شنبه, 03 خرداد 1393 23:00

معینی: نقد کتاب سرمایه در قرن بیست‌ و یکم پیکتی

نوشته شده توسط

محمدرضا معینی - مدرس اقتصاد سیاسی کالج بارد شعبه سایمونز راک گریت برینگتون، ماساچوست

کتاب توماس پیکتی با عنوان «سرمایه در قرن بیست‌ویکم» یک‌شبه نویسنده را به خورشید تابان آسمان نشر کتاب در دنیای انگلیسی‌زبان تبدیل کرد. مدعای نویسنده، که استاد اقتصاد در مدرسه اقتصادی پاریس است، در ظاهر چندان پیچیده نیست: اگر نرخ بازگشت سرمایه (r) از نرخ رشد اقتصادی (g) بیشتر باشد، آنگاه در درازمدت شکاف درآمدی بین غنی و فقیر افزایش خواهد یافت. مدعای دوم نویسنده حتی از مدعای اولی هم جنجالی‌تر است: به یمن داده‌های موجود که بیش از یک قرن تاریخ سرمایه‌داری را پوشش می‌دهند، هیچ دلیل و شاهد تجربی‌ای وجود ندارد که باور کنیم شکاف بین نرخ رشد اقتصادی و نرخ بازگشت سرمایه کم خواهد شد! در نتیجه نه‌فقط دلیلی وجود ندارد که باور کنیم نابرابری عظیم درآمدی بین یک درصد بسیار ثروتمند و 99درصد بقیه جامعه از بین خواهد رفت، بلکه به ناچار باید بپذیریم که نابرابری درآمدی در ادامه سیر تاریخی خود، گسترش خواهد یافت و تعمیق خواهد شد. به عبارتی، آوای نظری آن همان‌قدر پرطنین است که پیام تجربی‌اش: پویایی‌شناسی ذاتی سرمایه‌داری مولد نابرابری است! این یعنی اینکه برخلاف ادعای طرفداران سرمایه‌داری مبتنی بر بازار، اگر سرمایه‌داری به حال خود رها شود و دولت یا نهاد غیربازاری دیگری در تنظیم آن دخالت نکند، نه‌فقط هیچ نیروی ساختاری وجود نخواهد داشت که کمک کند تا ثروت خلق‌شده از بالا به پایین سرریز شود و بالطبع از شدت نابرابری درآمدی کاسته شود، بلکه کاملا بر عکس، نیروهای ساختاری‌ای که کمک کرده‌اند تا نرخ بازگشت سرمایه از نرخ رشد اقتصادی پیشی بگیرد، همچنان بر آتش نابرابری درآمدی خواهند دمید. این نتیجه‌گیری صد البته به مذاق محافظه‌کاران راست‌گرا و لیبرتارین‌های افراطی آمریکایی خوش نیامده است، بلکه در همان گام اول، پیکتی را که ادعا دارد کتاب سرمایه مارکس را نخوانده است، به مارکسیست‌بودن متهم کرده‌اند.

دگراندیشان و چپ‌ها هم به استدلال‌های کتاب روی خوش نشان نداده‌اند و نارضایتی خود را از روش‌شناسی و بنیان‌های نظری کتاب ابراز کرده‌اند. فهم دلایل این نارضایتی چندان دشوار نیست. برخلاف عنوان کتابِ -سرمایه در قرن بیست‌ویکم- که یادآور اثر تاریخی مارکس با عنوان سرمایه است، پیکتی سرمایه را به معنای مارکسی آن، یعنی رابطه اجتماعی به کار نمی‌برد. منظور پیکتی از سرمایه، هر دارایی ارزشمندی است که در طول زمان بتواند عایدی‌ای از جنس سود مالی نصیب صاحب خود کند، چه این دارایی سهام یک شرکت باشد، چه منزل مسکونی که بتوان آن را اجاره داد، چه دارایی غیرمنقولی مثل زمین که بتوان آن را فروخت و سودی به جیب زد، چه یک حساب پس‌انداز بلندمدت بهره‌اندوز، یا هر دارایی مولد دیگری. دیگر آنکه نویسنده فرانسوی برخلاف فیلسوف/ اقتصاددانان آلمانی با نظریه اقتصاد سیاسی شروع نمی‌کند، بلکه سعی می‌کند با جمع‌آوری خیل عظیمی از داده‌ها، انگاره تاریخی نابرابری درآمدی را استخراج و ترسیم کند. روش پیکتی در کتاب چنان است که گویی دارد قانون حرکت و تحول سرمایه‌داری را از مشاهدات آماری تاریخی استخراج می‌کند، نه آنکه با انتزاع از جنبه‌هایی از واقعیتِ چند بُعدی، گام‌به‌گام بنای نظری‌ای بسازد که با مشاهده آن بتوان نتیجه گرفت سرمایه‌داری، مولد نابرابری است.

پیکتی خود ادعایی ندارد که تحلیلش مارکسی است. بنابراین معلوم نیست غلط‌دانستن تعریفی که او از سرمایه ارایه می‌دهد در کتابی که دست بر قضا عنوانش سرمایه در قرن بیست‌ویکم است، چقدر بجاست. البته تعریف او در اقتصاد متعارف هم نمی‌گنجد. از این نظر چپ و راست بر او خرده گرفته‌اند، از جمله جیمز گالبرایت که سعی کرده با رجوع به دعوای نظری مشهور به دعوای دو کمبریج بر سر مفهوم سرمایه، نشان دهد این تعریف مشکل‌زاست. علاوه بر تشابه اسمی، به نظر می‌آید ریشه اصلی ناخرسندی مارکسیست‌ها بازمی‌گردد به اینکه پیکتی نشان داده دارایی وقتی انباشت می‌شود همان خصلت سرمایه را از خود بروز می‌دهد، یعنی به‌طور فزاینده بر ارزش خود می‌افزاید. باز با رجوع به بحث گالبرایت، می‌شود گفت که همیشه اینطور نیست. اما به‌هرحال واقعیت این است که در کارهای تجربی، اندازه‌گیری سرمایه، نرخ بازگشت آن، تفکیک بین سرمایه و دارایی و تشخیص کار مولد ارزش بسیار دشوار است. منشا این دشواری چند چیز است: از جمله اینکه ترجمه «سرمایه به مثابه یک رابطه اجتماعی» به «سرمایه به مثابه یک مفهوم کمّی» اصلا کار آسانی نیست. دوم آنکه نظام‌های رایج و غالب حسابداری بر اساس مفاهیم اقتصاد بورژوا تعریف شده‌اند و شکل گرفته‌اند، نه بر اساس دستگاه فکری مارکس. بنابراین محقق جدی از همان ابتدا با متغیرهایی سروکار دارد که تعریفشان الزاما منطبق نیست بر تعاریفی که مارکس در کتاب سرمایه ارایه می‌دهد. پیکتی به نحوی از انحا این پرسش‌های مهم و مغزسوز را دور زده و مستقیما به سراغ اعداد و آمار رفته است. ریشه دیگر نارضایتی، توصیه سیاست‌گذارانه پیکتی است که به جای برانداختن سرمایه‌داری یا تلاش برای تجدید ساختار آن، روش اصلاح‌طلبانه وضع مالیات را توصیه می‌کند. پیشنهاد ساده اما شجاعانه پیکتی این است: وضع مالیات جهانی بر ثروت، از جمله بر آنچه به بازماندگان ثروتمندان به ارث می‌رسد. برای اینکه ببینیم این پیشنهاد تا چه حد عملی است باید منتظر گذشت زمان بمانیم. پیشاپیش باید گفت که هم اراده سیاسی برای این کار وجود ندارد و هم راه‌های فرار از مالیات زیاد است.

ناگفته نماند که برخی رادیکال‌ها، از جمله دیوید هاروی، جغرافیدان سرشناس و نویسنده کتاب محدودیت‌های سرمایه با روش‌های اصلاح‌گرانه به‌هیچ‌وجه با این موضوع مخالف نیستند. استدلال هاروی این است که وجه طبقاتی مبارزه بر سر نابرابری درآمدی و امکانات اقتصادی، یعنی تشکیل اتحادیه‌های کارگری و وضع حداقل دستمزد، در عمل کارآمدتر است تا افزایش نرخ مالیات. راه‌حل‌های دیگری هم پیشنهاد شده‌اند. برای مثال، ریچارد ولف، استاد بازنشسته ممتاز اقتصاد سیاسی در دانشگاه ماساچوست و‌گرال پرویتز، استاد ممتاز اقتصاد سیاسی در دانشگاه مریلند، در کارهای جداگانه‌ای تجدید ساختار حکمرانی بنگاه‌های اقتصادی و مشارکت در تصمیم‌گیری، از جمله تصمیم‌گیری در مورد نحوه توزیع ارزش اضافی را پیشنهاد کرده‌اند. نیازی به گفتن نیست برای آنکه نظام تصمیم‌گیری در مورد ارزش اضافی تغییر کند، نخست باید سازوکار تصاحب آن دگرگون شود. به همین اعتبار، راه‌حل‌های بدیل از راه‌حل پیشنهادی پیکتی کمتر محافظه‌کارانه هستند. راه‌حل هرچه باشد، به نظر می‌رسد کتاب پیکتی گام بلندی بوده است در مسیر نقد سرمایه‌داری واقعا موجود. باید منتظر بود و دید آیا این کتاب مهم، گفتمان غالب اقتصاد سیاسی را هم دگرگون می‌کند یا نه.

منبع: شرق

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: