شنبه, 18 مهر 1394 08:39

تاثير جنگ بر اقتصاد ايران در گفت‌ وگو با علي ديني تركماني: زخم‌هاي اقتصاد ايران هنوز التيام نيافته است

نوشته شده توسط

ايمان ربيعي / اگرهاي تاريخ بي‌شمارند؛ اگر پس از فتحعليشاه عباس ميرزا به سلطنت مي‌رسيد؛ اگر اميركبير به اهداف خود دست مي‌يافت، اگر ناصرالدين‌شاه به قتل نرسيده بود؛ اگر تبريزيان براي حفظ مشروطه پايداري نمي‌كردند، فهرست اين اگرها فراوانند. نكته اينجاست كه بررسي وقايع تاريخي در ايران با اما و اگرهاي فراواني روبه‌رو است چرا كه تاريخ آن طور كه بايد ثبت و ضبط نشده است. حالا در چنين فضايي بررسي بدل تاريخ، بررسي اگري كه رخ نداده است با مشكلات بيشتري مواجه مي‌شود. در ميان اين اگرها، اگر بزرگ ديگري نيز خودنمايي مي‌كند. اگر ايران بلافاصله پس از انقلاب درگير جنگي طولاني و كشدار نمي‌شد، ايران امروز در چه شرايطي قرار داشت؟ جنگ روي زشتش را در كره خاكي بارها و بارها نشان داده است. كمتر ملتي است كه با گوشت و پوست خود جنگ را نديده و طعم تلخش را زير زبان احساس نكند. ماجرا وقتي غم‌انگيزتر است كه در خاورميانه نفس بكشي؛ كانون جنگ‌هاي مستمر. سال‌هاست اين منطقه روز بدون جنگ به خود نديده است. منابع غني انرژي و موقعيت استراتژيك منطقه، ميل به جنگ‌افروزي را در اين منطقه بالا و بالاتر مي‌برد. حالا، درست ٢٧ سال پس از پايان جنگ عراق عليه ايران، هنوز هم عراق در آتش جنگ داخلي‌اش مي‌سوزد، هم افغانستان روزهاي بي‌خشونتي را به شب نمي‌رساند. همين حوالي يمن درگير جنگي نابرابر با عربستان است و فلسطين نيز سال‌هاست روزهايش را به آتش و خون گره زده است. داستان اينجا اما جنگ نيست. جنگ بهانه‌اي است براي گفت‌وگويي بر سر تاثير آن بر اقتصاد ايران و به عبارت بهتر تداوم تاثير آن بر اقتصاد. از اگر‌ها كه بگذريم به چراهايي مي‌رسيم كه بايد پاسخ دهند داستان چيست؟ چرا ايران نتوانست پس از پايان جنگ، اقتصادش را بازسازي كند. چرا تن مجروح بسياري از شهرهاي ايران هنوز بازسازي نشده است؟ چرا دوره بازسازي تمام شد بدون آنكه عمليات بازسازي به پايان برسد. فهرست چراها اگر طولاني‌تر از «اگرها» نباشد، كوتاه‌تر نيست. علي ديني تركماني، عضو هيات علمي موسسه پژوهش‌هاي بازرگاني و كارشناس ارشد اقتصادي، درباره اقتصاد شادماني و تبعات جنگ بر اقتصاد ايران با ما سخن گفت. وي معتقد است جنگ هميشه زخم‌هايي بر بدن جوامع به جاي مي‌گذارد كه به زودي التيام نمي‌يابد.

 

مي‌شود در فضايي انتزاعي به بررسي يك اگر پرداخت، اگر جنگ اتفاق نمي‌افتاد، اقتصاد ايران چه تجربه‌اي پيش رو داشت؟

توليد ناخالص ملي ما طي سال‌هاي ١٣٥٩تا ١٣٦٧، به طور متوسط حدود يك و نيم درصد در سال رشد منفي داشت. اين رشد منفي در توليد وقتي همراه با رشد جمعيت تقريبا چهار درصدي بشود، معنايش افت شديد درآمد سرانه است. اين افت شديد طي سال‌هاي بعد قابل جبران نبوده است. ميزان سرمايه‌گذاري سرانه ما در سال ١٣٩٠ تقريبا برابر سال ١٣٥٥ شد. حالا اگر بخواهيم ساده نگاه كنيم مي‌توانيم بگوييم اگر جنگ نمي‌شد، هزار ميليارد دلار خسارت بر اقتصاد كشور وارد نمي‌شد. اين هزار ميليارد دلار جداي هزينه‌هاي نظامي ناشي از جنگ و خسارات جاني است. اگر اين اتفاق در تاريح ايران ثبت نمي‌شد، لازم نبود طي سال‌هاي بعد سرمايه‌گذاري‌هاي انجام شده صرف بازسازي ويرانه‌هاي جنگ بشود. اين سرمايه‌ها مي‌توانست صرف ظرفيت‌سازي‌هاي جديد توليدي بشود. آن وقت سطح درآمد سرانه بالا مي‌رفت. اشتغال بيشتري ايجاد مي‌شد و امروز با اين بحران بيكاري مواجه نمي‌شديم.

حالا من مي‌خواهم وارد يك مبحث تازه شوم. در بسياري از رده‌بندي‌ها ايرانيان ملتي غمگين ارزيابي مي‌شوند. اين وضعيت در بسياري از رنكينگ‌هاي بين‌المللي به چشم مي‌خورد. فكر مي‌كنيد تاثير جنگ بر اين مساله تا چه حد ملموس است؟

جنگ در همه جاي دنيا زخم‌هايي بر پيكر جامعه وارد مي‌كند كه به زودي التيام پيدا نمي‌كند.

آيا مي‌توان تاثير غم بر اقتصاد يا به عبارت ديگر نبود شادي را بر اقتصاد اندازه‌گيري كرد؟

بله. با وجود داده‌ها مي‌توان تاثير شادي بر عملكرد اقتصادي را اندازه‌گيري كرد. چند سالي است كه به همت چند نفر از اقتصاددانان بين‌المللي شاخصي به نام توليد ناخالص شادي در سطح كشوري برآورد مي‌شود. با داشتن آن داده‌ها و داده‌هاي مربوط به عملكرد اقتصادي مانند بهره‌وري عوامل توليد مي‌توان ميزان همبستگي اين دو يا ميزان تاثير شادي بر دومي را ارزيابي كرد. به لحاظ نظري، انتظار مي‌رود كه ميان ميزان شادي و افزايش بهره‌وري و توليد رابطه دوسويه‌اي وجود داشته باشد. هر چه ميزان شادي بيشتر باشد، امكان به بار نشستن تلاش‌ها به هنگام كار بيشتر مي‌شود. انرژي‌ها بيشتر مي‌شود. اين بحث را مي‌توانيم به بحث مرتبط با مفهوم «اليناسيون» يا ازخود بيگانگي ارتباط دهيم. وقتي نيروي كار با محصولي كه توليد مي‌كند احساس همدلي نداشته باشد و به اين دليل شاد نباشد، نمي‌تواند استعدادهاي واقعي و راستين خودش را متبلور كند.

بررسي‌هاي صورت گرفته از سوي سازمان ملل متحد نشان مي‌دهد شادترين كشورهاي جهان يعني سوييس، دانمارك، كانادا و... همگي اقتصادهايي پيشرفته دارند و درآمد سرانه مردمان‌شان در بالاترين رده‌ها قرار مي‌گيرد. اين شادي دستاورد موقعيت مالي‌شان است يا موقعيت مالي‌شان دستاورد شادي؟

اين شادي در مقياس جهان كنوني و نظم اقتصادي مرتبط با آن، ماحصل نظام اقتصادي اين كشورهاست كه هم رشد خوبي دارند و هم اين رشد همراه با توزيع عادلانه درآمد است. ميزان ضريب جيني در اين اقتصادها حدود ٢٥ صدم درصد است. سهم ١٠ درصد بالايي به ١٠ درصد پاييني چهار تا پنج برابر است. يعني، همه افراد به حداقل‌ها دسترسي دارند و تفاوت پاييني‌ها با بالايي‌ها در كيفيت كالاها و خدمات مورد استفاده است. معناي درآمد سرانه بالا همراه با برابري در توزيع آن، اين است كه احساس همبستگي اجتماعي در اين اقتصادها قوي‌تر از نقاط ديگر است. به عبارت ديگر آمارها نشان مي‌دهد نرخ بيكاري در اين كشورها پايين است و افراد با درگير شدن در فرآيند توليد، كم و بيش احساس از خود بيگانگي كمتري دارند. نيروي كار به عنوان بدنه اصلي جامعه در چنين اقتصادهايي احساس مي‌كند آنچه با زحمت توليد مي‌كند، كم و بيش به او تعلق دارد، همين احساس تعلق براي‌شان شادي مي‌آورد. البته در كنار درآمد سرانه كه به طور متوسط ميزان دسترسي به امكانات را نشان مي‌دهد و توزيع درآمد كه ميزان دسترسي همگاني به اين امكانات را نشان مي‌دهد، عوامل ديگري چون احساس امنيت اجتماعي، احساس برخورداري از آزادي در حريم خصوصي و شرايط محيط اجتماعي و فرهنگي در ميزان شادي اثرگذارند. امنيت اجتماعي با رشد عدالت‌گرا ارتباط نزديكي دارد. هرچه رشد با توزيع برابرتر درآمد همراه باشد، احساس امنيت اجتماعي بالاتر خواهد بود. بررسي‌ها نشان مي‌دهد اگر درآمد سرانه بالا باشد اما احساس ناامني در حريم خصوصي وجود داشته باشد يا محيط اجتماعي محيط آزاردهنده‌اي باشد ميزان شادي پايين خواهد بود.

در مفهوم جديدي كه تحت عنوان «اقتصاد شادماني» شناخته مي‌شود، كاركرد دولت‌ها با افزودن شاخص ميزان درك مردم از «رضايت از زندگي» سنجيده مي‌شود تا شاخص‌هاي متداول‌تري چون اميد به زندگي، درآمد سرانه و ميزان تحصيلات بهبود يابد، با اين مولفه‌ها، موقعيت دولت ايران در اين ميان چگونه است؟ تا چه حد توانسته نقش اساسي خود را ايفا كند؟

مفهوم اقتصاد شادي را بنده براي نخستين بار در ايران در مقاله مفصلي با عنوان «گشايش‌هاي سياسي- ورزشي و اميد به ارتقاي شادي» به بحث گذاشتم. بر‌مبناي برآوردهايي كه از ميزان شادي برحسب شاخص «توليد ناخالص شادي» صورت مي‌گيرد ما وضع خوبي نداريم. جزو ناشادترين اقتصادها و جوامع جهانيم. در اين مقاله به تفصيل درباره ريشه‌هاي اين ناشادي توضيح داده‌ام.

شما ارتباط جنگ با ناشادي مردم را تاييد مي‌كنيد، با توجه به اين مساله بفرماييد آيا حمل اين غم سبب شده است اقتصاد ايران نتواند پس از جنگ نسبت به بازسازي خود اقدام كند؟

پاسخ اين سوال را بايد در مقايسه دوران جنگ و پس از جنگ جست‌وجو كرد. واقع امر اين است كه در سال‌هاي اول پس از پيروزي انقلاب و زمان جنگ، روحيه ايثار و شهادت و منزه‌طلبي بسيار قوي بود. اين روحيه، طي سال‌هاي بعد ضعيف شد و جاي آن را روحيه زراندوزي گرفت. اين تفاوت خود يكي از علل ناشادي دست‌كم بخشي از جامعه ما است. از نظر اين بخش از جامعه، وضع كنوني چيزي نيست كه در دهه ٦٠ جامعه به دنبال آن بود و برايش خون داد.

آيا برخورد ايرانيان با پديده‌هاي اقتصادي بعد از پايان جنگ را مي‌توان در قياس با كشورهاي ديگري كه تجربه جنگ را داشتند، ارزيابي كرد؟

آلمان و ژاپن هر دو در جنگ جهاني دوم با خاك يكسان شدند ولي در عرض چند سال بعد از جنگ دوباره ققنوس‌وار سر برآوردند و به قوي‌ترين اقتصادها تبديل شدند. پس ما هم مي‌توانستيم در حداقل زمان بر ويرانه‌هاي جنگ اقتصاد بسامان‌تري داشته باشيم اما، اين گونه نبود چرا كه فرآيند انباشت سرمايه را با كيفيت بسيار پاييني به پيش مي‌رانيم. همان طور كه در جاهاي ديگر بارها عرض كرده‌ام، «ظرفيت جذب» اقتصاد ما در سطح بسيار پاييني قرار دارد. يعني توانايي ما براي تبديل امكانات در دست از درآمدهاي ارزي نفتي گرفته تا نيروي انساني به ظرفيت‌هاي توليدي مولد بسيار ضعيف است.

مشخصا وضعيت آلمان و ژاپن پس از جنگ چه تفاوت‌هايي با ايران داشت؟

در كشورهايي مانند آلمان و ژاپن نظام اقتصادي كه بعد از جنگ شكل گرفت، ‌اجتماعي‌گرا بود. هم اشتغال ايجاد و هم از طريق نظام مالياتي پيشرفته توزيع درآمد را عادلانه كرد. از سوي ديگر منابع درآمدي مالياتي به خوبي صرف امور اجتماعي شد. بنابراين، مردم در گذر زمان ضمن احساس دسترسي به امكانات زندگي، اين احساس را هم داشتند كه متعلق به جامعه هستند. حس مي‌كردند جامعه آنان را نه تنها حذف نمي‌كند بلكه سعي در پوشش آنها دارد. در ايران، به دنبال جنگ، عكس اين سياست‌ها يعني سياست‌هاي نئوليبرالي اجرا شد. در پي پاسخ به مشكلات ايجاد شده بر اثر مصادره‌ها، بر حقوق مالكيت تاكيد شد و با اعتقاد به نوعي نخبه‌گرايي راه براي توزيع نابرابر ثروت و درآمد باز شد. بنده با حقوق مالكيت در معنايي كه در كشورهاي اسكانديناوي وجود دارد موافقم اما اين به معناي بي‌توجهي به نظام مالياتي پيشرفته تصاعدي نيست. در عين حال، برخي سياست‌ها مانند توسعه مسكن شهري به شكل بسيار نادرستي اجرا شد. در نتيجه، به برخي زمين‌هايي رسيد كه در حال حاضر ارزش بسيار بالايي دارد اما به برخي آپارتمان‌هايي با ارزشي كمتر و به درصد بالايي از جامعه چيزي نرسيد. تمام اينها موجب بروز احساس حذف شدگي از جامعه و ناشادي مي‌شود.

تاثيرات عيني اين ناشادي را در جامعه ايران در چه مي‌دانيد؟

«شادزي» نبودن مردم به معناي كاهش قابليت‌ها و انرژي مثبت آنان است. اين «شادزي» نبودن را مي‌توان بر مبناي شاخص‌هايي چون افسردگي روزافزون، تنش‌ها و درگيري‌هاي خياباني، رانندگي‌هاي غيرمتعارف و برخوردهاي انفجاري حين رانندگي به خوبي ديد. ميزان عصبيت‌ها چنان افزايش يافته كه در برخي موارد سرنشينان خودروها بر سر مساله‌اي كوچك مانند عدم رعايت حق تقدم، به پرخاشجويي عليه هم مي‌پردازند و حتي با در دست گرفتن قفل فرمان و زنجير و جك به سوي هم حمله‌ور مي‌شوند. يكي از نتايج انباشته شدن اين ناشادي و از دست رفتن آرامش و كاهش رفاه، تلاش شهروندان براي مهاجرت از كشور است كه در حال حاضر به صورت موج شديدي درآمده است. در واقع، ميان ناشادي و محيط اجتماعي رابطه دوسويه و تعاملي وجود دارد. هرچه محيط اجتماعي خشونت‌گرا باشد ميزان ناشادي بالا و هرچه ميزان ناشادي بالا باشد محيط اجتماعي به سمت خشونت‌ورزي بيشتر حركت مي‌كند. در نتيجه، در جايي كه اين دور فزاينده منفي در كار است احساس آرامش و امنيت بسيار كم مي‌شود و تمايل براي مهاجرت افزايش پيدا مي‌كند. از منظر اقتصاد، تمايل براي مهاجرت، به معناي خروج ميلياردها دلار سرمايه انساني است. به معناي از دست رفتن ظرفيت‌هاي توليدي است.

در برخي كشورها كه درآمد سرانه در آنها كمتر است، مردم شادترند، شايد همين مساله سبب مي‌شود موضوع جنگ را در ناشادي مردم ايران پررنگ‌تر ببينيم.

اگر ايران را با هند يا كشورهايي چون هند مقايسه كنيم مي‌بينيم مردمان اين كشور بسيار شادتر از ما هستند. علت اصلي شادتر بودن آنها نسبت به ما اين است كه عدم احساس امنيت در حريم خصوصي زندگي، بيكاري بالا، توزيع نابرابر ثروت و درآمد و پاسخ ندادن به مطالبات جوانان در حوزه‌هاي اجتماعي در ايران به چشم مي‌خورد. چنانچه در مقاله مذكور بحث كرده‌ام وقتي قواعد مرتبط با نهادهاي رسمي ناسازگار با قواعد مرتبط با نهادهاي غيررسمي (سنن و رسوم تاريخي) باشد، در اين‌صورت تنش به وجود مي‌آيد. رفع اين تنش از طريق استفاده از ابزار زور موجب ناشادي مي‌شود. وقتي محدوديت‌هايي درباره موسيقي و ورزش مانند رفتن خانم‌ها به استاديوم وجود داشته باشد و جوانان بر اين عقيده باشند كه چنين پديده‌هايي جزيي از حقوق شهروندي آنان است كه بايد رعايت شود و نمي‌شود، ناشاد مي‌شوند.

در اين اقتصاد ناشاد مي‌بينيم پول مساله امروز جامعه ايران است. در بسياري موارد پول معيار و ابزاري براي سنجش ميزان خوشبختي، شادي و... است. فكر مي‌كنيد دليل حاكميت پول بر اجتماع ايران چيست؟

در اقتصادي كه مناسبات بازاري به همه جا رسوخ مي‌كند، همه‌چيز با عيار پول سبك و سنگين مي‌شود. مناسبات اجتماعي كه بر پايه اخلاق قرار دارد به مناسبات بازاري تبديل مي‌شود و با چرتكه دو دو تا چهارتاي پولي حساب و كتاب مي‌شود. اگر در روابط زناشويي به جاي اعتماد و عشق اعتمادآفرين، محاسبات پولي مبنا باشد چيزي به نام خانواده و دوستي و رفاقت و عشق ورزي باقي نمي‌ماند. اما واقعيت اين است كه هر چه ميزان وابستگي به پول بيشتر باشد، هر چه روابط پولي جاي روابط اجتماعي اخلاق‌مدار را بگيرد ميزان ناشادي هم بيشتر مي‌شود. در جايي كه پول تنظيم‌كننده همه روابط و مناسبات مي‌شود جايي براي روابط اجتماعي شادي‌بخش باقي نمي‌ماند؛ روابطي كه از طريق آن آدمي احساس بودن در كنار همنوعان خود را مي‌كند.

اما حاكميت پول در ايران. اين حاكميت هميشه بوده ولي شدت آن بيشتر شده است. نابرابري بيش از اندازه در توزيع ثروت و درآمد به گمان من علت اصلي است. آناني كه در بالا هستند احساس خدايي مي‌كنند و بخش كثيري كه در لايه‌هاي پاييني هستند، با ديدن آنان سوداي ثروتمند شدن را در سر مي‌پرورانند. من بارها از بچه‌هايي كه در سنين كنكور هستند و دوست دارند در رشته پزشكي تحصيل كنند، پرسيده‌ام چرا به اين رشته علاقه‌منديد؟ پاسخ‌شان اين بوده است كه از اين طريق مي‌توانيم ثروتمند بشويم. نمي‌گويند مي‌توانيم به كمك مردم بشتابيم و دردهاي بي‌درمان‌شان را درمان كنيم. اوايل انقلاب در اصفهان پزشكي بود به نام دكتر «عباس منتظم». جراح مغز و اعصاب. جراحي‌هايي مانند ديسك كمر را انجام مي‌داد و هزينه‌اي براي خودش به خصوص از بيماران كم‌بضاعت نمي‌گرفت. چنين رفتاري كه در آن موقع به خاطر فضاي آرمان‌گرايانه و منزه‌طلبانه انقلاب موج مي‌زد را مقايسه كنيد با رفتار پزشكان در حال حاضر. تفاوت از زمين تا آسمان است. علت اين امر نيز نابرابري بيش از اندازه‌اي است كه به وجود آمده. افرادي با چند كلاس سواد به يكباره ره صدساله را يك‌شبه رفته‌اند. پزشكان امروز و فردا تحت تاثير چنين محيط اجتماعي روياي ثروتمند شدن از طريق ويزيت بيشتر مشتري‌اي به نام «بيمار» را در سر مي‌پرورانند. همين‌طور ساير اقشار اجتماعي.

ايرانيان قبل از وقوع جنگ نيز مردماني ناشاد بودند؟ منظورم اين است كه آيا ما به لحاظ تاريخي ملتي غمگين تلقي مي‌شويم؟ به عنوان مثال تحليلگران ارمنستاني معتقدند ارمني‌ها ذاتا انسان‌هاي غمگيني هستند چرا كه روند تاريخي و اتفاقاتي كه بر اين مردمان رفته آنان را غمگين كرده است. مي‌گويند ارمني‌ها از موفق بودن و خوشبخت بودن خجالت مي‌كشند. در مورد ايرانيان آيا تحقيقي در اين زمينه صورت گرفته است؟ گفته مي‌شود رفتار اقتصادي ايرانيان بعد از حمله مغول به ايران تغيير كرد و سرمايه‌گذاري‌هاي بزرگ به دليل غارت عجيب و غريب مملكت ديگر صورت نگرفت، حالا شما بزنگاه ديگري را در اين تاريخ پرفراز و نشيب شناسايي كرده‌ايد يا خير؟ اگر بخواهيم تاريخ معاصر را اختصاصي مورد بررسي قرار دهيم كدام بزنگاه‌ها در شكل‌گيري رفتار اقتصادي نااميد از آينده و ناشاد موثر بوده است؟

متصف كردن مردم كشورها به صفات خاص سابقه‌اي طولاني دارد. كارشناسان استراليايي وقتي در ابتداي قرن بيستم به ژاپن رفتند تا گزارشي از موانع توسعه تهيه كنند، به اين نتيجه رسيدند كه مردم ژاپن تنبل هستند و فرهنگ‌شان سازگار با توسعه نيست. ژاپني‌ها همين نظر را درباره چيني‌ها داشتند و مي‌گفتند كه چيني‌ها به دليل زندگي طولاني در امپراتوري «ماندارين‌ها» به جاي كار و تلاش در كارگاه‌ها بيشتر به نوشتن و فكر كردن علاقه‌مندند و بنابراين نمي‌توانند كارخانه‌هاي توليدي رقابتي راه‌اندازي كنند. يا اينكه، مردم چين به‌شدت به هم بي‌اعتماد هستند و اين اجازه نمي‌دهد كه آنان توسعه پيدا كنند. مي‌دانيم امروزه همه اين باورها روي هواست. اما، به نظر من شادي و شاد زيستن جزيي از طينت آدمي است. نوزادي كه به دنيا مي‌آيد و به مرور زمان بزرگ مي‌شود تفاوت ميان خنده و گريه را به خوبي تشخيص مي‌دهد. از يكي احساس رضايت و شعف مي‌كند و از ديگري احساس ناامني. شما اگر كودكي را بخواهيد تشويق كنيد راهش كف‌زدن است. احساسي كه در كف‌زدن به كودك منتقل مي‌شود احساس شور و نشاط است. همه آدم‌ها در تمامي جوامع مناسبت‌هايي براي شادي‌هاي دسته‌جمعي دارند كه نشان از رفتار جهانشمول در اين باره است. البته نوع ابراز اين شادي‌ها از جامعه‌اي به جامعه‌اي ديگر و از زماني به زمان ديگر متفاوت است. بنابراين به نظر من مردم ما في‌نفسه مردم غمگيني نيستند. اگر غمگين هستند علت آن را بايد در محيط اجتماعي و عواملي كه توضيح دادم جست‌وجو كرد.

شادترين و غمگين‌ترين گروه‌هاي اقتصادي ايران كدام گروه‌ها هستند؟ آيا تحقيقي در رابطه با ميزان شادي و اميد به زندگي در پزشكان، وكلا، صنوف، توليدكنندگان، بازرگانان، كارمندان و... صورت گرفته است؟

محيط اجتماعي به عنوان يكي از عوامل مهم و اثرگذار بر ميزان شادي و احساس رضايت از زندگي موجب مي‌شود كه همه اين اقشار اجتماعي با وجود تفاوت‌هاي قابل توجهي كه بر حسب درآمد بين‌شان وجود دارد، احساس ناشادي بكنند. تاثير محيط اجتماعي ممكن است در گروه‌هاي درآمدي بالا بيشتر هم باشد كه دليل آن انتظارات بيشتري است كه احتمالا از اين محيط دارند. بنابراين شايد نتوان به طور دقيق به اين پرسش پاسخ داد. در وهله اول به نظر مي‌رسد، محيط اجتماعي به همراه درآمد پايين موجب ناشادي بيشتر لايه‌هاي پاييني مي‌شود. اما از آنجا كه ارزيابي از محيط تا حدي شخصي و وابسته به موقعيت اجتماعي و طبقاتي است و بنابراين بسته به اين موقعيت تفاوت مي‌كند، چنين نتيجه‌گيري‌اي سخت مي‌شود. اقشار اجتماعي بالا از همين محيط ممكن است، احساس نارضايتي بيشتري بكنند كه ميزان آن معادل با احساس نارضايتي ناشي از درآمد پايين اقشار كم‌درآمد باشد.

حداقل دستمزدي كه مي‌تواند شادي اوليه را تضمين كند، محاسبه شده است؟

طبيعي است كه تامين حداقل‌هاي زندگي به معناي رفع احساس ناامني و در نتيجه ناشادي مرتبط با آن است. اينكه اين به چه ميزان بايد باشد طبعا از شهري به شهر ديگر متفاوت است. بهتر است درباره ميزان حداقل دستمزد در جامعه‌ خودمان صحبت نكنيم. اين حداقل زماني به سطح قابل قبول افزايش پيدا مي‌كند كه توزيع ثروت و درآمد برابرتر بشود. زماني كه نظام مالياتي پيشرفته تصاعدي قوي در كار باشد يعني عزم جدي براي تامين حداقل‌هاي همه افراد جامعه وجود داشته باشد مانند كشورهاي اسكانديناوي كه شما در ابتدا اشاره كرديد. ناشادي نه‌تنها ريشه در ناتواني در تامين حداقل‌هاي زندگي دارد بلكه احساس مورد تبعيض قرار گرفتن يا حذف‌شدگي اجتماعي هم دارد. بنابراين، توزيع عادلانه ثروت و درآمد تيري است كه همزمان دو هدف را نشانه مي‌گيرد: هم افزايش سطح حداقل دستمزد و هم كاهش احساس حذف‌شدگي در جامعه.

پرونده‌هاي بزرگ فساد تا چه حد در نااميدي و بي‌اعتمادي و به عبارت بهتر ناشادبودن ايرانيان موثر واقع شده است.

اين پرونده‌ها از نظر افكار عمومي به معناي ثروت‌اندوزي توسط عده‌اي قليل در جامعه به بهاي رنجي است كه آنان بايد بكشند. از نظر افكار عمومي حكم مشت نمونه خروار را دارد. ديگراني كه يك‌شبه ثروتي به هم زده‌اند لزوما افراد استثنايي نبوده‌اند. راه و چاه كار را بهتر بلد بوده‌اند.
زد و بند كرده‌اند. با چنين باوري، برخي از آنان سعي مي‌كنند همين راه را در پيش بگيرند تا ثروتي به هم بزنند. عده‌اي كثير نيز كه شرافتمندانه زيستن را با هيچ چيز ديگري عوض نمي‌كنند و صورت‌شان را با سيلي سرخ نگه مي‌دارند، از زندگي در چنين محيطي افسرده مي‌شوند.

بالا بودن نرخ بيكاري، درآمد پايين، نبود امنيت شغلي، پيشي گرفتن هزينه‌ها از درآمدها، تورم بالا و... چه تاثيري بر شكل‌گيري اين خلق و خو و ناپايداري شادي در ايران به جا گذاشته است؟

چنانچه پيش‌تر عرض كردم تاثير قابل توجهي دارد. جوان فارغ‌التحصيلي را در نظر بگيريد كه با اميد زيادي به دانشگاه رفته است و درس خوانده و الان بيكار است. چنين فردي بايد بسيار ناشاد باشد. وقتي خانواده‌ها با چنين فرزنداني درگيرند آنان نيز ناشاد مي‌شوند. كار نه فقط از نظر كسب درآمد و تامين معيشت، بلكه از اين نظر كه فرد با آن هويت خود را تعريف مي‌كند حايز اهميت است. كسي كه فارغ‌التحصيل دانشگاهي است و بيكار است خود را چگونه تعريف كند؟ بيكاري بالا به همراه تورم مزمن و پايدار يعني فشار روحي و رواني سنگين‌تر.

در اين ميان بيكاري را تاثيرگذار‌تر مي‌دانيد يا تورم را؟ به هر روي تورم سبب شده است ايرانيان همواره در حال به دست آوردن موقعيت‌هاي مجازي و از دست دادن موقعيت‌هاي واقعي باشند، اين مولفه چه تاثيري بر شخصيت ايراني در سه دهه گذشته به جا گذاشته است؟

بيكاري مهم‌تر است. گزينه بيكاري همراه با تورم بالا به نظر من بهتر از گزينه تورم كم همراه با بيكاري بالاست. در هر دو حالت احساس ناامني وجود دارد اما در اولي اين احساس بيشتر است چرا كه درآمدي وجود ندارد تا قدرت خريد دارنده‌اش، كم شود. به همين دليل است كه ميان اقتصاددانان در هدف‌گذاري تورم و بيكاري اختلاف نظر جدي وجود دارد. از اين بحث كه بگذريم، جامعه ما درگيري جدي با هر دو مساله دارد. بنابراين، مشكل عميق‌تر مي‌شود. جوان يا سرپرست خانوار هم بيكار است و هم هزينه زندگي افزايش پيدا مي‌كند.

نتايج بررسي‌هاي شبكه راه‌حل‌هاي توسعه پايدار و تحت نظر سازمان ملل متحد با موسسه گالوپ در خصوص شادترين و غمگين‌ترين كشورهاي جهان تفاوت دارد. در حالي كه بررسي‌هاي گالوپ نشان مي‌دهد مردمان امريكاي لاتين شادترين مردم‌ها هستند و مفهوم اقتصاد شادماني را زير سوال مي‌برد، بررسي‌هاي نهاد اول حكايت از شادي مردمان كانادا، نروژ، سوييس و... دارد. كدام يك از اين دو بررسي به مولفه‌هاي تعيين شده در اقتصاد شادماني نزديك‌تر هستند.

شادتر بودن مردم امريكاي لاتين به معناي زير سوال رفتن مفهوم اقتصاد شادي نيست بلكه قوت دادن به آن است. اين مفهوم در اصل در پي اين پرسش مطرح شده كه چرا درآمد سرانه در برخي اقتصادها رشد قابل توجهي يافته ولي انسان‌ها ناشادتر از گذشته شده‌اند؟ در اصل اقتصاد شادي به دنبال آن است كه بگويد شادي فقط مرتبط با درآمد سرانه نيست. اگر درآمد سرانه افزايش يابد ولي در كنار آن شبكه‌هاي اجتماعي از بين بروند، آدمي احساس تنهايي مي‌كند و دچار غم مي‌شود. به اين اعتبار مي‌توان جامعه‌اي مانند هند را ديد كه شادتر از جامعه پيشرفته‌تري چون امريكاست چرا كه شبكه‌هاي اجتماعي در آن هنوز زنده است؛ نگاه طبيعت‌گرايانه‌تر به زندگي در آن هنوز پابرجاست و همين امر موجب مي‌شود كه سطح انتظارات به‌شدت تعديل شود. احتمالا در امريكاي لاتين هم همين طور است. البته شيوه‌ها و معيارها با يكديگر تفاوت دارد. در شرايطي كه بررسي‌هاي سازمان ملل شاخص‌هاي اقتصادي مثل درآمد سرانه و... را مورد توجه قرار مي‌دهد، موسسه گالوپ در سال ١٣٩١ اين سوالات را از مردم ١٤٨ كشور جهان پرسيد تا روشن كند شادترين مردمان در كجا زندگي مي‌كنند: آيا در روز گذشته، به خوبي استراحت كرده‌اند؟ آيا با آنها با احترام رفتار شده؟ آيا زياد لبخند زده‌ و خنديده‌اند؟ آيا چيز جديدي ياد گرفته‌اند يا كاري جالب انجام داده‌اند؟ و آيا اينكه در روز گذشته، احساس شادماني كرده‌اند؟

اين نكته را هم عرض بكنم كه به لحاظ آماري نبايد رتبه‌بندي‌هايي بر حسب اين شاخص‌ها را خيلي جدي گرفت. ممكن است روز مصاحبه تغيير كند و پاسخ به اين پرسش‌ها هم خيلي متفاوت شود. با وجود اين، معنايي كه اين پاسخ منتقل مي‌كند بسيار مهم است.

و اما يك سوال كليشه‌اي كه اين روزها پاسخش نسبت به گذشته تغيير كرده است. پرسش «علم بهتر است يا ثروت» در حقيقت به دنبال اين بود كه روشن كند كدام عامل شادتر زيستن است اما امروز وقتي گزينه ثروت از سوي مردمان بيش از علم انتخاب مي‌شود، نشانگر اين است كه رفاه جاي خود را به شادتر زيستن داده است. حالا شما شخصا كدام گزينه را انتخاب مي‌كنيد؟ علم بهتر است يا ثروت؟

محيط اجتماعي كه در آن زندگي مي‌كنيم تعيين‌كننده پاسخ اين پرسش است. البته، علايق افراد هم مهم است. اگر محيط اجتماعي تحت تاثير بازاري شدن همه روابط و مناسبات اجتماعي ارزش بيشتري براي ثروت و پول قايل بشود طبعا پاسخ به آن سمت متمايل مي‌شود. من خودم همچنان علم را انتخاب مي‌كنم. در گذشته هم مي‌توانستم به ثروت‌اندوزي بپردازم اما مسير مطالعه و تحقيق و تدريس را ترجيح داده‌ام تا به سهم خودم در شكل‌گيري جامعه‌اي انساني‌تر، نقش داشته باشم؛ جامعه‌اي كه در آن همه افراد به حداقل‌ها دسترسي داشته باشند.

منبع: اعتماد

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: