بررسی گذشته سیاسی اصلاحطلبان در دهه 60 برای تحلیل موقعیت امروزی آنها مسئله درخورتوجهی است. طیف معروف به چپهای خط امامی كه در اقتصاد با شعارهایی در راستای طبقه فرودست و در سیاست خارجی با شعارهای ضد امپریالیستی كانون توجه بودند و در مجلس سوم اولین ظهور قدرت خود را داشتند، پس از فوت امام بهمرور به حاشیه رانده شده و در خرداد 76 با ظاهری كاملا متفاوت از آنچه در دهه 60 دنبال میكردند، به صحنه برگشتند؛ اما این بار با دفاع از اقتصاد آزاد، عادیسازی روابط با جهان و توسعه سیاسی. تضادهای اصلاحطلبان با وجود تفكرات چپی كه دنبال میكردند، در برخورد با هاشمی بهمرور بیشتر شد؛ اما این اختلافات در میانه دهه 80 به نوعی اتحاد نانوشته میان هاشمی و خاتمی تبدیل شد. در راستای بررسی تحلیلی چپهای خط امامی و موضع اصلاحطلبان در انتخابات1400 گفتوگو كردیم با احمد زیدآبادی، فعال سیاسی اصلاحطلب كه مشروح آن در ادامه میآید.
در مقطع كنونی تعریف اصلاحطلبان از اصلاحات چیست؟ و این جریان کدام ایدئولوژی فكری را دنبال میكند؟
اصلاحطلبان یك طیف بسیار متنوع هستند و هركدام اصلاحات را به یك شكل تعریف میكنند و هركدام به دنبال ایدئولوژی خاص خودشان هستند؛ بنابراین نمیتوان ایدئولوژی مشتركی بین آنها پیدا كرد، به جز اینكه همه حرفشان این است كه ما میخواهیم در یك روند تدریجی سیستم سیاسی را با دموكراسی آشتی دهیم، حالا اینكه دموكراسی در نظر هركدامشان چیست، محل بحث است و روش آشتیدادنشان با دموكراسی نیز محل بحث است؛ بنابراین فعلا جز همین یك جمله چیز دیگری دراینباره نمیتوان گفت كه رشته تسبیح اصلاحطلبی را به هم وصل كند.
سؤالی كه جامعه در مقابل این جریان دارد، نگاه اصلاحطلبان به اقتصاد است كه ما دقیقا با طرفداران كدام فرم اقتصادی روبهرو هستیم؟ اصلاحطلبان در دهه ٦٠ به نیروهای چپ معروف بودند كه ناظر بر نگاه اقتصادیشان بود. امروز چه نگاهی به اقتصاد دارند؟
پاسخ بالا درباره نگاه اقتصادی اصلاحطلبان هم مصداق دارد. اصلاحطلبان خاستگاهشان جریان چپ دهه 60 هست كه عموما به اقتصاد سوسیالیستی و دخالت دولت در اقتصاد باور داشتهاند. البته این طرز فكر در آن موقع در اكثر كشورهای جهان سوم مورد قبول نیروهای مترقی و پیشگام جوامع بود؛ اما بهتدریج هرچه در عرصه جهانی گرایشی به اقتصادهای باز و آزاد به وجود آمد، اصلاحطلبان نیز وقتی در سال 76 دوباره به قدرت بازگشتند، دیدگاههایشان عوض شده بود و به دنبال یك دولت حداقلی و با دخالت كمتر دولت و تقویت بخش خصوصی بودند كه این هم به طور مشخص روشن نشد كه چارچوب و ابعادش چیست. البته همان موقع نیز یك گرایش طرفدار گسترش تأمین اجتماعی هم در بین اصلاحطلبان بهویژه نیروهای چپتر بود؛ اما برخی جناحها مانند كارگزاران از اقتصاد آزاد دفاع میكردند. در سالهای اخیر نیز كه شكافهای طبقاتی افزایش پیدا كرده و مشكلات اقتصادی افزایش پیدا كرده، ظاهرا اصلاحطلبان به این فكر افتادهاند كه بحث عدالت را در گفتمان خود غلیظ كنند و منظورشان از عدالت نیز دقیقا روشن نیست؛ یعنی دخالت گستردهتر دولت در اقتصاد؟ این مسئله كه همیشه وجود داشته و مسبب ایجاد عدالت اقتصادی نشده یا اینكه مثلا آموزش و بهداشت را دولتی كنند كه هركدام در این زمینه حرفی زدهاند؛ بنابراین هنوز هم یك برنامه اقتصادی انسجامیافته را نمیتوان به اصلاحطلبان نسبت داد و هركدام از گروههای اصلاحطلب از یك هدف حمایت میكنند.
اصلاحطلبان از سال ٥٧ تاكنون همواره سعی كردند كه نگاه خود را درباره موضوعات تكامل بخشند كه در این مسیر از بسیاری از كنشهای دهه ٦٠ خود گذر كرده یا قبول ندارند و اصولگرایان از همین گزاره استفاده میكنند و اصلاحطلبان را متهم به خروج از ارزشهای انقلاب میدانند. آیا نیروهای كنونی اصلاحطلبان را باید جدا از نیروهای خط امامی بدانیم؟
آنچه اصولگرایان بهعنوان ارزشهای انقلاب مطرح میكنند، همان چیزی بود كه در دهه 60 نیروهای چپ كه بعدها اصلاحطلب شدند، از آن حمایت میكردند و در آن موقع اتفاقا همین اصولگرایان تقریبا مخالف تمام این حرفها بودند و علاقهای به صدور انقلاب نداشتند. با دخالت دولت در اقتصاد شدیدا مخالفت میكردند و خیلی هم ضد آمریكایی نبودند. این دو جناح از نظر سیاسی حدودا جایشان را به همدیگر دادند؛ بنابراین اصولگرایان با آن سابقه اساسا در موقعیتی نیستند كه بحث از ارزشهایی به میان آورند كه خودشان آن موقع با آن موافق نبودند و این رفتار جدیدی از سوی آنهاست؛ به این معنا كه اصولگرایان كه یك پایگاه اجتماعی تندرو برای خودشان دستوپا كردند و از این حرفها دم زدند؛ وگرنه همه از دهه 60 عبور كردهاند و بازگشت به آن دوره امكانپذیر نیست. اصلاحطلبان نیز همینطورند.
آیا اصلاحطلبان با آقای هاشمی در یك تضاد ایدئولوژیك بودند یا تجربه تاریخی دهه ٦٠ و اخراج خط امامیها از دولت هاشمی باعث تقابلهای بعدی شد؟
آقای هاشمی كه سر كار آمد، بنای تشنجزدایی با آمریكا و ایجاد تغییرات ساختاری در اقتصاد و تبدیل آن به اقتصاد آزاد را داشت. این زمانی بود كه هنوز جناح چپ به اقتصاد دولتی و مقابله با آمریكا اعتقاد داشت؛ بنابراین نوعی تضاد ایدئولوژیك بینشان پیش آمد. هاشمی چون با افكار اینها همراهی نداشت و درعینحال چپها را مخل برنامههایش میدانست، برای حذف چپها با جناح راست ائتلاف كرد و موفق هم شد؛ بنابراین در ابتدا این داستان به یك نوع تعارض ایدئولوژیك برمیگشت؛ اما به مرور زمان هم هاشمی با جناح راست مشكل شدید پیدا كرد و آنها كه داشتند ایدئولوژی چپهای دهه 60 را در خودشان بازتولید میكردند، هاشمی را متهم به عادیسازی روابط با غرب و خروج از ارزشهای انقلاب كردند؛ بنابراین هاشمی در دورهای بین این دو جناح قرار گرفت و كمكم گرایشی به جناح چپ پیدا كرد و زمانی كه دولت اصلاحطلب شد، از شعارهای قبلی دور شدند و به دیدگاههای هاشمی در اقتصاد و سیاست خارجی نزدیك شدند؛ اما در حوزه دموكراسی با هاشمی مشكلاتی داشتند كه در روند تحول اوضاع روال فرازونشیبداری بینشان پیش آمد؛ اما نهایتا اصلاحطلبان و هاشمی بعد از رویكارآمدن احمدینژاد به هم رسیدند و در یك جناح قرار گرفتند.
اصلاحطلبان در دهه ٦٠ درباره سیاست و فرهنگ نگاه بستهای داشتند یا در ماجرای تسخیر سفارت برخی از اصلاحطلبان از مواضع خود ابراز پشیمانی میكنند. این تحول در سیاستورزی و قرائت از تاریخ را باید تكامل فكری در نظر گرفت یا شكست؟
این تجدیدنظر اصلاحطلبان درباره رفتارهای گذشتهشان یك امر مثبت است و نوعی تحول فكری را در آنها نشان میدهد و ربطی به شكست ندارد. آن سیاستها البته با شكست مواجه شده؛ اما همین كه اصلاحطلبان بر آنها برخلاف جناح مخالفشان اصرار نمیكنند، نوعی پیشرفت محسوب میشود و ربطی به شكست ندارد.
چرا نیروهایی كه با شعار دفاع از پابرهنگان مجلس سوم را فتح كردند، در خرداد ٧٦ آنچنان طبقه متوسط جامعه هدفشان شد كه احمدینژاد توانست بهراحتی طبقه فرودست را به نفع خود بسیج كند؟ رابطه اصلاحطلبان با طبقه فرودست در این سالها دستخوش چه تغییراتی شده است و اصلاحطلبان نسبت خود را با طبقه فرودست چه تعریف میكنند.
وقتی گروهی شعار دموكراسی را بهعنوان مسئله اول خودش مطرح میكند، طبیعتا پایگاه اجتماعیاش نیز طبقه میانه قرار میگیرد؛ چون این طبقه هست كه معمولا نیروی حامل دموكراسی است و برایش در صحنه حاضر میشود؛ اما یك گروه سیاسی نباید به یك طبقه خاص توجه كند و باید نگاه فراطبقاتی داشته باشد و منافع تمام كشور را بهعنوان كل ملت ایران تأمین كند و طبیعتا شعار حمایت از پابرهنگان چون به یك نوع تعارض طبقاتی در ایران دامن میزد، شعار خوبی نبود. شعار باید رفاه و رونق برای همه مردم و رفع محرومیتها و ایجاد یك نظام تأمین اجتماعی مقبول برای اقشار پایین جامعه باشد؛ بنابراین آن شعارها كه درست نبود و دامنزدن به تضاد كاخنشینان و پابرهنگان درست نبود؛ اما اینكه آنها بههرحال به طبقه متوسط متوسل شدند، به خاطر شعار دموكراسی است و فقط از این طریق تقویت پیدا میكنند.
پس از اعتراضات دی 96 و آبان 98 به نظر میرسد نارضایتی عمومی دامنگیر اصلاحطلبان نیز شده و تقسیمبندیهای پیشین درباره طبقه فرودست و متوسط اعتبار خود ر ا از دست داده است. اصلاحطلبان در مقطع كنونی با توجه به شرایط روز برای جلب نظر عموم مردم چه باید بكنند؟
اصلاحطلبان به دلیل حمایت از آقای روحانی و نداشتن چشماندازی درباره مشكلاتی كه دولت دوم او با آن روبهرو شد، فعلا توان تأثیرگذاری عمده را از دست دادهاند و اعتبارشان در بین طبقات مختلف از بین رفته است و در شرایط حاضر كار خاصی نمیتوانند بكنند و به نظر من باید مقداری از قدرت سیاسی كناره بگیرند و موقعیت خودشان را در متن اجتماع تقویت و خودشان را بهروز كنند، برنامههای ملی برای همه طبقات داشته باشند كه این زمانبر هست؛ اما اینكه یكدفعه بخواهند كاری كنند كه همه چیز سر جای اولش برگردد، فعلا امكانپذیر نیست و اصرار بر این مسئله نیز وضعیت را بدتر میكند؛ یعنی حضور در انتخابات و دادن شعارهای رادیكال كمك خاصی به آنها نمیكند. اصلاحطلبان تصمیمات غلطی و زمان را از دست دادهاند و برای رسیدن به یك موقعیت جدید نیاز به زمان طولانی است.
بهعنوان سؤال پایانی به انتخابات ١٤٠٠ بپردازیم. اصلاحطلبان كه پیروزنشدن ناطق نوری در ٧٦ را افتخار خود میدانند، چرا به نقطهای رسیدند كه اگر آقای ناطق تمایل داشته باشد در انتخابات نامزد شود، به احتمال زیاد از او حمایت میکنند؟ آیا انتخابات برای اصلاحطلبان در شرایط فعلی راهبرد سیاسی برای حفظ موجودیت سیاسی و حضور در قدرت رسمی محسوب میشود یا اینكه باید با پیروزی در انتخابات به بازآفرینی پایگاه اجتماعی خود بپردازند؟
اینكه چرا اصلاحطلبان زمزمه كاندیداشدن ناطق را مطرح میكنند، هم به دلیل شكستهایی است كه در این مدت خوردهاند و هم به دلیل تغییری است كه در برخی از افراد جناح راست سابق ازجمله ناطق نوری به وجود آمده است. در واقع با كسانی كه سابقه راست و چپ در تاریخ جمهوری اسلامی داشتهاند، در دولت احمدینژاد برخورد شد و همه را از خود ناراضی كرد و از قدرت به حاشیه برد. وقتی شما به حاشیه میروید، افكارتان نیز عوض میشود؛ بنابراین این فقط اصلاحطلبان نبودند كه به سمت ناطق رفتند. ناطق هم به اندازهای به این سمت آمده و از آن گرایشهای قدیم خودش فاصله گرفته كه این یك امر دوجانبه و بر اثر تغییرات در دو سو و شكستها و پیشرفتنکردن اجتماعی و نوعی عقبگرد به قبل نیز محسوب میشود.
شرق