در ۲۷ بهمنماه ۱۳۹۳ نخستین نشست از درسگفتارهای دکتر محسن رنانی با عنوان «اقتصاد سیاسی توسعه در ایران امروز: اقتضائات عبور از بحران» در اندیشگاه کتابخانه ملی ایران برگزار شد. این نشست نیز به علت طولانی شدن بحث در عمل به دو بخش تقسیم شد. رنانی در بخش اول به ترسیم موقعیت ما و مسیر طیشده ایران در فرآیند توسعه در ربع قرن پس از جنگ تحمیلی پرداخت و در بخش دوم به تبیین مشکلات ساختاری اقتصاد ایران از منظر سیستمی خواهد پرداخت. دغدغه رنانی سالهاست که امر توسعه ایران است و اتفاقاً نه فقط از موضع اقتصادی که از موضعی میانرشتهای، قرائت خود از داستان توسعه ایران را به بحث میگذارد. این موضوع در حقیقت ویژگی مباحثی است که رنانی واضع آن است. بحثهایی که یک سر در اقتصاد و سر دیگر در جامعهشناسی دارند. ردپای فلسفیدن و اندیشیدن در مباحث او سالهاست که واضح است. «تجارت فردا» در این شماره، بخش اول این نشست را منتشر میکند.
مقدمه
ایده محوری بحث امروز، در باب توسعه است و معتقدم اکنون این پروژه متوقف مانده است. منظور این نیست که ما ذاتاً توسعهپذیر نیستیم و اقتضائات توسعه را نداریم، بلکه مراد من از بحث «امتناع توسعه» که در گذشته هم مطرح کردهام این است که قطاری روی ریل قرار دارد اما توان حرکت ندارد و حرکتی نمیکند. زمان در حال عبور است و ما نسبت به این زمان، ساکن ماندهایم. پس اساساً معتقدم توسعه امتناعپذیر نیست و در مسیر تاریخ خودش را به همه جوامع تحمیل میکند. دقیقاً مثل بلوغ است. بلوغ خودش را تحمیل میکند ولی برخورد ما با آن مشخص میکند که چه مسیری را در پیش گرفتهایم، مخفیاش کنیم، مدیریت کنیم یا آن را به تعویق بیندازیم. دوره بلوغ جسمی و فرآیند توسعه اجتماعی شبیه هم هستند و باید با گذار سالم بگذرند. توسعه در درازنای تاریخ، توقفبردار نیست، اما ممکن است معیوب شود. امتناع ندارد، اما ممکن است در دورهای کند شود یا بهگونهای معوج ادامه پیدا میکند. در کشور ما توسعه در حال حاضر متوقف مانده است و حرکت قطار توسعه نیازمند برخی تغییرات در عرصههای مختلف است. یکی از این عرصهها نظام سیاسی است.
ساخت نظام سیاسی با حکومت فرق میکند. حکومت شامل قوای سهگانه است. ولی نظام سیاسی شامل همه نهادهایی است که با دولت تعامل قانونمند دارند. احزاب و نهادهای مدنی که مقوم نظام سیاسی و حکومت هستند، نیز جزیی از نظام سیاسیاند. بنابراین حرکت در توسعه مستلزم تغییرات جدی نظام سیاسی، اعم از قوای حکومت و نهادهای مقوم آن است. یعنی هم عزم حکومت را میطلبد و هم عزم نهادهای مدنی و روشنفکران را میخواهد. برای اینکه موتور توسعه دوباره روشن شود و این قطار حرکت کند، به عزم همه نیاز است.
به عنوان مقدمه باید گفت که ما اکنون در یکی از حساسترین دورههای گذار بعد از مشروطیت به سر میبریم، شاید تنها دورهای باشد که ما همزمان با چهار گذار روبهرو هستیم. تقاطع چهار گذار درونی و بیرونی است که برای اولین بار در کشور و در فرآیند توسعه اتفاق افتاده است. به نظرم تنها دورهای در صد سال اخیر است که همزمان با چهار گذار روبهرو هستیم.
گذار اول
گذار اول، گذار درونی یا گذار بیننسلی است که یک نسل در حال عبور است، یک نسل با مختصات کاملاً متفاوتی از نظر فکر، از نظر سن، از نظر توانمندیها و امکاناتی که در برابر خود میبیند، از نظر آرزوها، آرمانها و از نظر ساختار فکری و فرهنگی کاملاً متمایز است. بنابراین در حال حاضر با چالشی برای گذار بیننسلی مواجه هستیم. این گذار بیننسلی با گذار بین سیاستمداران نیز مواجه شده است. یعنی سیاستمداران نسل اول در حال خروج از روند هستند. حالا عدهای بازنشسته میشوند یا فوت میکنند، اما نسلشان رو به گذار است. عبور یک انقلاب از تحولات بیننسلی، کمهزینه نیست. مهم است که ما به این گذار بیننسلی کمک کنیم، تا به صورت کمهزینه محقق شود. برخی از چالشها نیز در این میان وجود دارد. اگر نظام سیاسی و جامعه روشنفکری حواس خود را جمع کند، این گذار بیننسلی به سلامت رخ میدهد. هیچ انقلابی عمیقتر و کمهزینهتر از گذار نسلها نیست. اگر بتوانیم این گذار بیننسلی را به سلامت طی کنیم به یکی از توفیقات بزرگ دست یافتهایم. بخش اعظم انقلابهای سیاسی و خسارتهای اقتصادی در همین گذارهای بیننسلی رخ میدهد.
گذار دوم
دومین گذار، گذار جامعه سنتی به جامعه مدرن است. ما سه دهه پیش یعنی از دهه 40 شمسی وارد دوره گذار از سنت به مدرنیته شدیم. ظاهراً مشروطیت را آغاز این تحول میدانند. البته مشروطیت یک گذار و آغاز شکلگیری دولت مدرن است و از مشروطیت به این سو است که دولت مدرن در ایران متبلور میشود، اما دقت کنیم با مشروطیت دول مدرن شکل گرفت اما جامعه سنتی و نهادهای سنتی منقرض نشدند. انقراض سنت وقتی رخ داد که بازارها شکل گرفت. بازارها به مفهوم مدرن آن در ایران بعد از اصلاحات ارضی در ایران، شکل ساختارمند بهخود گرفت. قبل از اصلاحات ارضی، 70 درصد اقتصاد ایران در سیطره نظام کشاورزی بود و بازار به مفهوم مدرن وجود نداشت. و البته مهمترین بازاری که وجود نداشت، بازار کار بود. بازار کار اصلیترین بازار هر نظام اقتصادی است. بازار البته میتواند شکل صوری داشته باشد. بازارها در عهد صفویه هم بودند، ولی حالت مدرن بازار را نداشتند. بازارها، مکانی برای تبادلات تولیدات محلی بودند نه سازوکاری برای نظمبخشی به اقتصاد. بنابراین مهمترین دوره گذار از سنت به مدرنیته، در دهه 40 شمسی، وقتی بازارها شکل میگیرد، رخ میدهد.
گذار سوم
گذار سوم گذار از عصر جامعه صنعتی و حتی عصر انفورماتیک به عصر فناوری اطلاعات است. بیش از ۲۰۰ سال است که عصر صنعتی را آغاز کردهایم و بیش از 70 سال است که عصر انفورماتیک را آغاز کردهایم، ولی وارد عصر فناوری اطلاعات نشده بودیم. اکنون داریم وارد عصر فناوری اطلاعات میشویم. این هم یک گذار جهانی است که گریزی از آن نیست و بر ما تحمیل خواهد شد و پیامدهایش مانند همه گذارهای دیگر در حال رخ دادن است و ما با پیامدهایش در حال دست و پنجه نرم کردن هستیم.
گذار چهارم
گذار دیگری که بهطور تصادفی ما در آن قرار گرفتیم، گذار از الگوی جهانی و تمدنی انرژی است. گذار از الگوی انرژی فسیلی به الگوهای انرژی غیرفسیلی. تاریخ اقتصادی و تاریخ تمدن بشر را بر اساس گذار از انرژی تقسیمبندی میکنند، عصر انرژیهای مبتنی بر سوختهایی مانند چوب یا انرژیهای عضلانی انسان و حیوان. از این دوره گذر کردیم تا رسیدیم به عصر صنعتی. در عصر صنعتی انرژی، مبتنی بر انرژی فسیلی شد. و امروز ما وارد دورهای شدهایم که الگوی انرژی در حال تغییر است. تغییر قطبهای انرژی یکی از بنیادیترین مسائلی است که بشر همواره تجربه کرده است. این نیز، هم از نظر تحول در الگوی انرژی و الگوی زیستی بشر و هم از نظر اینکه پایان عصر وفور درآمد نفت را برای ما رقم میزند، دارای اهمیت بسزایی است.
نقش دولت یازدهم در توسعه
با توجه به اینکه الگوی انرژی در جهان در حال تغییر است و از این پس با کاهش تقاضای جهانی نفت درآمدهای نفتی ما بهطور مستمر رو به افول خواهد رفت، ما از این به بعد با دولت مرفه یا دولت پولدار یا دولتی که بتواند با تمام قوا همه حوزههای توسعه را مدیریت کند، مواجه نیستیم. در حال حاضر و در مورد توسعه، دولت باید شیوه مدیریتی خود را عوض کندو نقش مدبر را به نقش مروج تغییر دهد. و البته اگر دولت واقعاً به نقش ترویجی خود در حوزه توسعه عمل کند، بسیار موفقتر از گذشته خواهد بود.
بنابراین اکنون داریم چهار گذار شکننده و بزرگ را همزمان سپری میکنیم. به نظر میرسد، تمهیداتی که اندیشیدهایم به اقتضای این چهار گذار نیست. به نظر میرسد نظام سیاسی، شامل حکومت و نهادهای اجتماعی مرتبط، نحوه تعاملشان بهگونهای است که گویا متوجه همزمانی این چهار گذار نیستند. ظاهراً در بهترین حالت میخواهند یک گذار را مدیریت کنند و آن گذار بیننسلی است. اگر بخواهم یک تمثیل به کار ببرم که تا چه اندازه انتخاب ما در این برهه زمانی، حساس و مهم است، کشتی را میتوانیم مثال بزنیم. ضمن اینکه کشتی در توفان گرفتار شده، در عین حال دارد از اقلیمی به اقلیم دیگری نیز حرکت میکند، و اکنون که در مرز بین دو اقلیم است گرفتار توفان هم شده است و بنابراین کشتی به لحاظ سازهای هم دچار شکستگیها و مشکلات جدی است. حالا درنظر بگیرید که در درون این کشتی، کارکنان و ملوانان و دیگر حاضران در کشتی تضادها و مشکلات و درگیریهای جدی هم با هم دارند. این کشتی دو مساله از درون دارد و دو مساله از بیرون. در توفان گرفتار گذار است و از یک اقلیم به اقلیم دیگر در حال حرکت است و ساختار کشتی بسیار شکننده و مسالهدار شده و شرکتکنندگان در مدیریت کشتی نیز با هم تعامل سازندهای ندارند. اینجاست که رفتارها خیلی تعیینکننده میشود.
به گمان من امروز مهمترین خطکشی که ما میتوانیم برای تقسیمبندی آدمها، فعالان سیاسی، کنشگران و مقامات به کار ببریم، این است که نحوه مواجهشان با این کشتی توفانزده چیست؟ یک عدهای بیرون نشستهاند و سنگاندازی میکنند، دائماً میگویند که این کشتی باید غرق شود، این کشتی دیگر درستبشو نیست و به درد نمیخورد، باید از بین برود و باید به آن حمله کنیم و خودمان نابودش کنیم. عدهای هم در درون بهگونهای خشن با هم تعامل میکنند که گویی این کشتی هیچ مسالهای ندارد. رقابتی که در میان مدیریت درون کشتی شکل گرفته، یک جنگ ضدهویتی است. زمانی که یک کشتی در همه عرصههایش و در همه قسمتهایش با بحران روبهروست، رقابت بر سر تصاحب بخشهای مختلف کشتی یا حتی بر تحول مدیریتی کشتی و گرفتن سکان، میتواند کل کشتی را دچار خطر کند. بنابراین هم کسانی که در داخل اجازه نمیدهند، یک وفاق ملی یا یک آشتی ملی رخ دهد و کشور به سمت یک انسجام برای مدیریت توسعه حرکت کند، ضد هویت ملی و ضد منافع ملی ما عمل میکنند و هم کسانی که در بیرون نشستهاند و میگویند، این کشتی فرسوده است و باید غرق شود و دیگر به درد نمیخورد، ضد ملی عمل میکنند. در شرایط کنونی، اگر این کشتی غرق شود همه غرق میشویم، شکل خیلی سادهاش در سوریه، عراق و لیبی در حال رخ دادن است.
بنابراین گفتوگوها در این باب و در درون ساختار سیاسی مهم است. باید در داخل بتوانیم به یک اجماع برسیم. در حال حاضر در یک دورهای هستیم که عجیب است، روشنفکران ما هم منفعل شدهاند. در حالی که برای عبور به سلامت از این گذارها، نهتنها موانع در نظام سیاسی است و عدهای در نظام سیاسی نمیگذارند، که فرآیند توسعه شکل بگیرد، در درون جامعه روشنفکری ما هم یک ازهمگسیختگی گستردهای وجود دارد، یعنی گاهی بر طبل مسائلی میکوبند که دیگر مساله ما نیست. بنابراین از این منظر من خود را یک غیرانقلابی میدانم، از این بابت که هر کسی با هر اندیشهای بخواهد انقلاب و بیثباتی ایجاد کند، مخالفم. کاری که در انقلاب اسلامی شد، همین بود. آن زمان که انقلاب اسلامی رخ داد بسترهای اقتصادی و اجتماعی قوی بود، هنوز ما ۳۵ سال است داریم از بسترها، سرمایهها و زیرساختهایی که قبل از انقلاب انباشت شده بود، استفاده میکنیم. به همین خاطر دوام آوردیم. اما اکنون ما دچار بحران هستیم. به گمان هر تحول ناگهانی در شرایط امروز ایران، چنان ما را دچار خسارت و آشفتگی و احتمالاً درهمریزی میکند که اگر هم جان سالم به در ببریم، برای چند نسل، توسعه ما متوقف خواهد شد.
در کجای فرآیند توسعه قرار گرفتهایم؟
اکنون در یک تصویر بسیار کوچک و فشرده ببینیم ما در بستر توسعه کجا ایستادهایم؟ یعنی قبل از اینکه دیگر مولفههای اقتصادی و اجتماعی برای توسعه را بگویم، ببینیم در فرآیند توسعه، کجا واقع شدهایم؟ توسعه دو بعد و چهار سطح دارد. بعد اول بعد اقتصادی، رفاهی و مادی است که اصطلاحاً جامعهشناسان میگویند مدرنیزاسیون، یعنی نوسازی و در اقتصاد بعد رفاهی و اقتصادی میگوییم. بعد دوم، بعد فکری، فرهنگی و رفتاری است. تحولات در فرهنگ، فکر و رفتار. همان بعدی که جامعهشناسان به آن مدرنیته یا نوگرایی میگویند. این دو بعد به چهار سطح تقسیم میشود، چهار سطح عبارت است از رشد خام، رشد پیچیده، تحول فکری و تحول رفتاری.
سطوح چهارگانه توسعه
نخستین سطح، سطح ظاهری یعنی «رشد خام» است، سطح زیرین سطح رشد پیچیده، سطح بعدی سطح تحول فکری و سطح بعدی سطح تحول رفتاری است. ظاهراً تحول فکری باید عمیقتر باشد، ولی تحول رفتاری عمیقتر است. رفتارها وقتی متحول میشود، که بر درون ما فکری نشسته باشد و ما با تمرین و تلاش آن افکار را به رفتار تبدیل کنیم. مثلاً خیلی از ما طرفدار حقوق برابر زنان هستیم، ولی در عمل و در زندگی شخصیمان نمیتوانیم این حقوق را اعمال کنیم. یا مشارکت اجتماعی زنان را در اندیشه پذیرفتهایم و قبول داریم ولی به محض اینکه همسرمان بخواهد یک شغلی را آزادانه انتخاب کند، ممکن است تحمل نکنیم. تحول رفتاری، عمیقتر از تحول فکری است. رشد خام، رشد پیچیده، تحول فکری و تحول رفتاری چهار سطح توسعه هستند.
رشد خام عبارت است از تکثیر وضع موجود. یک کارخانه، دو تا شود، یک سوله دو تا شود. سادهترین مسیر رشد همین تکثیر وضع موجود است. شما پول داشته باشید، نفت داشته باشید، این را محقق میکنید. مدام سوله بزنید، مدام کارخانه بسازید، وام بدهید تا مردم کارخانه بسازند. بنابراین ابزار این رشد، سرمایهگذاری است. یا سرمایه را از درآمد نفت تامین میکنید یا از سرمایهگذاریهای خارجی یا با انتشار پول توسط بانک مرکزی. مهم این است که نوع این سرمایه، صرفاً تکثیر ساده وضع موجود است، یعنی با همین فناوری کنونی و با همان شیوههای گذشته مدیریتی بیاییم و کارخانههای تازه و فعالیتهای تازه راهاندازی کنیم. این نوع رشد، منجر به افزایش درآمد و احتمالاً افزایش رفاه هم میشود، اما محدودیت دارد. این سطح تا یک حدی میتواند جلو برود، اگر دو سطح دیگر با آن همیاری نکنند، رشد خام در جایی متوقف میشود. نمونه عینی آن ۸۰۰ میلیارد دلار در 10 سال گذشته به معده این اقتصاد تزریق شد. چه اتفاقی افتاده است؟ حتی دیگر رشد خام هم ایجاد نکرد. حداقل انتظار این بود که این پولها رشد خام ایجاد کند، در یک دهه اخیر، ولی رشد خام هم ایجاد نکرد. چرا که پول به تنهایی توسعه که نمیآورد، هیچ، حتی ایجاد رشد خام اقتصادی هم تا حدی با تزریق ساده پول میسر نیست.
مثلاً اشتغال ما در 10 سال قبل 20 میلیون و 150 هزار نفر بوده، الان 20 میلیون و ۵۰۰ هزار نفر است. در حالی که یک زمانی در دوره دولت خاتمی در یک سال 600 تا 700 هزار شغل ایجاد شد. به نظر من تولید اشتغال مهمترین دستاورد یک سیستم است، چون اشتغال یک پدیده سیستمی است. تورم پدیده سیستمی نیست، پدیده پولی است، یعنی دولت میتواند با پول بازی کند، تورم را کم یا زیاد کند. منتها برای اشتغال، باید کل نظام سیاسی و اقتصادی خوب کار کند تا اشتغال تولید شود. یعنی اگر ما نتوانستیم در این 10 سال اشتغال ایجاد کنیم، مشکل یک مشکل سیستمی بوده و اشکال فقط از دولت نبوده است. کل سیستم شامل مجموعه دولت و نهادهای مرتبط، ناتوان بودهاند از ایجاد اشتغال.
سطح دوم، سطح رشد پیچیده است. در این سطح، رشد، محصول ارتقای کارایی انسانهاست. ناشی از افزایش سرمایه انسانی و کاربرد دانش در تولید است. خیلی پول نمیخواهد و به پول وابسته نیست. بنابراین ارتقای سرمایه انسانی یا ارتقای فناوری، رشد پیچیده ایجاد میکنند. این بعد از توسعه، در نظام سیاسی و اجتماعی ما تا پایان جنگ تحمیلی متوقف بود -مگر البته در برخی صنایع خاص مرتبط با جنگ. بعد از جنگ برنامهریزیها شروع شد و تلاش بر این شد که به سمت توسعه حرکت کنیم. اما این بعد در حد بسیار ناچیز، محقق شده است. از کجا میفهمیم؟ از برندها، از نوآوریها و از مزیتهای رقابتی که در بازارهای جهانی نداریم. بهترین ابزار فهم این بعد از توسعه، برندها هستند. وقتی که بعد «رشد پیچیده» رخ میدهد ما میتوانیم برندسازی و نمادسازی کنیم. نه برندهایی که برای مدت کوتاهی در کشورمان جلوه کنند و به سرعت به محاق بروند. بلکه برندهایی که بتوانند تداوم پیدا کنند و منجر به صادرات و تسخیر برخی از بازارهای جهانی شوند. کارآفرینی که نتواند به برند منتج شود، عاطل و باطل خواهد ماند. کارآفرینی از جنس نوآوری است. کپیبرداری کارآفرینی محسوب نمیشود. کارآفرینی شامل دو مولفه ابداع و نوآوری همراه با مخاطرهپذیری است.
سطح سوم توسعه، تحول فکری است. تحولی که نهایتاً به پذیرفتن هنجارهای عصر توسعه منجر میشود. به گمان من، مهمتریناش رواداری فکری است و پذیرش حقوق دیگران و احترام به قانون و قائل شدن حق زیست و اندیشه برای دیگران، پذیرش نقش زنان و نیز تحول در نظام آموزشی. تحول فکری، آن تحولاتی است که به هر ترتیب زندگی را کمهزینه میکند و اجازه میدهد همه ایدهها یا همه انگیزهها و همه توانمندیها بروز و ظهور پیدا کنند و در فرآیند توسعه مشارکت کنند. وقتی بخشهایی از جامعه آشکارا از فرآیند مشارکت در توسعه حذف میشوند یعنی ما هنوز از نظر فکری هم با توسعه مشکل داریم چه رسد به عمل.
سطح چهارم تحول رفتاری است، در رشد خام و پیچیده یعنی در بعد اول توسعه که همان بعد اقتصادی رفاهی است، تمام تمرکزها بر بهره هوشی یا IQ است، یعنی رشد اقتصادی را کسانی بهتر محقق میکنند که بهره هوشی بالاتری دارند. در حالی که در بعد دوم توسعه تمام تمرکز بر هوش اجتماعی است. شما میتوانید با بهره هوشی پایین هم توسعه ایجاد کنید. برای توسعه نیاز به ملتهایی با هوش خیلی بالا نیست، نیاز به ملتهایی است با هوش اجتماعی بالا. یعنی برای توسعه باید تواناییها و مهارتهای عمومی و ارتباطی و اجتماعی بالا باشد. اینکه در تعامل با یکدیگر توانمند عمل کنیم، اینکه ما سرمایه اجتماعیمان بالا باشد، قوانین رانندگی را رعایت کنیم، خلاق باشیم، ناقد و نقدپذیر باشیم، و مهمتر از همه در کنار رواداری فکری، مدارای رفتاری با هم داشته باشیم. خیلی وقتها به لحاظ فکری ما رواداریم، ولی مدارای رفتاری نداریم. مثلاً قبول داریم که همه انسانها مخطیاند و انسان جایزالخطاست اما وقتی با یک خطا در رانندگی روبهرو میشویم برمیآشوبیم و دعوا یا فحاشی میکنیم.
مدارای فکری شاید، مدارای رفتاری نه
یکی از مشکلات عمده ما ایرانیان این است که در عمل مدارا نداریم. تحولات باید در رفتار ما رخ دهد. اگر این بعد رخ ندهد، رشد خام یا رشد خطی اتفاق میافتد ولی بسیار پرهزینه میشود. یعنی رشد خطی و خام تا یک جایی رخ میدهد و از آن به بعد اگر این دو سطح تحول فکری و تحول رفتاری با هم رخ ندهند، رشد خام و خطی، مستمراً پرهزینه میشود. یعنی چه؟ مثالش این است، در همه کشورها، مردم برای اینکه تولید کنند به سر کار میروند. برای سر کار رفتن، هر کسی مثلاً با خودرو شخصی یکدهم لیتر بنزین مصرف میکند و مثلاً یک استهلاک کوچکی هم برای ماشین ایجاد میشود. هزینه دیگری نباید داشته باشد. حالا دو کشور را مقایسه کنیم. مثلاً در برخی شهرهای استرالیا، وقتی کسی میخواهد از خیابان عبور کند، میآید کنار خیابان و انگشت اشارهاش را به سوی خیابان میگیرد. خودرویی که او را میبیند میایستد و او عبور میکند و سر کار میرود. حالا در کشور دیگری، مثلاً در ایران، میخواهیم برویم سر کار، اول از همه نیاز به خطکشی داریم، در خیابان باید خطکشی عابر پیاده انجام شود، وگرنه اتومبیلها نمیایستند و تصادف میشود و عابران آسیب میبینند. خب خطکشی هزینه دارد. برای مثال فقط در شهر اصفهان سالانه حدود چهار میلیارد تومان هزینه ترمیم خطکشیهای کف خیابانها میشود.
بعد میبینند خطکشی فایدهای ندارد و همچنان تصادف میشود. میآییم سر هر خط عابر پیادهای، یک سرعتگیر میگذاریم، هر کدام از این سرعتگیرها در دو طرف خیابان، حدود دو میلیون تومان خرج دارد. خب این پول را به صورت عوارض، شهرداری از خودمان میگیرد و سرعتگیر برای خودمان میگذارند. تازه بعد از آن بهجای اینکه سالی یک بار ماشینهایمان را برای تعمیر زیروبند به تعمیرگاه ببریم، سالی سه بار میبریم. پس یک پولی هم اینجا باید بدهیم. باز پلیس میبیند جواب نمیدهد و تصادفات زیاد است. پس باید چراغ راهنمایی بزنند تا شاید تصادفات کنترل شود. نصب هر کدام از این چراغهای راهنمایی دو میلیون تومان هزینه دارد، که نصب شود و به کار بیفتد. باز جواب نمیدهد، پس سر هر چهارراهی یک پلیس هم باید بگذارند و ماهی دو میلیون تومان حقوق و مزایا بدهند. باز جواب نمیدهد، پس باید خیابانهایمان را نرده بکشیم و این روند همچنان ادامه مییابد. بنابراین برای سر کار رفتن و تولید در کشور ما باید هزینههای اضافی فراوانی پرداخت شود. در این صورت رشد خام پرهزینه میشود. و این پرهزینگی تا جایی قابل ادامه است. از یک جایی متوقف میشود. یعنی چون آن سطح سوم و چهارم توسعه رخ نداده است. رشد خام به هر حال در جایی متوقف میشود. یعنی در چنین شرایطی هر چه شما پول بریزید در اقتصاد، تنها هزینه تولید بالا میرود، ولی خود تولید بالا نمیرود. یعنی آن پول اضافی خرج آن مسائل میشود. پس اگر بعد دوم و سوم و چهارم توسعه رخ ندهد، رشد خام یک حدی دارد، از یک حدی به بعد، تزریق پول فقط جامعه را پرهزینه میکند. این دقیقاً حادثهای است که در دولت نهم و دهم رخ داد. البته آن دولت علاوه بر گرفتار کردن خودش و اقتصاد در چرخه باطل رشد خام و عدم توجه به سه سطح دیگر توسعه، با گسترش فساد هم باز رشد خام، پرهزینه شد و در یک جایی همان رشد خام هم متوقف شد.
جایگاه فعلی ما، محصول عملکرد همه ماست
همه دست به دست هم دادهایم، تا به اینجا رسیدیم. بنابراین، از این بابت آن دو بعد متوقف شده و ما به نقطه توقف رشد خام رسیدهایم، رشد پیچیده هم نداریم، یعنی کارآفرین هم نداریم، کارآفرینهایمان تبدیل شدهاند به مدیران فرصتجو. از دیدگاه علم مدیریت، ما سه دسته مدیر داریم؛ مدیر عادی، مدیر فرصتجو و مدیر کارآفرین. اگر ما یک زمانی کارآفرین هم داشتهایم، الان تبدیل شده است به مدیر فرصتجو. ما الان در نقطهای هستیم که، به علت اینکه این چهار سطح توسعه متناسب با هم رشد نکردهاند، سطح یک باید متوقف شود. چهار لایه سنگی را در نظر بگیرید، که این چهار لایه سنگی در یک ریلی باید حرکت کنند، اگر لایههای زیرین متناسب با لایه بالایی حرکت نکنند، لایه بالایی که حرکت کند، پس از اندکی حرکت، سقوط میکند. البته ادامه رشد خام در حد اینکه بتوانیم ماست و دوغمان را بخوریم، شیر داشته باشیم و زندگی کنونی را ادامه دهیم مشکلی ندارد اما فراتر از آن دیگر متوقف است تا لایههای زیرین حرکت کند. برای اینکه لایههای زیرین تغییر کند، باید نظام سیاسی حرکت کند، که آن دو لایه حرکت کند، تقصیر دولت نیست، دولت زور بزند در وهله اول میتواند پولی جابهجا کند که لایه رویین را تکان بدهد که گفتیم آن هم دیگر ممکن نیست یعنی رشد خام به حداکثر ظرفیتش رسیده است. بنابراین تا ساختار زیر حرکت نکند، این ساختار بالایی تکان نمیخورد و برای حرکت ساختار زیرین، کل نظام سیاسی باید تحول پیدا کند.
ضرورت اجماع در نظام سیاسی و جامعه مدنی
اینجاست که نیاز به حضور نظام سیاسی و اجماع در نظام سیاسی برای ایجاد تحولاتی است که ابعاد توسعه را در لایههای زیرین به حرکت وادارد. پس اینکه انتظار داشته باشیم، دولت یازدهم ما را به توسعه برساند یا حتی قطار توسعه را به راه بیندازد، انتظار درستی نیست. دولت در همین اندازه که بحران ایجاد نکند، کلاهمان را باید بیندازیم هوا. از این پس جهشها و حرکتهای اساسی و ساختاری در نظام اقتصادی نیازمند عزم حقیقی و اجماع عملی در نظام سیاسی است.
اگر دولت آقای روحانی میخواهد برای اقتصاد کاری کند، باید با بقیه قوای سیاسی تعامل کند، با جامعه مدنی تعامل کند، که همه به یک درک مشترک برسند که آن سه سنگ زیرین باید حرکت کند. امروز ایجاد یک اجماع در درون نظام سیاسی و ایجاد یک اجماع در جامعه مدنی ضروری است. ما گفتمان رهاییبخشی میخواهیم، برای کندن میخهایی که توسعه ما را زمینگیر کرده است. اکنون در جامعه ما یک عدهای از پشت، لوکوموتیو توسعه را گرفتهاند، یک عدهای هم سنگریزه زیر ریل توسعه میریزند، اینها باید شناسایی شوند، این سنگریزهها باید زدوده شوند. اگر دولت دغدغه توسعه دارد، دیگر با پول خرج کردن نمیتواند توسعه ایجاد کند. چون رشد خطی توسعه هم متوقف است، باید بیاید سنگها و میخهایی که توسعه را زمینگیر کردهاند، درآورد و اینها نیازمند تعامل بسیار جدی با نظام سیاسی و جامعه مدنی است. در واقع مدیریت توسعه از سطح مدیریت پول و مدیریت برنامه و بودجه خارج شده است، باید برای احیای فرآیند توسعه به سطح حوزههای ساختاریتر، حوزههای نهادی بزرگ و حوزههای قانونی وارد شود و تغییرات جدی ایجاد کند که البته این کار فقط با همراهی و مشارکت کل نظام سیاسی ممکن است.
این دقیقاً خطای استراتژیکی است که دولت روحانی گرفتار آن است. دولت خودش را به توافق اتمی گره زده و جوری برخورد میکند که اگر مذاکرات به نتیجه رسید، دیگر همه مسائل حل شده است. مناقشه اگر حل شود، چیزی حلشده نیست. در موضوع برنامه هستهای، طنابی به گردن اقتصاد بسته بودند و مدام از عقب میکشیدند، در بهترین حالت، با رسیدن به توافق، آن طناب را شما آزاد کردهاید، ولی اقتصاد که راه نمیافتد، زیر ریل این اقتصاد پر از سنگریزه است و این سنگریزهها کار توسعه را سخت کرده است. اگر آن طناب آزاد شود، همه میگویند پس چرا قطار توسعه حرکت نکرد؟ این یک خطای استراتژیک است که دولت باید قبل از اینکه به توافق نهایی در موضوع برنامه هستهای برسد، به گوش خودش و بدنه نظام سیاسی برساند، به گوش جامعه هم برساند. باید همه متوجه شوند که حل مساله هستهای شرط لازم است، شرط کافی نیست، تحولات دیگری باید رخ دهد تا ریل توسعه هموار شود و این قطار حرکت کند.
نیازمند تحول هستیم، فرصتها به سرعت میگذرند
اما نگاه به جامعه و اقتصاد از چند منظر متفاوت، است. اینها را عرض کردم، برای اینکه به این نقطه برسیم که ما نیازمند برخی تحولات هستیم تا فاز صفر توسعه استارت بخورد، و اگر این تحولات رخ ندهد، خیلی فرصت نداریم، فرصت خیلی محدود است و هر کس نگذارد این تحولات رخ دهد، ضد توسعه ایران رفتار کرده و ضد ملی است، فرقی نمیکند در داخل یا بیرون. حرفمان این است، برای عبور از این گرفتاریها نیاز به برخی تحولات داریم. نگاه کنیم به تعدادی از ویژگیهای اجتماعی، اقتصادی جامعه؛ از آنجا که بین جامعه و اقتصاد، نمیتوان تفکیک مشخصی انجام داد، ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی مثل تار و پود یک پارچه هستند، یک جامعه مثل یک پارچه است که تار و پود دارد. تارها ویژگیهای اقتصادی جامعه است و پودها ویژگیهای اجتماعی است. در مورد یک پارچه که صحبت میکنیم، از تار و پود باید همزمان صحبت کنیم، یعنی هر ویژگی اجتماعی یکسری ویژگیهای اقتصادی هم به دنبال دارد، و برعکس. به همین خاطر ما نظام سیاسی، در اقتصاد را یک نظام سیاسی اقتصادی مینامیم. سرمایهداری یک نظام است، شامل ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی همزمان و درهمتنیده که قابل تفکیک نیستند. باید دید یک سیستم زنده چه مراحلی دارد؟ سیستمهای زنده و سیستمهای سازهای ساده؛ مثل این قند که ساختار سادهای دارد، یا خود این قندان که یک سیستم ساده است، اگر بگذارید، هزار سال همینطور میماند و تغییری نمیکند. سیستمها از یک مولکول، یک اتم، شروع میشود، به سیستمهای کمی پیچیدهتر مثل سیستمهای ساعتگونه میرسد مثل منظومه شمسی. بعد جلوتر، میرود به سیستمهای پیچیدهتر که دارای حافظه هستند، میرسد، مثل ماشینحساب. بعد از آن به سیستمهای پیچیدهتر که علاوه بر حافظه، کنترل هم دارند میرسد، مثل ترموستاتها. در مرحله بعد وارد سیستمهای زنده میشویم، سیستمهای ساده زنده مثل مولکولها و تکسلولیها و پیچیدهتر مثل گیاهان، بعد وارد سیستمهای هوشیار میشویم مثل حیوانات و بعد وارد سیستمهای دارای خودآگاهی میشویم مثل انسان. پس از آن به سیستمهای بالاتر مثل جامعه و نهایتاً سیستمهای نمادین میرسیم. هر چه جلوتر آمدیم، سیستمها پیچیدهتر شدند و از یک جایی زنده و هوشیار شدند و دارای خودآگاهی و از یک جایی به بعد که سیستمها نمادین میشوند، پیچیدهترین سطح سیستمها هستند که همه آن ویژگیهای قبلی را به اضافه ویژگیهای جدیدی هم دارند. در اینجا درباره سیستمهای زنده بحث میکنیم، سیستمهای زنده بسته به میزان پیچیدگی و زنده بودنشان میتوانند به راحتی خودشان را در مراحل مختلف ارتقا دهند، تغییر دهند و با شرایط جدید سازگار کنند. هر چه سیستمها پویاتر، زندهتر و پیچیدهتر باشند، بهتر میتوانند خودشان را سازگار کنند و با شرایط جدید انطباق دهند. یعنی سیستمی که نتواند خودش را اصلاح کند و با بیرون سازگار کند (اصلاح در درون و سازگاری با بیرون) سیستم پویایی تلقی نمیشود. این سیستمها بعد از مدتی فرو میپاشند، این موضوع درباره همه سیستمهای زنده صادق است. سیستمها بسته به پیچیدگی و رشدیافتگی، در چهار مرحله میتوانند خودشان را مدیریت کنند. مرحله اول بهبود است و این سیستم به محض اینکه اشکالاتی را میبیند شروع میکند خودش را بهبود دهد، بدون اینکه هیچ تغییری در سیستم داده شود. بهبود یعنی عملکرد ما از عملکرد مطلوب دور شده و سعی میکنیم با مراقبت و کنترل به عملکرد مطلوب برگردیم. درجه آبگرمکن باید روی 60 باشد، آمده است روی 30، این ترموستاتش کار میکند و شروع میکند به روشن شدن و میرود روی 60. این خودش را و عملکردش را بهبود داده است. چیزی تغییر نکرده است، نه لولهکشی آن عوض شده و نه هیچ چیز آن بهبود یافته است.
مرحله بعد اصلاح است، درجه آبگرمکن آمده پایین ولی نه به خاطر اینکه ترموستات خوب کار نمیکند به خاطر اینکه لوله گازش گاز هدر میدهد. ما باید بیاییم، یک قطعه از آبگرمکن را عوض کنیم، جوش دهیم و اصلاحش کنیم. این اصلاح است.
مرحله بعد تحول است، یعنی اشکال جدیتر است، نیاز به جراحی دارد. میآییم یک قطعه را میبریم، جدا میکنیم و اصلاً لولهکشی آبگرمکن ما قبلاً با نفت بوده، حالا گازسوزش میکنیم. یک تحول ایجاد میکنیم، دنیای بیرون عوض شده است، دود نباید تولید شود. نفت گران شده است و حالا باید گازسوزش کنیم و این تحول است. مرحله بعد هم که انقلاب است و اصلاً آبگرمکن را برمیداریم و میگذاریم کنار و سراغ پکیج میرویم. این مثال ساده است، در مورد آدم هم همین مثال را میشود زد و الیآخر. همه سیستمهای زنده این چهار مرحله را ممکن است بگذرانند. سیستمهایی که هوشیارتر و پویاتر هستند، زودتر خودشان را اصلاح میکنند. پس بهبود، نخستین مرحله است. اگر سیستمی نتواند خودش را بهبود دهد، بدون گذراندن مرحله بهبود در مرحله اصلاح میرود و باید خودش را اصلاح کند و اگر نتواند خودش را اصلاح کند، در حریم تحول وارد میشود. باید خودش را متحول کند و اگر نتواند متحول کند، میافتد در مرحله انقلاب. ما بعد از مشروطیت، سه بار این مسیر را گذراندیم. اگر از آغاز سلسله پهلوی، از رضاخان در نظر بگیرید، این مسیرها را رفتهایم. رژیم رضاشاه نتوانست در مرحله بهبود، مرحله اصلاح و تحول خودش را تطبیق دهد و به فروپاشی رسید. در واقع اگر رضاخان وارد جنگ جهانی دوم هم نمیشد، نهایتاً به فروپاشی میرسید. فقط جنگ، سرعت این فروپاشی را بیشتر کرد. مثلاً از 1299 تا تاجگذاری رضاشاه این دوره بهبود برای رضاشاه بود. از تاجگذاریاش تا دورهای که آمد، دانشگاه تهران را تاسیس کرد، عدلیه تاسیس کرد، داور را آورد و نظمیه تاسیس کرد، نظام آموزشی را متحول کرد، یک نظمی به نظام آموزشی داد، اینها دوره اصلاح تلقی میشود.
انقلاب سفید
شاه برای ایجاد این تحول انقلاب سفید را ایجاد کرد و گفت تحول میخواهیم، غربیها هم فشار آوردند. گفت خودم ایجاد میکنم، ولی تحول از جنس شاه ایجاد کرد، نه جنسی که جامعه نیاز داشت. کارهای جدی کرد، ولی چون اینها در یک سیستم دیده نشده بود، اصلاحات ارضی کار جدی بود ولی چون در یک سیستم تحولی بلندمدت دیده نشده بود، جواب نداد. حزب تاسیس کرد، باید حزب تاسیس میشد ولی نه حزب رستاخیز و الی آخر. همه اینها جواب نداد، تحول رفت و به دوره انقلاب رسید. اگر شاه دوره تحول را خوب مدیریت کرده بود، روشنفکرها را بازی داده بود، بخشهایی از جامعه مدنی را بازی داده بود و تحول حقیقی رخ میداد، انقلاب نمیشد. همه اینها فکر کردند میتوانند با یک بهبود قلابی مرحله تحول را به خوبی از سر بگذرانند. معمولاً رژیمهای سیاسی با بهبود مشکلی ندارند و همه تلاش میکنند، بهبود ایجاد کنند. در ایران بعد از جنگ، هنوز ساختار سیاسی به بلوغ نرسیده است که خودش را نمایش دهد. دوره آقای هاشمی، عصر بهبود است. عصری است که همه چیز باید بازسازی شود. همه چیز باید بهبود پیدا کند. رفاه مردم و زندگی به حالت عادیاش برگردد و نیازها رفع شود. دوره آقای خاتمی، عصر اصلاحات است. یکسری چیزها باید تغییر کند. یکسری اجزا باید جوشکاری شود، عوض شود. پس ما عملاً در دوره اصلاحات متوقف شدیم، عملاً اصلاحات در اواخر دوره خاتمی متوقف شد. جامعه فهمید که دیگر اصلاحات جواب نمیدهد. رفت در لاک و فاز تحول. دولت آقای احمدینژاد، دولت تحولخواهی بود، منتها تحولی که جامعه میخواست با تحولی که دولت آقای احمدینژاد میخواست، همجنس نبود. جامعه فکر میکرد، احمدینژاد میتواند تحولی را که میخواهد به او بدهد، ولی مدنظر آن دولت تحول دیگری بود. یک تحول بازگشتی بود. جامعه ما همچنان با انتخاب دولت روحانی نشان میدهد که در فاز تحول مانده است و میخواهد همچنان دوره تحول را بگذراند. این مثبت است، یعنی تحول هم از جنس اصلاح است. شما اسم هر سه مرحله بهبود، اصلاح و تحول را بگذارید اصلاحخواهی. هر سه مرحله اصلاح، بهبود و تحول مرحلهای است که جامعه در دوره اصلاحخواهی است. منتها در دوره اصلاحخواهی نوع اصلاحات فرق میکند. یک زمانی از جنس بهبود است، از جنس اصلاح است، از جنس تحول است، ولی انقلابی نیست. جامعه اصلاحخواه است. انقلابی نیست و به نظر میرسد این بعد جامعه یعنی این دوره اصلاحخواهی طولانی شده است. خیلی ارزشمند است، به نظر من اولین بار است در تاریخ بعد از مشروطیت که جامعه ما به سرعت در فاز انقلابی نرفته است. این خیلی مثبت است، یک تحول عظیم تاریخی است. جامعه ما جامعه کمصبری است. معمولاً به سرعت بعد از چند آزمون و خطا، در فاز انقلاب میرود. اگر میخواهید حجم صبرش را بدانید این تمثیل را من همیشه میزنم که انگلستان با هزار سال پادشاهی یک شاه را سرنگون کرده و جامعه ما هر 30 سال یک شاه را برانداخته است.
منبع: هفته نامه تجارت فردا – 9 اسفند 1393