حمیدرضا پورسلیمی
در شرق نوشت: آلن گرینسپن که حدود دو دهه ریاست فدرالرزرو را برعهده داشت، در کتاب خود با عنوان عصر تلاطم، آنجا که قصد دارد درباره آمریکای ٢٠٣٥ پیشبینی کند، چند نگرانی را بیان میکند. به عقیده او، این نگرانیها میتواند آینده آمریکا را دچار مخاطره و پیشبینی درباره آینده را با ابهاماتی همراه کند. دو نگرانی اصلی او برای آینده، در درجه اول افزایش فزاینده تمرکز درآمدها است؛ چراکه او این مسئله را خطری برای آرامش و ثبات جوامع دموکراتیک میداند. او واکنش عمومی در این رابطه را اگرچه از لحاظ سیاسی درست میداند، ولی آثار اقتصادی آن را بسیار مخرب توصیف میکند. خطر دوم از نظر گرینسپن، تأثیر اجتنابناپذیر رشد جهانی در پی آهستهشدن فرایند جهانیشدن است؛ چراکه مردمی که در سالیان گذشته به دلیل تجربه رشدهای بالای اقتصادی، از سطح زندگی مطلوبتری برخوردار شدهاند، با کاهش این رشد که در پیشرفت زندگی آنها نیز منعکس خواهد شد، احساس محرومیت خواهند کرد و ازاینرو به دنبال رهبر جدیدی خواهند بود.
میتوان در غیاب گرینسپن، با جدیت بیشتری مسیر محققشدن این دو نگرانی او را دنبال کرد. شبح نگرانیهای گرینسپن درباره آینده آمریکا به کرسی قدرت نشسته است؛ شبح عوامگرایی. چرا او درباره عوامگرایی نگران است؟ پاسخ این سؤال را باید در دو دهه ریاست او بر فدرالرزرو دنبال کرد. مسئولیت نهاد مستقل او در صیانت از تورم پایین است، اما او خود معتقد است در روزهای حادثه ١١ سپتامبر که برای جلوگیری از وقوع بحران اقتصادی و حفظ رونق مجبور به کاهش پیاپی نرخ بهره بودند، به عنوان مقام فدرالرزرو که اساس حیات شغلی خود را مبارزه با تورم میدانسته، احساس میکرده دو نیروی فعال ضدتورمی فرای فدرالرزرو، مسئولیت او را در کنترل نرخ تورم برعهده داشته است؛ بنابراین انتظارات تورمی در میانه تصمیمات او برای انبساط مالی همچنان پایین باقی میماند.
فرض اصلی او در آن زمان این بوده که بر خلاف انتظارات تاریخی، اقتصاد تضعیفشده چالش پیشِروی فدرالرزرو است، نه تورم.
اما این دو نیروی ضدتورمی چیست؟ به عقیده گرینسپن، نیروی اول خیل عظیم نیروی کار ارزانی است که بعد از فروپاشی شوروی و برداشتهشدن دیوار برلین بهتدریج از کشورهای با اقتصاد متمرکز، به اقتصادهای بازارمحور روانه شد و موجب کاهش هزینه تولید و افزایش رقابت و در نتیجه کاهش قیمتها شد. نیروی دیگر فرایند جهانیشدن بود؛ چراکه با تشدید فرایند جهانیشدن و افزایش معاهدات تجاری و توسعه آنها، ضمن تسریع جریان جابهجایی این نیروی کار ارزان، کالاهای ارزانتری در اختیار عموم قرار داده شد. اما گرینسپن معتقد بود فرایند انتقال نیروی کار ارزانقیمت، دائمی نخواهد بود و بهزودی از شدت آن کاسته خواهد شد. امروز ولی میتوان رخداد مهم دیگری را نیز در همین رابطه مشاهده کرد؛ افزایش مخالفتهای عمومی در کشورهای توسعهیافته با مهاجرت در سایه گسترش عوامگرایی. فرایند جهانیشدن نیز مطابق با نگرانی گرینسپن میتواند در سایه این عوامگرایی و افزایش سیاستهای حمایتگرایانه دچار مخاطره شود. اگرچه این فرایند در سایه گسترش سوداگرایی مالی بیشتر رنگوبوی مالی گرفته تا کالایی؛ تا آنجا که به میزانی که از توان آن برای در اختیار قراردادن کالای مطلوبتر کاسته میشود، بر ظرفیتهای آن بر ایجاد فرصتهای مالی پرسودتر افزوده میشود.
گرینسپن معتقد است با کاهش توان ضدتورمی، این دو نیروی جهانی، دیگر مهار تورم برای بانکهای مرکزی آسان نخواهد بود و مدیریت آن در آمریکا بار دیگر بر دوش فدرالرزرو خواهد افتاد و موفقیت آن منوط به درک تجارب گذشته خواهد بود. او معتقد است همانطور که در زمان ریاست پل ولکر بر فدرالرزرو در سال ١٩٨١، سیاستهای انقباضی او برای مهار تورم از طریق افزایش نرخ بهره با انتقادات بیرحمانه مواجه شده بود، در آینده نیز محیط سیاسی پیرامون فدرالرزرو توانمندی آن را تعیین میکند. او بهوضوح نگران عملکرد فدرالرزرو در سایه سخنسراییهای عوامانه در کاخ سفید بود؛ عوامگرایانی که تنها جنبه مخرب تخریب خلاق را میبینند و بر فرایند جهانیشدن میتازند.
هفتهنامه اکونومیست در این هفته از موضعی مشابه به رویکرد تجاری ریاستجمهوری جدید آمریکا پرداخته است؛ رویکردی که محبوب، ولی مشکلآفرین دانسته شده است. دو نگرانی اصلی در این زمینه در درجه اول رفتار مرکانتالیستی مبهم ترامپ، در پس نگرش تجاری او و از سوی دیگر، رویکرد چماق و هویجگونه او در برابر بنگاههای اقتصادی آمریکاست. اقتصاد آمریکا بیش از هر چیز رونق خود را مدیون ثبات و ساختار پیشبینیپذیر خود است. به عقیده اکونومیست این پیشبینیپذیری میتواند جای خود را به سیاستگذاریهای پیشبینیناپذیر و مقطعی ترامپ بدهد. ترامپ قصد دارد در سایه سیاستهای حمایتگرایانه خود در راستای افزایش تعرفهها بر کالاهای وارداتی و همچنین محصولات شرکتهای آمریکایی خارج از آمریکا، از تولید داخلی حمایت کند.
این حمایتها موجب افزایش هزینه مصرفکنندگان و مخارج عمومی، کاهش رقابتپذیری بنگاهها و همچنین واکنش مشابه دیگر کشورها میشود. سیاستهای حمایتگرایانه ترامپ و همچنین افزایش ارزش دلار میتواند کسری تجاری را شدت بخشد و ازاینرو افزایش تعرفهها از جانب کنگره محدود شود؛ بنابراین ترامپ به عنوان جایگزین، به رفتار سلیقهای برای اعمال تعرفه یا اعمالنکردن آن روی میآورد. در نتیجه نقش لابیگری برای شرکتها در مقابل شخص ترامپ اهمیت بیشتری مییابد؛ بنابراین نبود اطمینان در فضای کسبوکار آمریکا در نتیجه چنین سیاستگذاریهایی افزایش خواهد یافت و با کاهش سرمایهگذاری در آمریکا، کارگرانی که بیش از دیگران امید به حمایتهای او بستهاند، بیشتر متضرر خواهند شد. دراینمیان، ترامپ میتواند در دو مورد شبح نگرانکننده گرینسپن نیز باشد. اول آنکه او با نگرش حمایتگرایانه خود در اقتصاد آزاد آمریکا اخلال ایجاد کرده و با محدودکردن ورود مهاجران از یکسو و افزایش تعرفه و لغو معاهدات تجاری از سوی دیگر، عملا نیروهای ضدتورمی را از کار میاندازد.
در نتیجه زمانی که فدرالرزرو برای ایفای نقش خود برای مدیریت تورم، قصد ایفای نقش داشته باشد، استقلال آن از سوی عوامگرایی ترامپ، برای تحت فشار قراردادن سیاستهای انقباضی فدرالرزرو، تهدید میشود. مورد دوم علاوه بر گرینسپن، نگرانی اکونومیست نیز بوده است؛ تهدیدها و انتقادات تند ترامپ به بنگاههایی نظیر اپل یا بویینگ؛ تهدیدهایی که میتواند با تحقق وعده ترامپ برای افزایش تعرفه بر تولید کالای برونسپاریشده، شکل جدیتر و فراگیرتری به خود گیرد. در این شرایط گرینسپن معتقد است پرسهزدن سرمایهداران در میانه رونق جای خود را به رمیدن میدهد. آنها وقتی دچار هراس شوند، برای رهایی خود از تعهدات، هجوم میآورند و آنگاه همهچیز سقوط میکند.