همه ما در روابط اجتماعی مان مرتب از مسایل و مشکلات کشور صحبت می کنیم و اگر به صورت علنی ممکن نباشد در محافل دوستانه،کاری و تشکل های هم مسلک مرتبا از مشکلات گریبانگیر کشور و جامعه صحبت و شکوه می کنیم.
در پنجاه و نهمین نشست ماهانه بنیاد باران موضوع "ابهام در مفاهیم اولیه پیرامون آزادی و مسئولیت پذیری و فقدان پارادایم هماهنگ کننده تحول اجتماعی و توسعه ملی" بررسی شد.
به گزارش بنیاد باران، دکتر محمد طبیبیان اقتصاددان برجسته کشورمان در پنحاه و نهمین نشست ماهانه بنیاد باران سخنانی را با موضوع "ابهام در مفاهیم اولیه پیرامون آزادی و مسئولیت پذیری و فقدان پارادایم هماهنگ کننده تحول اجتماعی و توسعه ملی" ایراد کرد که مشروح آن در پی می آید:
"چرا این موضوع را انتخاب کردم؟ زیرا همه ما در روابط اجتماعی مان مرتب از مسائل و مشکلات کشور صحبت می کنیم و اگر بطور علنی ممکن نباشد در محافل دوستانه، کاری وتشکل های هم مسلک مرتبا از مشکلات گریبانگیر کشور و جامعه صحبت و شکوه می نمائیم. همه ما این سوال را در ذهن داریم که چرا شرایط کشور به مسیر حاضر افتاده است و در اینکه ملتی درخور توسعه بیشتر و جایگاه بالاتر هستیم، شکی نداریم و مسیر موجود را لااقل برای نیل به آن آرزو کار ساز نمی یابیم.
در اینجا برخی پرسش هائی که در ارتباط با این بحث مطرح می شود را بیان می کنم: چرا کشور ما از یک رشد پایدار درون زای اقتصادی برخوردار نبوده است؟ چرا جامعه ما به تعبیر دکتر کاتوزیان یک جامعه کلنگی (وی می گوید جامعه ما هر 25 سال یکبار تیشه به ریشه همه ساخته ها می زند) بوده است؟ چرا از سازمانهای سیاسی ایجاد شده در ایران یک روند پایدار تاثیرگذار باقی نمانده است؟
طی سالها بحث در سطح دستگاههای دولتی، دانشگاه، محافل روزنامه نگاری، جمع دوستان ومانند آن به این نتیجه رسیدم که مشکل ما یک مشکل پایه و بنیادین است؛ مشکل ما این است که در مورد مفاهیم اولیه هماهنگی و همفکری نداریم. وقتی از بسیاری دوستان از گروههای مختلف سیاسی و طیف های مختلف اجتماعی می پرسم که مفهوم آزادی از نظر شما چیست؟ می بینیم حتی کسانی که با این مفاهیم مشکل ندارند، هیچ تصویر مشخص و هماهنگی را از این مفاهیم نمی توانند ارائه کنند. اگر فرضاً تمام قدرت سیاسی در اختیار شما بود می خواستید چکار کنید؟ آیا حقوق مالکیت مردم را محترم می شمردید یا آزادی فردی را پاسداری می کردید و چگونه؟ برای اینگونه پرسش ها پاسخ مشخصی از هیچیک از طیف های سیاسی و اندیشه ورز اجتماعی نمی توانید بدست آورید. زیرا مبانی اولیه خرد درحیطه مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی وسیاسی در ذهن افراد هماهنگ نیست و در نتیجه پارادایم ثابتی برای آنها وجود ندارد تا به آن مراجعه کنند.
همه بزرگواران و سروران بر اساس تجربه می دانند که تصمیم گیری در محیط های کلان کار بسیار پیچیده ای است و مشکل آن نه تنها به خاطر مسائل تخصصی، بلکه به خاطر مشکلات مربوط به ادراک و ذهن و هم آوردی کردن با مقاومتهایی است که ذهن انسان از جهات مختلف ممکن است ایجاد کند. همچنین همتراز کردن انواع هزینه و فایده اقتصادی اجتماعی و سیاسی و تعارض های مختلف بین ملاحظات منافع شخصی، منافع جمعی، جایگاه سیاسی، ملاحظه دیگر صاحبان قدرت و انواع و اقسام کشش ها و تنش هائی که در درون ذهن می گذرد کار تصمیم سازی را با مشکل رو برو می کند. به همین دلیل نیز هست که با نمونه های متعدد تصمیم های نا همخوان و متناقض بر می خوریم. در این مواقع، داشتن پارادایم مشترک کار را برای تصمیم گیری فوق العاده ساده می کند. من یک مثال بزنم که مربوط آمریکاست. در این کشور اگر مساله ای مطرح شود و نیاز به تصمیم گیری داشته باشد- چه در بخش دولت، چه مجالس، چه قوه قضاییه- به دفعات به 10 بند متمم قانون اساسی شان که مربوط به حقوق انسانی و فردی است مراجعه می کنند و بر اساس آن تصمیم را اتخاذ می کنند؛ هرچقدر هم که موضوع پیچیده باشد. چند سال پیش این موضوع مورد بحث بود که آیا باید جلوی کاربران اینرنت برای اهانت به رئیس جمهور را گرفت یا خیر؟ از یک طرف گفته می شد که این مقام سمبل کشور است و نباید به او توهین شود و از سوی دیگر این سوال مطرح می شد که آیا این عمل، محدود کردن آزادی ها نیست؟ وقتی این موضوع به جراید و دیوانعالی کشور رفت، بر اساس همان متمم قانون اساسی عمل شد. یعنی محود کردن مطالب اینترنت رد شد. وقتی از قضات دیوانعالی سوال شد که آیا این تصمیم درست است یا خبر؟ گفتند بله! زیرا اگر اینجا اجازه دهیم که آزادی های فردی نقض شود، الی غیرالنهایه موارد دیگر هم در صف خواهد بود. بنابراین، وجود پارادایم ها – چه آن ها که جنبه رسمی دارند و چه آنها که اعتقاد و باور مشترک و هم آهنگ سازهستند-برای گذشتن از بسیاری از مسائل اجتماعی ضروری است. زیرا در غیر اینصورت نمی توان تصمیم صحیح گرفت و مسائل تو در تو شده و حل نشده باقی می ماند. اما اگر پارادایم ثابتی را بپذیریم مسائل ساده شده و اگر هزینه هم در پی داشته باشد، بار آن هزینه را می پذیریم.
در این بحث و بر همین مبنا می خواهم استدلال کنم که ریشه بسیاری از مشکلات که چند مود آن را به صورت پرسش در ابتدا مطرح کردم داخلی است. نه مربوط به عوامل خارجی است، نه مربوط به افلاک است... مربوط به ویژگی رفتاری خود ما است و دلیل را باید در کارکردها و رفتارها و باورهای بنیادین یا پارادیم رفتاری خودمان بجوییم و برای درک کنش های جامعه و تبیین آنها نیازمند به شناخت مبانی رفتاری جامعه و تعمیم رفتارهای فردی به اجتماع هستیم.
قبل از اینکه به بحث اصلی به پردازم مجبورم یک نکته در مورد تاریخ بگویم. زیرا ما جزئی از جریان تاریخ هستیم و بدون آنکه به آن توجه داشته باشیم، شاید مشکل باشد که بتوانیم مسیرهای آینده مان را پیدا کنیم. این نکته را من از هگل نقل قول می کنم که برای بحث بعدی ما مفید خواهد بود: "تاریخ جامعه بشری از شرق عالم آغاز شده، به غرب سفر کرده است؛ چنانکه آسیا آغاز تاریخ و اروپا پایان آن است. گرچه زمین کروی است، لیکن تاریخ حرکتی یکسویه داشته است؛ از شرق که طلوع آن است به غرب که غروب آن است و در همین جا(غرب) است که خورشید خود آگاهی طلوع کرده است". این گزاره متعلق به قرن نوزدهم است.
او می گوید زادگاه تمدن بشر بی شک در شرق است و به همین دلیل نوزادی انسان در شرق ثبت شده و اولین تمدنها 12 هزار سال پیش در جنوب و غرب ایران، سوریه، جنوب ترکیه و... شکل گرفت و هزار سال بعد از آن، اسکان انسان در چین شروع می شود. این نوزادی را ما اینگونه می شناسیم که آزادی برای یک نفر وجود داشت؛ آن هم فرد حاکم بود. وجود بقیه انسانها تصادفی تلقی می شده است. حاکمی که در برخی جوامع او را الهی می دانستند، آزادی فقط برای همان یک نفر بوده و بقیه را می توان عزت یا ذلت داد یا انکار کرد یا تلف کرد.... دوران نوجوانی بشر در مدیترانه اتفاق افتاده در یونان و رم باستان. یونانی ها ورمی ها می فهمند که "برخی" انسانها آزادند که بر اساس آن، انسانهای آزاد از مالکیت و مشارکت در حکومت برخوردارند و بقیه برده هستند. بلوغ انسان در اروپای غربی اتفاق افتاده است. دنیای ژرمن که هگل از آن نام می برد چنین درک می کند که همه انسانها آزاد هستند. بنابراین اینکه چه بخشی از جامعه آزاد است یک وجه مهم حرکت تاریخ است و غیر از آن نمی توان فهمید که اگر در دوران بلوغ بشر هستیم آزادی برای همه است و اگر در دوران نوزادی بشر هستیم، آزادی فقط برای یک نفر است و در دوران نوجوانی هم حکومتهای الیگارشی و اشرافی حاکم هستند. در واقع از نظر هگل ونظریه تحول تاریخ او حکومتهای استبدادی، الیگارشی و دموکراتیک حکومتهای سه دوره ذکر شده هستند. در مرحله بلوغ انسانی است که هدف و غایت اجتماعی در برگیرنده، جذب کننده و پوشاننده تمام اهداف فردی و انسانی است.
پس باید بفهمیم آزادی بر حسب نظر این فیلسوف و بسیاری دیگر از فلاسفه اروپایی چیست؟ اینکه یک جامعه علی الاصول همه افراد را پوشش دهد و به اهداف همه آنها فرصت دهد، این مساله ای است که طی 200 سال گذشته بخش مهمی از اقتصاد را نیز به خود اختصاص داده است. در کتابی که بنده و دکتر غنی نژاد و دکتر عباسی نوشته ایم هم به این مساله اشاره شده است. بحث حرکت تاریخ و شیوه و مایه و محور آن که تحول و گسترش آزادی برای نوع بشر است(انتخاب آزادانه)، موضوعی است که اقتصاددانان طی دو قرن اخیربر روی آن کار کردند.
آیان موریس(در کتاب چرا غرب غلبه کرده است، چاپ2011) که یک باستانشناس و تاریخ دان است، بررسی تاریخ بشر را از 50 هزار سال پیش زمان پیدایش اولین انسانها آغاز می کند و عمده تاکید او روی 12 هزار سال اخیر است. او می گوید بشر سه دوره تاریخی را پشت سر گذاشته است: اول، "عصر کاهن شاه ها" است. از زمانی که اولین دهات و شهرها شکل گرفتند، مهم ترین عنصر اداره جامعه کاهن شاهها بودند، کسانی که در ساختمانهایی قرار می گرفتند که می گفتند از اینجا با خدایان صحبت می کنیم و خدایان با ما صحبت می کند، به همبن دلیل همه مردم هم باید به حرف ما گوش دهند. که نمونه آن را در بابل و چین و مصر می بینیم. آدام موریس طغیان بشریت علیه اینها را متذکر می شود و می گوید وقتی بشر به مرور پی برد که اینها واقعا نماینده خدا نیستند، آنچنان آشوبی به پا شد که از چین تا یونان و مصر را در برگرفت، شهر ها در آتش سوخت، و اثری باقی نماند که باستان شناسان نیز از زیر خاکستر بیرون بیاورند. دور دوم، "ظهورعصر حکمت و فلاسفه بزرگ و ادیان ابراهیمی" است. آنها یاد دادند که مسیر این دنیا با اختیار و اعتقادات خود انسان قابل عبور است و او احتیاج ندارد که کسی مانند کاهن راهنمایی اش کند و و سائل سعادت او را فراهم کند. بلکه سعادت بوسیله خود انسان فراهم می شود. این عصر جدایی بزرگی از عصر قبل خود بود. سوم، "عصر خرد ودنیای مدرن"؛ اگر ما عصر حکمت را ازحدود 2000 هزار سال قبل میلاد مسیح در نظر بگیریم، عصر جدید از 300 سال پیش آغاز شده که انسان به خودآگاهی و خرد رسید.
اول روستاها و معابد و زیگوراتها شکل می گیرد و طی دوازده هزار سال مرکز تمدن بشر به مرور از شرق و خاور میانه به اطراف مدیترانه و سپس اروپای غربی و آمریکای شمالی می رود. 2 هزار سال بعد از شکل گیری تمدن بشردر مناطق دامنه های تپه ای(جنوب غربی ایران و جنوب ترکیه و سوریه فعلی) تمدن چین شکل می گیرد که طی هزاران سال به طرف سواحل چین و ژاپن حرکت می کند.جهت حرکت تمدن بشر از نظر آیان موریس، تقریبا متناظر است با همان بحث هگل ومسیری که او مطرح می کند، در مورد حرکت اشاعه آزادی.
موریس در این بحث تاریخی پیش بینی می کند که تا 30 سال آینده مرکزتمدن بشر، از غرب مجددا به شرق برمی گردد و در این پیشبینی نام منطقه ما را هم "هلال بحران" نام میدهد. به نظر می رسد اولین کسی که نام هلال یا قوس بحران را برای خاورمیانه بکار برد، برژینسکی بود که در سال 1979 کتابی نوشت و گفت "قوس بحران در سراسر کشورهای اطراق اقیانوس هند با ساختار سیاسی شکننده شروع شده و این امر خطر تجزیه نقاطی را دارد که برای غرب مراکز حیاتی هستند، اثر هرج و مرجی که ایجاد می شود، با نیروهایی پر خواهد شد که با ارزشهای ما دشمن و با دشمنان ما هم دل هستند". این قوس بحران از اندونزی تا جنوب آفریقا را در برمیگیرد.
بحث پیرامون این مفهوم قوس بحران ادامه یافت. قوس بحرانی که از 1979 مطرح می شود تا کنون بزرگتر و پرماجرا تر شده و جاهای بیشتری را در گرفته است. از جمله کسانی که در این مورد بحث کرده است؛ برنارد لوئیس اسلام شناس انگلیسی است که برخی او را جاسوس انگلیس می دادند و بعید نیست که اینگونه باشد. او برنامه ای برای خاورمیانه دارد که اگر واقعا وجود داشته باشد نگران کننده است. او نقشه خاورمیانه را با نقشه جدیدی کشیده است و برای ایران هم جای کوچکی در آن قرار داده است.
بحث قوس بحران مورد توجه کتاب های متعددی است که تعداد زیادی از آنها تخیلی هستند. اما کتابها و مقاله های جدی هم وجود دارد که از همه جالب تر مقاله برنارد لوئیس با عنوان "اسلام و لیبرال دموکراسی؛ نگاه تاریخی" است که در سال 1996 نوشته شده و بسیار آموزنده است. زیرا گرچه توسط مخالف ما نگاشته شده، از این لحاظ که ببنیم دیگران به ما چگونه نگاه می کنند مهم است و شاید از طریق آن بتوانیم به نقاط ضعف خود پی ببریم. لوئیس در این مقاله می گوید که "در کشورهای اسلامی بطور تاریخی شیوه اداره حکومت، فردی بوده است، ولی این نوع حکومت با شیوه استبدادی فرق می کند. زیرا در حکومتهای فردی قدیم مشورت مطرح بوده است؛ حتی وقتی حکومت در اختیار یک فرد بوده است حقوق گروههای اجتماعی و قبایل هم رعایت می شده است، به حقوق اصناف توجه می کرده اند و هنگام بالا بردن مالیات با روسای اصناف مشورت می شده است و می دانیم که این مساله حتی در زمان خلفای بنی عباس و سایر حکومت ها نیز کم و بیش رعایت می شده به نحوی که حکومت مطلقه فردی (autocracy) با حکومت مطلق العنان (despotism) نبایستی یک تلقی شود. در دوره های بعدی تاریخ هم در نظر گرفتن حقوق گروههای اجتماعی توسط فرد حاکم را می دیده ایم. لوئیس مشاهده جالبی دارد و می گوید در دنیای مدرن روش های سنتی جلوگیری از استبداد یا محود کننده آن از میان رفته است و از طرف دیگر حکومتها امکانات و تکنولوژی جدید برای تحت نظر گرفتن مردم، رفتارهای امنیتی، سرکوب، پیگرد، تحرک مکانیزه نیروها، ابزارهای تبلیغاتی مدرن و... را در اختیار قرار دارند و با ایجاد پول کاغذی، ایجاد تورم و سایر تمهید ها... امکان مکیدن ثروتهای عمومی را یافته اند. او می گوید "این حکومتها به همین دلیل، خود را کمتر از گذشته نیازمند حسن نیت و نظر مساعد مردم نسبت به خود می دانند". او سپس دلیل وجود قوس بحران را چنین ذکر می کند که "حکومتها قبلا مقداری انصاف هم به خرج می دادند و ملاحظه مردم را می کردند، اما الان نیازی به آن ندارند، زیرا ابزارهای سرکوب را در اختیار دارند". مثلا قبلا اگر هلاکو خان یا آقامحمد خان می خواستند جایی را فتح کنند یا مردم شهری را سرکوب کنند باید سوار اسب می شدند و کلی سختی تحمل می کردند تا به آنجا برسند، اما امروز حکومت ها با هواپیما و هلیکوپتر حمله می کنند و اگر خواستند از بمب هم استفاده می کنند.
در کشورهای قوس بحران چون دولتها منابع و امکانات را در اختیار دارند و نیازی به مالیات ندارند، پاسخگو هم نیستند. خواجه نظام الملک در کتاب سیاست نامه به پادشاه می گوید که برای گرفتن مالیات به مردم زیاد فشار نیاور، زیرا آسیب می بینند و آنگاه سال دیگر امکاناتی وجود ندارد که بخواهی مالیات بگیری و لااقل به خاطر پایدار بودن درآمد خودت، مراعات کن.
لوییس از طرف دیگر استدلال می کند که سنت اسلامی شدیداً در تضاد با حکومتهای خودکامه است. یعنی اندیشه اسلامی اصولا با خودکامگی سازگار نیست. این تعارض(یعنی مغایرت زمینه سنتی با استبداد و در مقابل تقویت امکانات و شرایط اعمال حکومت های استبدادی)، ریشه کشش و کوشش در جوامع است. لوییس می گوید: "تمام سنت اسلام مشخصا مخالف حکومت غیر معقول و سرکوب گر است. یک سنت قوی وجود دارد که هم از نظر تاریخی و هم از نظر حقوقی، هم از نظر عملی و هم نظری در مورد ضرورت حکومت محدود و کنترل شده، صحبت می کند".
با این داستان حکومت های دموکراتیک نیز در این جوامع پایدار نشده اند. یک دلیل آن اینکه پایدار شدن دموکراسی اصولا در همه جوامع یک فراگرد پر نشیب و فراز پر نوسانی بوده است. ملاحظه کنید که فرانسه تاکنون 5 جمهوری را پشت سر گذاشته است، آلمان رژیم های پداشاهی، دوران هیتلر و... را پشت سر گذاشت تا به ثبات رسیده است و نمونه های دیگر. از طرف دیگر راه حل هایی که به نظر کوشندگان سیاسی در کشورهای اسلامی می رسد(مانند اخوان المسلمین و گروههای سلفی) احیای حکومتهای مبتنی بر خلافت و امت است که فاقد راهکار عملی در دنیای امروز هستند.
علاوه بر این مسائل نکته ای که لوییس مطرح می کند این است که مشکلی که در جوامع وجود دارد این است که در ادبیات ایرانی و عربی کلمه ای معادل citizen وجود ندارد. من شخصا به این ادعای او تردید داشتم و ابتدا فکر می کردم که "شهروند" معادل این کلمه است؛ اما این دو با هم تفاوت دارند. citizen کسی است که شریک است و مسئول است که در تصمیم گیری ها مشارک کند و عامل این است که حکومت را شکل دهد و به آن کارکرد هایی بدهد که در مقابل آن کارکردها مسئول باشد. اما شهروند در زبان فارسی تغییر شکل یافته کلمه " شهربند" است. برای مثال در کتاب گلستان سعدی آمده است " ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند هوای جانانیم. بنده را نام خویشتن نبود/ هرچه ما را لقب دهند آنیم. گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دگر نمی دانیم". اما citizen دربند نیست، مسئولیت پذیر است و در اداره کشور می تواند و باید کمک کند.
نکته دیگری که به آن می رسیم مساله "آزادی" است. ما در ادبیات کشور های مسلمان، مفهوم مدرن آزادی را نداریم. ما آزادی را در مقابل بردگی تعریف کرده ایم. از اولین متفکران اسلامی که به مفهوم آزادی پرداخته اند "شیخ رفاعه الطهطاوی" از متفکرین مصری است که در سال 1826 به عنوان امام همراه تعدادی بورسیه مصری به فرانسه فرستاده شد و با وجود اینکه پیش نماز گروه بود، اما بدلیل هوش سرشار، سریعا زبان فرانسه آموخت و در ادبیات و فرهنگ و تاریخ و علوم فرانسه کسب علم کرد. او میگوید "اگر موشکافی و توجه کنیم، آنچه در فرانسه آزادی می خوانند، همان چیزی است که ما در اسلام عدالت می خوانیم". جالب است که در ادبیات ما نیز همین بر داشت مطرح شده است، مولوی هم می گوید: "چون به آزادی نبوت هادی است/مومنان را ز انبیا آزادی است. ای گروه مونان شادی کنید/همچو سرو و سوسن آزادی کنید. لیک می گویید هر دم شکرآب/بی زبان چون گلستان خوش خضاب. بی زبان گویند سرو و سبزه زار/شکرآب و شکر عدل روزگار". ملاحظه می کنید که آزادی در اینجا، بیشتر در چهارچوب عدالت قرار می گیرد. اما آن آزادی که در تفکر غربی مطرح می شود، فرصت و امکان مشارکت در امور اجتماعی است؛ آزادی فعالیت اقتصادی و اجتماعی، آزادانه در انتخابات شرکت کردن، آزادانه نقد کردن و....
بنابراین ما اگر بخواهیم به این تحول تاریخی و مسائل بنیادین توجه کنیم و لازمه اینکه بخواهیم خود را از این پیچ تاریخی نجات دهیم، شکل دادن پارادایم های اجتماعی بر مبنای دو اصل فوق است، درک دقیق تر آزادی و درک دقیق تر از احترام به حقوق مالکیت شخصی. که دومی لازم و ملزوم اولی نیز هست. چرا؟ زیرا ما در تاریخ 200 سال اخیر دیده ایم و می توانیم استدلال کنیم که عامل مهم انسجام جوامع، حکومتهای مقتدر و سرکوب گر و تحکم آمیز نبوده است. بلکه دو عامل باعث انسجام آنها شده است: سازمان اجتماعی بر مبنای آزادی های فردی به معنای مشارکت و اعتقاد به حق مالکیت شخصی. این نگاه به آزادی فردی این حسن را دارد که اگر به آن معتقد باشیم باید در درجه اول به آزادی دیگران معتقد باشیم. نه اینکه خودمان آزاد باشیم، اما وقتی بتوانیم جلوی آزادی دیگران را بگیرم، از این کاردریغ نکنیم. اعتقاد به حقوق و آزادی برای دیگران است که انسان را در مورد دیگران مسئول می کند و حس مسئولیت پذیری را رواج می دهد. در مورد آزادی مالکیت خصوصی هم شاید بگویید در ایران آزادی مالکیت وجود داشته است. اما من شواهدی زیادی را بر نقض حقوق مالکیت خصوصی می توانم مطرح کنم، که هیچ طیف سیاسی در کشور ما نسبت به آن حساسیت به خرج نداده اند چه اصلاح طلب یا محافطه کار، لیبرال یا ملی. تعداد زیادی قانون را می توانم مثال بزنم که طی صد سال اخیر تدوین شده و از ابتدا تا انتها ناقض مالکیت مردم است. در مسائل اجرائی هم مثال زیاد است. برای نمونه قیمت گذاری اداری محصولات صنایع و دخالت در توزیع آن، دخالت در مصرف منابع بانکها که پس انداز مردم است،...و بسیار موارد دیگر. در قانون مدنی که بررسی کردم، هیچ بندی وجود ندارد که تجارت منصفانه را تعریف کند (ماده 232 تنها ماده ای است که به این مفهوم نزدیک است لیکن کلی و غیر قابل استناد). امروز رسم شده است ساختمانهایی که مجموعه سازی می کنند بندی را در قرار داد می گذارند که بر اساس آن خریدارهیچ حقی بر مشاعات ندارند و سازنده آن هر کاری که بخواهد می تواند با مشاعات انجام دهد. این یک اجحاف اساسی و نقض مالکیت است. مثال های زیاد دیگری هم وجود دارد که فرصت طرح آن نیست.یکی از اقتصاددانان آمریکای لاتین (Hernando de Soto)علت فقر روستایی آن کشورها را مشخص نبودن مالکیت روستاییان بر زمبن های خودشان می داند که مشابه وضعیت روستاییان ماست.
بنابراین ما اگر می خواهیم انسجام ایجاد کنیم نیازی به حرکتهای بزرگ سیاسی نیست. بلکه لازم ترین مقدمه این امر این است که خودمان را از هلال بحران بیرون بکشیم از طریق بر طرف کردن همان شرایطی که بحران ها و کشش های درونی جوامع را ایجاد کرده و قبلا به آن اشاره شد. لذا اگر دو پارادایم ذکر شده را سرلوحه کار قرار دهیم و همه از آنها دفاع کنیم آنگاه انسجامی که ایجاد می شود آنقدر قوی است که مانع گریز از مرکز و تضعیف شیرازه جامعه می شود. زیرا در آن صورت همه آحاد جامعه در حس احترام به خود و به یکدیگر شریک خواهیم بود و در رفاهی که نتیجه فعالیت مشترک ما است با هم شریک خواهیم بود. گسترش مشارکت و حفظ حقوق مالکیت منجر به گسترش بازار ها می شود. در آن صورت تولید کننده تبریزی و اصفهانی و تاجر زاهدانی و بوشهری و خانوارهای مصرف کننده همه این مناطق در فعالیت و رفاهی که مصرف بیشتر ایجاد می کند خود را شریک می بینند. این مسیری است که بسیاری از کشور های پیشرفته طی کرده اند و شاید درک اهمیت آن در ابتدا مشکل باشد و نیازمند مباحث بعدی است."
منبع: ایلنا