هرچند زمانی که وی در دولت اول جرج بوش به عضویت در شورای حکام فدرالرزرو درآمد تا به حال هیچگاه در بوروکراسی بانک مرکزی کار نکرده بود و از ریاست دپارتمان اقتصاد دانشگاه پرینستون، روی یکی از کرسیهای شورای حکام نشست، اما تحقیقات پیوسته و درخشان وی درباره بحرانهای اقتصادی بهویژه رکود سال۱۹۲۹، موجب آن بود که گرین اسپن، رئیس وقت فدرالرزرو از حضور وی استقبال کند و او را جانشین شایستهای برای خود بداند. جانشینی که شایستگی خود را در اوج بحران، به خوبی نیز نشان داد.
اما دو نوبلیست دیگر، بهرغم آنکه تجربه کاری در نهادهای سیاستگذار را ندارند، اما تحقیقاتشان نقش موثری در کاهش هجوم بانکی داشته است. آنها بهویژه با ارائه مدلی مشترک به نام خود در دهه۱۹۸۰، نشان میدهند که چگونه این اتفاق رخ میدهد و موجب بحران مالی میشود. یکی از ریسکهای بانکداری آن است، وامهایی که به افراد و کسبوکارها داده میشود، سررسید بلندمدتی دارند، اما سپردههایی که جذب میشوند، با خواست مشتری میتواند به وی بازگردد. به بیان آکادمیک، سپردهها که بدهی بانک میشوند، نقدشونده هستند و وامها که دارایی بانک است، نقدشوندگی پایینی دارند. این عدم تناسب در نقدشوندگی بهطور بالقوه میتواند شرایط ناپایداری را حتی برای بانکهای سالم بهوجود آورد و موجب هجوم بانکی (Bank Run) شود. تا زمانی که سپردهگذاران بر مبنای نیازهای واقعی خود، از پسانداز خود برداشت کنند، بانک با داشتن مشتریان بسیار زیاد میتواند بدون آنکه نیازمند بازگشت وامهایش باشد، این برداشتها را پاسخ دهد. اما اگر هر سپردهگذار انتظار داشته باشد بقیه سپردهگذاران خواهان برداشت سریع منابع خود هستند، آنگاه در پی آن است که زودتر از بقیه سپرده خود را خالی کند. در این حالت فارغ از اینکه بانک سالم باشد و فارغ از اینکه وامهایش بسیار هم سودآور باشند، بانک به یک معنا با ورشکستگی مواجه خواهد شد. از این نظر مدل دایموند- دیبویگ بیان میکند که هجوم بانکی دچار انتظارات خود محققکننده است. یعنی وقتی سپردهگذاران بیم داشته باشند بانکی ورشکسته میشود و نمیتواند پاسخگوی آنان باشد، با هجوم به آن عملا این ورشکستگی را محقق میکنند؛ حتی وقتی بانک واقعا مشکلی نداشته باشد.
منبع: دنیای اقتصاد