چاپ کردن این صفحه
جمعه, 26 آذر 1395 23:01

کتاب هویت و خشونت، آمارتیا سن - ترجمه: فریدون مجلسی

کتاب هویت و خشونت،

نوسینده: آمارتیا سن

ترجمه: فریدون مجلسی

ناشر: آشیان، 1388

ناشر: پایان، 1395

 

صفحات ابتدایی کتاب

 

 

اشاره: آمارتیاسن برنده هندی جایزه نوبل اقتصاد است که در سوم نوامبر سال ۱۹۳۳ چشم به جهان گشود. وی استاد فلسفه و اقتصاد است و به سبب مشارکت‌هایش در نظریه‌های توسعه انسانی و اقتصاد رفاه شناخته شده‌ است. آقای فریدون مجلسی که در معرفی آثار آمارتیاسن در این سالها کوشا بوده، می‌گوید: «آمارتیاسن می‌گوید انسانهای فرهیخته که تنوع هویتی دارند، حوزه‌های ارتباطی و دوستی‌شان گسترش می‌یابد، با جوامع مختلف خود را تطبیق می‌دهند و ضد خشونت عمل می‌کنند. به عقیده او هویت سرشت و سرنوشت نیست که انسان محکوم به قرار گرفتن در یک قالب انحصاری آن باشد. یک هنرمند عرب با هنرمند هم‌رشته اروپایی یا چینی خود مشترکات و قرابتهایی بسیار بیش از یک هموطن عادی خود ممکن است داشته باشد…»

وی در نقد رویکرد هانتینگتونی به روابط فرهنگی و تمدنی می‌افزاید: «عنوان کردن مقوله برخورد تمدنها بیشتر برای ایجاد آمادگی در افکار عمومی برای توجیه توسل به سیاستها و اقداماتی بوده است که به نظر هانتینگتون باید در سطح جهانی برای رفع آن مخاطرات یا مبارزه با آن انجام می‌شد. به نظر او آثار این تفاوتها، تبعیض‌ها و دوگانگی‌های فرهنگی، امنیت امریکا و غرب را تهدید می‌کرد. پس منطقی می‌نمود که مسأله مطرح و راه حلهای آن بررسی شود… اما جهانی‌شدن هیچ فرهنگی را تهدید نمی‌کند، تنها بر کیفیت و کمیت آن می‌افزاید. مولوی و خیام را به امریکا و کانادا و چین و ماچین می‌برد و شکسپیر و آمارتیا سن را به ایران و ژاپن می‌رساند، زبان مشترکی را در اختیار فرهیختگان جوامع قرار می‌دهد تا با یکدیگر سخن بگویند، و از راه توسعه و شناخت همان زبان یا زبانها به شناخت ادبی بهتری برای توسعه و تکمیل زبان و فرهنگ خود نیز دست یابند. گوجه فرنگی و سیب‌زمینی را از کلبه سرخپوستان بومی امریکا به میان دیزی آبگوشت ملی ایرانیان می‌آورد و در ظرف صد سال به جزء جدایی‌ناپذیر غذای ملی آنان تبدیل می‌کند. پیتزای ایتالیایی را به ایران می‌آورد و ظرف چند سال به آن چنان رنگ و بوی متفاوت و ایرانی می‌دهد که نسلهای تازه اگر به ایتالیا بروند، خیال می‌کنند ایتالیایی‌ها آن را از ما گرفته‌اند، منتها نتوانسته‌اند به آن خوبی عمل بیاورند.» آنچه در پی می‌آید، بخشی از دیدگاه اوست.

 

استقبال در فردوگاه هیثرو

چند سال پیش هنگامی که از سفری کوتاه به انگلستان بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گشتم (در آن زمان مدیر ترینیتی کالج در کمبریج بودم)، مأمور مهاجرت در فرودگاه هیثرو که گذرنامه هندی مرا تقریباً به طور کامل بررسی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، پرسش فیلسوفانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای مطرح کرد که نوعی پیچیدگی داشت. در حالی که در برگه اداره مهاجرت به نشانی خانه من می‌‌‌‌‌‌‌‌نگریست (ترینیتی کالج، کمبریج، منزل مدیر)، پرسید: «آیا این مدیر ـ که ظاهراً از میهمان نوازی او برخوردار بودم ـ از دوستان نزدیک شماست؟» این پرسش موجب شد مکثی کنم؛ زیرا روی هم رفته برایم روشن نبود آیا می‌‌‌‌‌‌‌‌توانستم ادعا کنم که از دوستان خودم باشم! با قدری فکر به این نتیجه رسیدم که پاسخ باید آری باشد؛ زیرا غالباً نسبت به خودم رفتاری به اندازه کافی دوستانه دارم و به علاوه، وقتی حرفهای احمقانه می‌‌‌‌‌‌‌‌زنم، بی‌درنگ می‌‌‌‌‌‌‌‌توانم دریابم که با داشتن دوستانی مانند خودم، نیاز به هیچ دشمنی ندارم! از آنجا که جریان این افکار مدتی وقت گرفت، مأمور اداره مهاجرت می‌‌‌‌‌‌‌‌خواست دقیقاً بداند که چرا مردد بودم، و به‌ویژه اینکه آیا در باب حضورم در بریتانیا نوعی تخلف صورت گرفته بود.

باری، آن مسئله سرانجام حل شد؛ اما در واقع آن گفتگو یادآور این بود که هویت چه بسا موضوع پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌ای باشد. البته اینکه به خودمان بقبولانیم که هر چیز همسان یا برابر خودش است، کار مشکلی نیست. ویتگنشتاین ـ فیلسوف بزرگ ـ زمانی اظهار داشت که: «در باره گزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای بی‌فایده نمونه و مثالی بهتر از این وجود ندارد که بگوییم چیزی همسان خودش است»؛ اما ادامه می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که: «چنین گزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای گرچه کاملاً بی‌فایده باشد، با این حال مربوط به نوعی بازی تخیل است.»

وقتی توجه خودمان را از مفهوم همسان بودن با خود به مفهوم سهیم بودن در هویت با افراد دیگری از گروهی خاص معطوف می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم (که شکلی است که ایده یا فکر هویت اجتماعی غالباً به خود می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد)، این پیچیدگی باز هم افزایش می‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. در واقع، بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی معاصر دور ادعاهای متضاد هویت‌‌‌‌‌‌‌‌های نامتجانسی در چرخش است که شامل گروههای متفاوتی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود؛ زیرا مفهوم هویت، به راههای بسیار بر افکار و اعمال ما اثر می‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد.

وقایع خشونت‌بار و شرارتهای چند سال گذشته به دورانی انجامیده است آمیخته از پریشانی هولناک و درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌های وحشتناک. سیاست مقابله جهانی غالباً به عنوان تابعی از اختلافات مذهبی و فرهنگی در جهان تلقی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در واقع، جهان به طوری فزاینده، هرچند تلویحاً، به عنوان فدراسیونی از مذاهب یا از تمدنها به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد و در نتیجه همه راههای دیگری را که مردم خود را از طریق آن بنگرند، نادیده می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. این خط فکری متضمن این فرض عجیب است که مردم جهان را فقط بر پایه نوعی سامانه یا سیستم تفکیکی انحصاری و فراگیر می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دسته بندی کرد. جداسازی تمدنی یا مذهبی مردم جهان منجر به رویکردی «تکواره‌گرا» به هویت بشر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که انسانها را صرفاً به عنوان اعضای یک گروه می‌‌‌‌‌‌‌‌نگرد (که برخلاف گذشته که این هویت متکی بر ملیت و طبقات بود، در این مورد با تمدن یا مذهب مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌شود).

رویکردی تکواره‌گرا می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند راه مناسبی باشد که تقریباً نسبت به همه کس در جهان ایجاد سوءتفاهم کند. ما در زندگی عادی خود را به عنوان اعضای گروههایی گوناگون می‌‌‌‌‌‌‌‌یابیم ـ به همه آنها تعلق داریم. یک شخص می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند در آن واحد و بدون هیچ تناقضی شهروند آمریکا، دارای اصلیت کارائیبی، با اجداد آفریقایی، مسیحی، لیبرال، زن، گیاهخوار، دونده، تاریخدان، معلم مدرسه، رمان‌نویس، فمینیست، از لحاظ جنسی متعارف، دوستدار تئاتر، فعال محیط زیست، دوستدار تنیس، نوازنده جاز، و کسی باشد عمیقاً طرفدار این عقیده که در فضای بیرونی، موجودات هوشمندی وجود دارند که بسیار لازم است با آنها صحبت کنیم.

هریک از این فعالیتهای جمعی که این فرد در آن واحد به آنها تعلق دارد، به او هویتی ویژه می‌‌‌‌‌‌‌‌بخشد. هیچ یک از این هویت‌‌‌‌‌‌‌‌ها را نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان به عنوان تنها هویت آن فرد یا عضویت در زمره یا طبقه‌‌ای انحصاری تلقی کرد. با بدیهی دانستن تعدد گریز ناپذیر هویت‌‌‌‌‌‌‌‌هایمان، باید در هر زمینه خاصی بر پایه اهمیت نسبی مناسبات و وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌های خود تصمیم بگیریم.

بنابراین محور اصلی در هدایت یک زندگی انسانی عبارت است از مسئولیت‌‌‌‌‌‌‌‌های گزینش و برهان. برعکس، خشونت بر اثر پروراندن احساسی از چاره ناپذیری یا بداهت هویتی انحصاری ـ و غالباً متخاصم ـ حاصل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که تصور می‌‌‌‌‌‌‌‌رود باید از آن برخوردار باشیم و الزاماً توقعات گسترده‌‌‌‌‌‌‌‌ای را (گاهی در انواع بسیار نامقبول) به ما تحمیل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. تحمیل هویتی علناً انحصاری یا تکواره غالباً مایه اصلی همان «هنر ستیزه‌جویی» است که برانگیزندة اختلاف فرقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای است.

بدبختانه بسیاری از تلاشهایی که با حسن نیت برای بازداشتن چنین خشونتی به کار می‌‌‌‌‌‌‌‌رود، به نوبه خود با نبود محسوس گزینش در باره هویت‌‌‌‌‌‌‌‌هایمان عقیم می‌‌‌‌‌‌‌‌ماند، و این امر ممکن است به توانمندی ما در غلبه بر خشونت جداً آسیب برساند. وقتی چشم‌اندازهای روابط خوب در میان انسانهای متفاوت در درجه نخست به معنی «دوستی میان تمدنها،» یا «گفتگو میان گروههای مذهبی،» یا «روابط دوستانه میان جوامع متفاوت» باشد، (یعنی راههای بسیار متفاوتی که مردم بدان طرق با یکدیگر مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند نادیده گرفته شود، که به طوری فزاینده نیز چنین است)، عملاً تلاشی جدی در مینیاتوریزه کردن یا ریزسازی انسانها از تدابیر و برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌های تدارک شده برای صلح پیشی می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد.

هنگامی که تقسیم بندی‌‌‌‌‌‌‌‌های چندلایه در جهان در یک سامانة‌‌‌‌‌‌‌‌ طبقه‌بندی ظاهراً مسلط ـ به عنوان مذهب، یا جامعه، یا فرهنگ، یا ملت، یا تمدن ادغام شوند (که هر یک به عنوان یگانه عنصر نیرومند در زمینه آن رویکرد خاص به جنگ و صلح تلقی ‌‌‌‌‌‌‌‌گردد)، بشریت مشترک ما به طوری سبعانه مورد تعرض قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد. جهان تفکیک‌شدة انحصاری بسیار تفرقه‌آمیزتر از این دنیای دارای طبقه بندی‌‌‌‌‌‌‌‌های عدیده و گوناگونی است که در آن زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. این نکته نه فقط برخلاف آن اعتقاد کهنه پرستانه است که معتقد بود، «ما انسان‌‌‌‌‌‌‌‌ها همگی بسیار همسان هستیم» (یعنی اعتقادی که این روزها بسیار مسخره، و همچنین بسیار احمقانه به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد ـــ که کاملاً هم بی‌‌‌‌‌‌‌‌دلیل نیست)، بلکه مغایر این درک و تفاهم نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌باشد که معتقد است ما به طوری متمایز متفاوت هستیم، که با اینکه کمتر در باره آن بحث شده، اما احتمال آن بیشتر است. امید سازگاری در جهان معاصر تا حد زیادی در درکی روشن‌‌‌‌‌‌‌‌تر از چندگانگی‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا تکثر هویت بشر نهفته است، و همچنین در درک ارزشی نهفته است که آنها را به طور میان‌بر به یکدیگر مرتبط می‌سازد و بر ضد شکافی ژرف در راستای صد جور خط نفوذناپذیر‌‌ نفاق و تقسیم عمل می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.

در واقع نه فقط اغراض ناخوشایند بلکه عمدتاً اغتشاش ذهنی نیز در پریشانی و بربریتی که در پیرامون خود می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم سهیم‌اند. توهم تقدیر، به‌ویژه درباره نوعی هویت واحد (و مفاهیم و دلالتهای الزامی آن)، چه از طریق حذف‌کردن‌‌‌‌‌‌‌‌ها و چه از طریق اضافات خشونت‌پرور است. باید (بدون توجه به آنچه تحریک‌کنندگان مفسد و مخالفان آشفته آنها به ما می‌‌‌‌‌‌‌‌گویند) به‌روشنی بدانیم که دارای وابستگی‌‌‌‌‌‌‌‌های متمایزی هستیم و می‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم به شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیار متفاوت با یگدیگر تعامل داشته باشیم. برای ما این فرصت وجود دارد که بر پایه اولویت‌‌‌‌‌‌‌‌های خودمان تصمیم بگیریم.

 

حبس متمدنانه

استفاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای قابل توجه از تکواره‌‌‌‌‌‌‌‌ای تصوری را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان در این تفکر مبتنی بر طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی یافت که نقش پیش زمینه عقلانی نظریه «برخورد تمدنها» را بر عهده دارد که در باره آن بحث بسیار شده، و در سالهای اخیر، به‌ویژه پس از انتشار کتاب تأثیرگذار برخورد تمدنها و تجدید ساخت نظم جهانی اثر ساموئل هانتینگتون از آن دفاع شده است. مشکل این رویکرد با طبقه‌بندی تکواره آن، کاملاً پیش از آنکه مسئله برخورد ـ یا عدم برخورد ـ اصولاً پدیدآمده باشد، آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در واقع، نظریه برخورد تمدنی از نظر ادراکی یا مفهومی انگلی است بر قدرت آمره رده‌بندیی تکوارانه‌‌‌‌‌‌‌‌ در راستای به اصطلاح خطوط تمدنی، که از قضاسخت از اختلافات مذهبی تبعیت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، که نسبت به آن توجهی فوق‌‌‌‌‌‌‌‌العاده شده است. هانتینگتون تمدن غرب را با «تمدن اسلامی»، «تمدن بودایی»، و غیر آن در تضاد قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. این به اصطلاح تقابلهای تفاوتهای مذهبی با هم می‌‌‌‌‌‌‌‌آمیزند و به دیدگاهی ساخته و پرداخته از نفاقی متحجر تبدیل می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.

در حقیقت مردم جهان را البته می‌‌‌‌‌‌‌‌توان بر پایه بسیاری سامانه‌‌‌‌‌‌‌‌های جداسازی دیگر طبقه‌بندی کرد، که هر کدام نوعی ربط و جایگاه ـ غالباً دورادور ـ در زندگی ما دارند: از قبیل ملیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، موقعیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، طبقات، مشاغل، موقعیت‌‌‌‌‌‌‌‌های اجتماعی، زبانها، سیاستها و بسیاری چیزهای دیگر. در حالی که رده‌‌‌‌‌‌‌‌ها یا مقولات مذهبی در سالهای اخیر بسیار مورد توجه رسانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بوده است، نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان این مقولات را به طور قطع موجب زدودن دیگر تمایزات انگاشت، و کمتر از آن اینکه آن مقولات را حتی نمی‌توان به عنوان تنها سامانه مرتبط با طبقه‌بندی مردم در سراسر جهان انگاشت.

در جداسازی جمعیت جهان با توجه به آن تعلقات به «جهان اسلامی»، «جهان غرب»، «جهان هندو»، «جهان بودایی»، قدرت تفرقه‌اندازِ اولویتِ وابسته به طبقه‌بندی صریحاً مصروف آن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که مردم را به طور قاطع در درون یک سلسله جایگاه‌‌‌‌‌‌‌‌های استوار قرار دهد. با این روش ظاهراً ابتدایی بازبینی این تفاوتها، تقسیمات دیگر میان مردم (مثلاً میان غنی و فقیر، میان اعضای گروههای سیاسی متفاوت، میان ملیت‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مکانهای مسکونی متمایز، میان گروههای زبانی، و غیر آن) همگی از نظر محو و ناپدید می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.

مشکل با نظریه برخورد تمدنها بسیار پیش از آنی آغاز می‌شود که بخواهیم به موضوع برخوردی گریز ناپذیر بپردازیم؛ این مشکل با فرض منحصر بودن ربط یک طبقه‌بندی تکواره آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. در واقع این پرسش که «آیا تمدنها برخورد می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند؟» بر این فرض استوار شده است که بشریت را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان عمدتاً به تمدنهای ممتاز و جدامانده طبقه‌بندی کرد، و اینکه به روابط میان انسانهای مختلف به نوعی می‌‌‌‌‌‌‌‌توان، بدون سوءتفاهم جدی، با توجه به روابط میان تمدنهای متفاوت نگریست. نقص اساسی این نظر بسیار مقدم بر این آن نقطه یا جایی است پرسیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود آیا تمدنها باید برخورد کنند.

متأسفانه باید بگویم که این دیگاه تقلیل‌گرا یا فروکاهنده نوعاً با درکی مبهم از تاریخ جهان آمیخته است که در وهله نخست، بر دامنه تفاوتهای داخلی در درون این رده‌‌‌‌‌‌‌‌های تمدنی و در وهله دوم، بر دستیابی و تأثیرگذاری تعاملات اشراف دارد ـ خواه تعاملات عقلانی و خواه مادی ـ که مرزهای منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای این به اصطلاح تمدنها را درمی‌‌‌‌‌‌‌‌نوردند و قدرت سرمست‌کنندة آن نه فقط کسانی را که مایلند از تز برخورد [تمدنها] حمایت کنند (که از شووینیسم یا میهن‌پرستی افراطی غربی تا بنیادگرایی اسلامی را شامل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود)، بلکه آنهایی را نیز که خواهان چون و چرا در باره آن نظر هستند به دام می‌‌‌‌‌‌‌‌اندازد و با این حال می‌‌‌‌‌‌‌‌کوشند در قید و بند شرایط ارجاعی از پیش تعیین شده آن پاسخ دهند.

محدودیتهای چنین تفکر تمدن بنیانی درست به همان اندازه که برای نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌های برخورد تمدنها بی‌اعتبار است، برای برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌های «گفتگو میان تمدنها» (یعنی چیزی که به نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد این روزها به دنبال آن هستند) نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند بی‌اعتبار از آب درآید. جستجوی شریف و تعالی‌بخش برای دوستی میان مردم که به عنوان دوستی میان تمدنها تلقی شده است، نوع بشر چندین وجهی را سریعاً به موجوداتی یک بُعدی کاهش می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و مانع تنوع مشارکتهایی می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که در طی قرنها زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌های غنی و گوناگونی برای تعاملهای فرامرزی، از جمله در هنرها، ادبیات، علوم، ریاضی، ورزش‌‌‌‌‌‌‌‌، بازرگانی، سیاست، و دیگر عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌های مشترک مورد علاقه بشر فراهم آورده است. اگر تلاشهای با حسن نیت در جستجوی صلح جهانی از بنیان بر شالوده درکی فریبنده و توهمی از جهان نوع بشر قرار داشته باشد، ممکن است نتایج بسیار مخربی به بار آورد.

 

تاریخ ریاضیات، علوم، و عقلانیت

در باره این حقیقت که شمار بزرگی از مسلمانان در ۱۱ سپتامبر در مرکز تجارت جهانی کشته شدند، بسیار بحث شده است. آنان به عنوان کسانی که در آنجا کار می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند، بدیهی است که آنجا را به عنوان مظهری شریرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ از تمدن غرب تلقی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. مرکز تجارت جهانی، با ارتفاع عظیم خود و فناوری پیشرفته (با بهره‌مندی از ایده لوله‌‌‌‌‌‌‌‌ای‌وار مهندسی سازه) البته دارای برجستگی نمادین بود و می‌‌‌‌‌‌‌‌شد آن را ـ با دیدگان ستیزه‌جویانه سیاسی ـ به عنوان تجلی جسارت غرب دید. در این مقوله، جالب است به یاد آوریم که مهندس اصلی ابداع ایده لوله‌‌‌‌‌‌‌‌ای [مجوف] فضل‌الرحمن خان ـ مهندس بنگلادشی مقیم شیکاگوـ بود که کار اصلی شالودة این اختراع را انجام داد و پس از آن نیز چندین ساختمان بلندمرتبه دیگر را، از قبیل برج ۱۱۰ طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای سیرز و برج ۱۰۰ طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای جان هَنکاک سِنتِر را در شیکاگو، و همچنین پایانه تاج را در جدة عربستان سعودی طراحی کرد. از قضا او نیز در سال ۱۹۷۱ برای جدایی بنگلادش از پاکستان جنگید و در باره آن جنگ کتابی بسیار خواندنی به بنگالی نوشت. اگر بپذیریم که مسلمان بودن به هیچ وجه هویتی فراگیر نیست، این حقیقت که مسلمانان در بسیاری از تقسیم‌بندی‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی و سیاسی در جناحهای متفاوت قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند، به هیچ وجه شگفت آور نخواهد بود.

همچنین مهم است بپذیریم که بسیاری از مشارکتهای عقلانی مسلمانان که تغییرات بزرگی در دانش جهانی پدید آورد به هیچ عنوان مشارکتهای خالص اسلامی نبودند. حتی امروز وقتی یک کارشناس ریاضیات جدید در MIT [انستیتوی تکنولوژی ماساچوستز] یا پرینستون یا استنفورد برای حل مسئله رایانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای مشکلی به «الگوریتم» متوسل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، یادآور کمک‌‌‌‌‌‌‌‌هایی است که ریاضیدان ایرانی، الخوارزمی [خوارزمی]، که واژه «الگوریتم» برگرفته از نام اوست (واژه «جبر» [الجِبرا] نیز برگرفته از کتاب «الجبر و المقابلة» اوست). بسیاری دیگر از تحولات بزرگ در تاریخ ریاضیات، علوم و فناوری به وسیله خردمندان مسلمان انجام شده است.

بسیاری از این تحولات تازه در آغاز هزاره دوم به اروپا راه یافت، و این هنگامی بود که ترجمه از زبان عربی به لاتین کاملاً رایج شده بود؛ اما برخی تأثیرات بر اروپا زودتر از آن و به وسیله فرمانروایان مسلمان اسپانیا وارد شد. برای توجه به نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از پیشرفتهای فنی، مهندسان مسلمان، راهگشای توسعه و بهره‌برداری از فناوری آبیاری به شکل آسِکیاس در اسپانیا بودند که بر پایه ابتکاراتی بود که پیشتر در سرزمینهای خشک خاورمیانه به کار برده بودند. این کار در بیش از هزار سال پیش کشت محصولات، میوه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سبزی‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در جایی که پیش از آن سرزمین کاملاً خشک اروپا بود امکان پذیر کرد. در واقع فناوران مسلمان در طی چندین قرن عهده‌دار این کار فنی تحسین‌برانگیز بودند.

به علاوه، ریاضیدانان و دانشمندان مسلمان نقش بزرگی در جهانی کردن دانش فنی از طریق جابجایی ایده‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سراسر دنیای قدیم داشتند؛ مثلاً سامانه اعشاری و برخی نتایج اولیه مثلثات با جایگیری در آثار ریاضیدانان مسلمان و ایرانی در سالهای اولیه هزاره دوم از هند به اروپا رفت.

همچنین روایت لاتینی نتایج ریاضی آریابهاتا، واراهامیهیرا، و براهاماگوپتا ریاضیدانان هندی از رساله‌‌‌‌‌‌‌‌های سنسکریت آنها که بین قرون‌‌‌‌‌‌‌‌ پنجم تا هفتم میلادی تهیه شده بود، با دو قدم متمایز نخست از سنسکریت به عربی و سپس به لاتین ترجمه و در اروپا پدیدار شد. مسلمانان به عنوان متفکران مبتکر در آن دوره تاریخ در میان متعهدترین عاملان جهانی‌شدن علوم و ریاضیات بودند. مذهب مردمانی که در این کار شرکت داشتند، خواه مسلمان بودند یا هندو یا مسیحی، در تعهدات این رهبران مسلمان ریاضیات و علوم چندان فرقی ایجاد نمی‌کرد.

منبع: روزنامه اطلاعات

موارد مرتبط