مهمانی داشتم که برای عقد یک قرارداد کاری به کرمان آمده بود. با هم در کارخانه چرخی زدیم و برایش توضیح دادم که کارهای ما چگونه پیش میرود. موقع ناهار به طعنه گفت: «خیلی آدم زرنگی هستی که بیشتر کارگرانت زن هستند.» گفتم چطور؟ گفت: «زنان دستمزد پایینتری میگیرند و انتظاراتشان محدود است.»
از این جمله ناراحت شدم و گفتم: «دست کم 250 زن در کارخانه من کار میکنند؛ برای من به صرفه است که چند دستگاه مدرن«سورتر پسته» تهیه کنم و به ازای هر دستگاه به 50 زن بگویم کار تمام شد؛ به خانه برو و به بچههایت برس. اما میدانی بین این زنها چند ماهبانو وجود دارد؟»
افسوس که ماه بانو را نمیشناخت.
***
دو پسر من با یک سال فاصله سنی در سالهای 65 و 66 به دنیا آمدند و نگهداری از هردو، برای همسرم سخت بود. شنیدم خانم محترمی قرار است روزها چند ساعتی به خانه ما بیاید و در نگهداری پسرها کمک کند. این خانم مدتها در منزل ما کار کرد اما هیچ وقت او را ندیدم تا اینکه یک شب وقتی به خانه برگشتم، برای اولین بار با او رو در رو شدم. حال همسرم خوب نبود و «ماه بانو» مانده بود تا من به خانه برگردم.
دیر وقت بود و میخواست به خانه بازگردد اما تاکسی پیدا نمیشد؛ باید او را میرساندم. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. در طول راه به خاطر لطف و محبتی که داشت تشکر کردم و خواستم داستان زندگیاش را برایم بگوید؛ گفت: «به سختی روزگار میگذارنم، همسرم مدتياست فوت کرده و سرپرستی چهار فرزند را به عهده دارم که یکی از آنها به سربازی رفته و یکی معلول است.»
پرسیدم وقتي روزها به خانه ما میآیید، چه کسی از فرزند معلول شما نگهداری میکند؟ گفت: دختر کوچکم به خاطر نگهداری از خواهرش ترک تحصیل کرده و من هم کار میکنم تا امورات زندگی بگذرد.خیلی ناراحت شدم. دیگر چیزی نگفتم تا به مقصد رسیدیم.
آن شب با ناراحتی گذشت و یکی دو روز بعد زودتر به منزل رفتم تا با ماه بانو صحبت کنم. گفتم: از وقتی داستان زندگی شما را شنیدم،خواب ندارم. تا همینجا شرمنده هستم که نمیدانستم شما چه شرایط سختی دارید. مقدار قابل توجهی پول در پاکت گذاشته بودم که به ماه بانو بدهم. گفتم با این پول چند صباحی روزگار میگذرانید و میتوانید پیش فرزند معلولتان بمانید و دخترتان را هم به مدرسه بفرستید.
پول را نپذیرفت و خیلی ناراحت شد؛ به حدی که گریهاش گرفت. گفت: اصلا دوست نداشتم درباره زندگیام بگویم و کاش نمیگفتم که کارم را از دست ندهم. گفتم: هدف من این نیست که کارتان را از دست بدهید، میخواهم کمک کنم که در خانه بمانید و مراقب فرزندان خود باشید. بچههای شما خیلی بیشتر از بچههای من نیاز به مراقبت دارند.
گفت: من هیچ پولی قبول نمیکنم و اگر میخواهید برادری کنید و من هم خوشحال باشم، اجازه بدهید کارم را ادامه دهم.
ماه بانو پول را قبول نکرد و به کارش ادامه داد و چندین بار تلاش من برای کمک مالی باز هم بینتیجه ماند. زن عجیبی بود؛ بسیار متعهد و مسوولیت پذیر و بینهایت سالم و مبادی اخلاق. ماهبانو تا مدتها بعد در منزل ما کار کرد تا اینکه پسرش از سربازی بازگشت و بخشی از مسوولیت زندگی را از روی شانه مادر برداشت. او در تمام این مدت با عزت نفس و احترام فراوان زندگی کرد و هرگز ندیدیم که لب به گلایه و شکایت بگشاید.
زنهای زیادی را میشناسم که داستانهایی شبیه ماهبانو دارند. چه بیشمارند زنانی که با سختی زیاد کار میکنند تا خانواده در چاه فقر نیفتد؛ تا فرزندان رفاه بیشتری داشته باشند؛تا فرزند معلول خانواده از درمان باز نماند؛تا همسر از کار افتاده در رنج نباشد.
نمیدانم کدام واژه برای وصف این گونه زنان مناسب است؛ به خصوص که زمانه هم با آنها یار نیست و به سختی روزگار میگذرانند. شمارشان کم نیست و در سالهایی که اوضاع اقتصاد کمی خوب است،فرصت کار در کارگاههای کوچک را پیدا میکنند اما زمانی که اوضاع اقتصاد بد میشود یا بحرانی به وجود میآید،بیرحمانه از بازار کار به بیرون رانده میشوند.
همین اواخر مرکز آمار اعلام کرد؛ در قائله کرونا در فصل بهار حدود 50 درصد زنانی مثل ماهبانو کار خود را از دست دادهاند، در فصل تابستان حدود 60 درصد و در فصل پاییز حدود 70 تا 75 درصدشان از بازار کار خارج شدهاند.
به تجربه دریافتم؛ زنانی چون ماهبانو دنبال کمک و حمایت نیستند. میخواهند کار کنند و نان بازو بخورند اما چقدر سخت است ماهبانو بودن.
منبع: https://t.me/mohsenjalalpour