایمان خودمانی بودیم که از او بپرسیم چرا؟ و بخواهیم برایمان روشن کند که این چه عدالتی است؟ باز هم بزرگتر شدیم و احساس کردیم که بی عدالتیها ریشه در جامعه انسانی دارند و عوامل بی عدالتی را نباید در آسمان جستجو کرد. هر چند این داستان طولانی است، خلاصه کنم که همین تجارب بود که مایههای اولیه علاقه نگارنده را به مطالعه مسائل اجتماعی و به خواندن رشته اقتصاد کشید و سرنوشت کار و تلاش زندگی را برایش رقم زد.
با توجه به این مسائل است که سالهای طولانی از عمر خود را به تحقیق و بررسی در مسائل اقتصادی کشورم گذراندهام و هیچ گاه نیز «علم برای علم» برایم مطرح نبوده است. هنوز هم حداقل برای من، اگر علمی به نام علم اجتماعی هست، این علم به خاطر اجتماع است و بس. حاصل این تلاش جدای از پرورش دانشجویان، هزاران صفحه نوشتههای پراکنده است که موضوع اصلی تمامی آنها بحث و بررسی مسائل توسعه و توسعه نیافتگی ایران است. اکنون که پس از گذشت سالیان دراز مورد بحث، به تدریج گوشی برای شنیدن این پیام دارم که «بربندید محملها»، به تشویق دوستان و دانشجویانم بر آن شدهام که این نوشتهها را در مجلدهای جداگانه تدوین و به جامعه ارائه نمایم، به این امید که قدمی کوچک درکمک به ایجاد ایرانی آباد برداشته باشم.
کتاب حاضر، جلد دوم از این مجموعه است. جلد اول این مجموعه قبلاً تحت عنوان مدارهای توسعه نیافتگی در اقتصاد ایران[1] چندین بار به چاپ رسیده و چاپی جدید با تغییرات وسیع در آن نیز به زودی ارائه خواهد گردید. امیدوارم توفیق آن بیابم که جلدهای بعدی این مجموعه را نیز به تدریج و در فاصلههای چند ماهه به جامعه ارائه نمایم.
اما کتاب حاضر در پنج بخش تنظیم گردیده است. بخشهای اول تا چهارم آن متن بازنویسی شده یک سخنرانی است که در اطاق صنایع و معادن اصفهان در سال 1376 و به همت دوست ارجمند جناب آقای مهندس بزرگی انجام گرفت و با کوشش فرزند ایشان جناب آقای مسعود بزرگی به صورت اولیه چاپ و منتشر گردید. [2]
بخش پنجم این نوشته نیز در جریان مصاحبهای با مجله راه نو (س 1، ش 12) سامان یافت و منتشر گردید. این متن نیز با پارهای تغییرات در این کتاب آمده است.
در نهایت باید از جمعی بزرگ از مردمان دیار و آبادی خود که نقش اساسی در شکل گیری اندیشههای مطرح شده در این کتاب داشته اند سپاسگزاری کنم که البته امکان ذکر نام تمامی آنان مقدور نیست. با این همه باید در ابتدا از پدر و مادر و از تمامی خانوارهای آبادی دوران کودکی خود، یعنی آران که اولین تجارب زندگی را برایم فراهم آوردند، خاطرات بسیار شیرینی از زندگی برایم به ارمغان گذاشتند و هنوز نیز با محبت و صفای بی شائبه جایی ویژه در زندگیم دارند سپاسگزاری کنم. در کنار این عزیزان، باید از تمامی معلمانی که در سراسر زندگی تحصیلی و در تمامی سطوح همیثسه از مهر و محبت آنان برخوردار بوده ام و از خرمن دانش آنها خوشهها چیده ام سپاسگزار باشم.
نمیتوانم این سطور را به پایان برم بی آنکه از همسر و فرزندانم نیز که محیطی گرم، پر محبت و صفا برایم فراهم آوردهاند و به رغم تمامی ناملایمات، گرفتاریها، کم حوصلگیها، و خستگیهایم، همیشه با آغوش باز پذیرایم بودهاند سپاسی ویژه داشته باشم. میدانم که بدون محبت و کمک آنها این کتاب به رشته تحریر کشیده نمیشد.
تیر ماه 1378