آینده اقتصاد کلان و نقشآفرینی اقتصاد رفتاری در گفتوگو با فرهاد نیلی
علم پویا همواره در معرض تغییر و تکوین است. خطاها آشکار میشوند و نقاط ضعف برملا؛ هرچه اندیشمندان آن علم برای پذیرش خطاهای شناختی و سیاستی آغوشی بازتر داشته باشند، این روند میتواند سریعتر و هموارتر رخ دهد. اقتصاد کلان نیز در صد سال گذشته با بروز شوکها و بحرانها، محل تحولات بنیادینی بوده که به پربارتر شدن آن انجامیده است. بحران مالی 2008 احتمالاً متاخرترین این پدیدهها بود که به گفته فرهاد نیلی، اقتصاددان، درسهای بزرگی برای اقتصاد کلان به همراه داشت و اهمیت بنیادین ساحت مغفولمانده اقتصاد کلان کوتاهمدت را نمایان ساخت. اما آیا کرونا میتواند منشأ تحولات دیگری باشد؟ یا برآمدن اقتصاد رفتاری در سپهر اقتصاد کلان میتواند انقلابی دیگر در حوزه اقتصاد کلان باشد؟ نیلی آثار اقتصادی کرونا را قابل توضیح و تفسیر با علم اقتصاد کلان متعارف، حتی قبل از تحولات ایجادشده در بحران مالی 2008، میداند و میگوید اقتصاد کلان توانایی تفسیر و تبیین آنچه کرونا بر سر اقتصاد آورده را دارد و قاعدتاً این تفسیر به راهکارهای سیاستی برای کاهش اثر کرونا منجر میشود. این اقتصاددان در مقابل معتقد است اقتصاد رفتاری دیر یا زود چهره اقتصاد را تغییر خواهد داد؛ تغییری به سمت پویایی و انعطافپذیری احساسات و کنشهای انسانی. نتیجه نهایی به گفته این اقتصاددان، رخ زیباتر و جذابتر دانش اقتصاد به طور کل خواهد بود. گرچه هنوز مشخص نیست در ابزار مورد استفاده اقتصاد، مانند ریاضیات چه تغییری صورت گیرد، با این حال به نظر میرسد تفوق و سیطره اقتصاد رفتاری در آینده گریزناپذیر باشد.
♦♦♦
گفته میشود شوکهای عظیم مانند رکود بزرگ در دهه ۱۹۳۰ یا ابرتورمها و تورمهای بالای در دهه ۱۹۷۰ باعث تحولاتی بزرگ در رویکرد اصلی علم اقتصاد کلان شده است. با این همه به نظر میرسد بحران مالی ۲۰۰۸ عامل تحولات بنیادین نبوده و تغییراتی که در پی آن در علم اقتصاد کلان ایجاد شده، محدود به مقررهگذاریهای بانکی و بازارهای مالی بوده است. عدم بروز تحول در این دوره ناشی از این بود که اقتصاد کلان برای بحران و راه خروج از آن مدل کارا داشت یا احیاناً ناشی از رکود و سکون سنگین علم بود؟
باید در همین ابتدا تاکید کنم که با پیشفرض مطرحشده در سوال موافق نیستم چراکه از دید من بحران مالی ۲۰۰۸ موجب یک پارادایمشیفت اساسی در علم اقتصاد کلان شد؛ به طوری که میتوان عنوان کرد اقتصاد کلان بعد از بحران مالی ۲۰۰۸ پوستاندازی کرد. الزاماً هم در پی مقایسه این تغییر با تحولات علم اقتصاد کلان پس از شوکهای تورمی دهه ۱۹۷۰ یا تغییرات بنیادی پیشین نیستم چون متر و معیار مناسبی برای این مقایسه در دست ندارم. اما برای این گزاره که «بحران مالی ۲۰۰۸ منجر به تغییر بنیادین اقتصاد کلان شد» دلایل متعددی دارم که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد.
بحران مالی ۲۰۰۸ در واقع چند مولفه جدید را در دانش اقتصاد کلان پایهگذاری کرد. نخست، نشان داد که نقش بانکها در اقتصاد قابل چشمپوشی نیست. در علم اقتصاد کلان قبل از بحران مالی ۲۰۰۸، بانک نهاد مهمی شمرده نمیشد. قبل از این دوره در کلیدواژههای موجود در متون اقتصاد کلان اثری از بانک نبود. در واقع اقتصاددانان حوزه کلان، نقش مهمی برای بانکها و به طریق اولی سایر نهادهای مالی و بازارهای مالی قائل نشده بودند. فرض شده بود که بازارهای مالی به سرعت و سهولت توسط نرخ بهره به تعادل میرسند. بحران مالی 2008 نشان داد که نهتنها چنین فرضی درست نیست بلکه بانکها میتوانند منشأ ناپایداریهای بسیار بزرگی در اقتصاد باشند. این بحران نشان داد که بانکها قادرند برای سالهای طولانی ناترازیهای اقتصادی را در ترازنامههای خود پنهان کنند و در زمانی که نسبت به آن آگاهی قبلی وجود ندارد یا انتظاری نمیرود و آمادگی شکل نگرفته است، این ناترازیهای نهفته و مدفونشده در ترازنامه بانکها سر باز میکند و آثار بسیار بزرگ و مهیب و فراتر از انتظارات خواهد داشت که فراتر از بخش مالی، در بخش واقعی اقتصاد هم خود را نشان میدهد. این درس اول بحران مالی 2008 برای علم اقتصاد کلان بود.
درس دوم این بود که متغیرهای انباره (Stock) در اقتصاد کلان بسیار مهماند و اتفاقاً این بانکها هستند که شماری از متغیرهای انباره را به شکل داراییها، بدهیها، تعهدات، مانده تسهیلات و... در خود دارند که میتوانند نقشآفرین شده و با آثار تاخیری ناپایداریهای مالی بزرگی ایجاد کنند. درس سوم این بود که بانکها میتوانند منشأ و عامل انتقال ریسک به دیگر بانکها و بنگاهها و کل اقتصاد باشند. چون این اثر سرریز ناپایداری را ابتدا در کل بخش مالی و سپس به بخش واقعی سرایت میدهد؛ پدیدهای حائز اهمیت است که میتواند از چشم سیاستگذار، رگولاتور و محققان دور بماند چون جایی پنهان میشود که ردیابی آن بسیار سخت است.
درس چهارم این بود که بانکهای مرکزی نمیتوانند نسبت به پایداری مالی (Financial Stability) بیتفاوت بمانند. در واقع دورانی که بانکهای مرکزی تکهدفه (Single Mandate) بودند و تنها کنترل تورم را دنبال میکردند و فقط یک ابزار یعنی نرخ بهره سیاستی را برای نیل به این هدف در دست داشتند، گذشته است. بحران به اقتصاد کلان این درس را داد که بانکهای مرکزی حداقل باید دو هدفه (Dual Mandate) باشند و علاوه بر کنترل تورم، ثبات و پایداری مالی و سلامت بانکی را نیز دنبال کنند و برای نیل به این اهداف دوگانه طیف وسیعی از ابزارها را در اختیار داشته باشند. بنابراین نسل جدید بانکداری مرکزی که بعد از بحران مالی 2008 ایجاد شد چندهدفه و چندابزاره بود. در واقع بانکهای مرکزی در این دوره متحول شدند. بحران 2008 نشان داد که متغیرهای اقتصادی ممکن است در روابط غیرخطی، غیرتعینی و پویا چنان درهمتنیده شوند که یک بمب ساعتی ایجاد کنند؛ بمبی که هیچکس از زمان انفجارش آگاه نیست، و حتی کمتر کسی متوجه شکلگیری و ایجاد آن میشود. نماد بارز و متمایز چنین پدیدهای در اتحادیه اروپا دیده شد. بمبهای ساعتی زیادی در بانکهای ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و کل نظام مالی یونان برای سالها فعال بودند و کسی صدای تیکتاک آنها را نمیشنید. اتحادیه اروپا بعد از بحران مالی متوجه شد که انفجار هر کدام از این بمبها در جنوب اروپا میتواند موج انفجاری ایجاد کند که کشورهای شمال مانند آلمان و فرانسه را هم درگیر کند. واقعیت این است که چنین پدیدهای در اقتصاد کلان شکلگرفته در دوران اعتدال بزرگ (Great Moderation) اصلاً دیده نشده بود.
درس پنجم بحران مالی 2008 این بود که باید مجموعه یا خوشه جدیدی از سیاستها ایجاد شود که بعدها به نام سیاستهای احتیاطی کلان (Macroprudential Policies) شناخته شد و کاملاً متفاوت از سیاستهای پولی (Monetary Policies) و مالی (Fiscal Policies) بود که تا پیش از آن اقتصاد کلان را شکل داده بودند. در واقع سیاستگذاری اقتصاد کلان رکن سومی پیدا کرد که اساساً مولود جهان 2010 به بعد بود و پیش از آن وجود نداشت. بزرگان اقتصاد مانند اولیویر بلانچارد، دیوید رومر، جرج آکرلاف، جوزف استیگلیتز و دیگران، حتی روسای بانک مرکزی مانند راگورام راجان رئیس سابق بانک مرکزی هند (در فاصله سالهای 2013 تا 2016) یا مروین کینگ رئیس سابق بانک مرکزی انگلستان (در فاصله سالهای 2003 تا 2013)، اعلام کردند این حوزه، سرزمین ناشناختههاست و باید با سعی و خطا در این سرزمین جدید جلو رفت. یعنی سیاستگذاری اقتصاد کلان که قبلاً دوگانه (پولی و مالی) بود، سهگانه و تثلیثی شده و سیاستهای احتیاطی کلان هم به آن افزود شد. این رکن سوم بسیار فراتر از رگولاتوری عادی و متعارفی بود که در اقتصاد کلان سابقه داشت.
درس ششم بحران این بود که یک بدهبستان (Tradeoff) گریزناپذیر بین ابداعات مالی (Financial Innovations) و پایداری مالی وجود دارد و نقطه بهینه و مطلوب در این بدهبستان جهانی (Global) نیست و در هر کشوری متفاوت و مستقل از کشورهای دیگر است. رشد اقتصادی در هر کشوری نیازمند ابداعات مالی است و این ابداعات همراه خود ریسکهایی ایجاد میکنند که قبل از آن برای رگولاتور شناخته نشده است. اگر این این ریسکها از یک حد و آستانهای فراتر روند، پایداری مالی را دچار آسیبهای مهیب و غیرقابل بازگشت میکنند.
مجموعه این نکات و درسها، نشان میدهد که اقتصاد کلان بعد از بحران مالی 2008، وارد یک دوره جدید شد. اقتصاد کلان در سالهای 2009 و 2010 محل تغییر و تحولات زیادی بود. اقتصاد کلان پسابحران همه دانش و آموزههای پیشین را دربردارد اما وجوه جدیدی به آن افزوده شده که قبل از آن اساساً شناختهشده نبود. بلانچارد در اینباره میگوید ما در خلال بحران فهمیدیم که اقتصاد کلان کوتاهمدت بسیار مهم است، نکتهای که پیش از آن تا حد زیادی مغفول مانده بود. گریگوری منکیو در کتاب اقتصاد کلان خود یک جهان سهساحتی از اقتصاد کلان ترسیم میکند و با یک نظم و نسق خاص این ساحتها را در طول هم قرار میدهد: اقتصاد کلان بسیار بلندمدت که ساحت توضیح و سیاستگذاری رشد اقتصادی است؛ اقتصاد کلان میانمدت که دنیای درک و مدیریت چرخههای تجاری است؛ و اقتصاد کلان کوتاهمدت که جهان اقتصاد کلان مالی است. به اعتقاد بلانچارد بحران مالی 2008 نشان داد که این اقتصاد کلان کوتاهمدت تا چه اندازه مهم و اثرگذار است و اگر بخواهیم اقتصاد کلان را بازنویسی کنیم که البته ناگزیر است، بخش اقتصاد کلان کوتاهمدت باید بنیادیتر از دو بخش دیگر مورد توجه و بازبینی قرار گیرد.
در مجموع و بر اساس این مولفههاست که میتوان گفت بحران مالی 2008 موجد یک تغییر پارادایم اساسی در اقتصاد کلان بود هرچند اقتصاد کلان بلندمدت و میانمدت دچار تغییرات ماندگاری نشد.
در حال حاضر پاندمی کرونا اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار داده و طرف تقاضا را به رکود برده و طرف عرضه را نیز با محدودیتهای شدید مواجه کرده است. سیاستگذاران نیز در پی گشایشهای اقتصادی رو به تدوین بستههای نجات و سیاستهای حمایتی آوردهاند، آنگونه که در ۲۰۰۸ نیز رخ داد. آیا رویکرد کنونی اقتصاد کلان این روشها را تایید میکند؟
به نظر من تلاش برای کاهش اثرات منفی کرونا، در واقع کاربرد بسیار مهم و بزرگی از همان اقتصاد کلان متعارف و موجود است. همهگیری کرونا موجب شوکهای منفی در دو طرف تقاضا و عرضه هم در سطح صنعت و هم در سطح کلان اقتصاد شد. بنابراین اکنون اقتصاد گرفتار رکودی شده است که در آن سمت عرضه اقتصاد به دلیل صدمه به زنجیرههای تامین لطمه خورده و سمت تقاضا هم به دلیل اینکه مردم سبک زندگی خود را تغییر داده و تقاضا برای بسیاری از خدمات و کالاها را به تعویق انداختهاند، اقتصاد را به رکود برده. هرچند دینامیسم شیوع و گسترش کرونا در نقاط مختلف جهان، هر بار مولفههای جدیدی از شوکهای منفی عرضه و تقاضا را با اندازههای متفاوت و توالی مختلف ایجاد میکند اما در نقاط مختلف دنیا به یک شکل عمل میکند و یک چارچوب تقاضای کل (Aggregate Demand) و عرضه کل (Aggregate Supply) با شوکهای منفی متوالی میتواند تا مقدار زیادی ابعاد این مساله را نشان دهد. من تغییر بنیادینی در علم اقتصاد کلان نمیبینم که معلول بحران کرونا باشد. به نظر میرسد همین اقتصاد کلان متعارف قبل از بحران 2008 هم برای توضیح نحوه انتقال کرونا به عنوان مجموعهای از شوکهای متوالی منفی در طرف عرضه و تقاضا به لحاظ نظری و تجربی و حتی سیاستی کفایت میکند و نیازی به بازنگری چارچوبهای اقتصاد کلان به این منظور وجود ندارد.
آیا در چشمانداز علم اقتصاد کلان تحولی مانند آنچه در دوره انقلاب انتظارات عقلانی رخ داد، محتمل است؟ مثلاً ممکن است در سالهای پیشرو اقتصاد رفتاری، که اکنون با اقبال در محافل عمومی و آکادمیک مواجه شده، پایه تغییر و تحولات تازهای باشد؟
اینکه ممکن است اقتصاد رفتاری کل اقتصاد را بازنویسی کند، مسالهای محتمل است؛ چون اقتصاد کلان پویای کنونی از دل جعبهابزارهای مهندسی مکانیک و مهندسی کنترل و بهینهیابی پویای متناسبسازیشده با آن ساخته و پرداخته شد و در آنجا تعیّن، دترمینیسم، جزمیت و به نوعی انفعال در بطن و کانون پیشینه نظری و فنی وجود دارد و این میراث برای اقتصاد کلان پویا برجا ماند. در حالی که در اقتصاد رفتاری ما با انسان سروکار داریم؛ انسانی که خطا میکند، خطایش را تکرار میکند، لزوماً از همه اطلاعات و دادههایی که در اختیار دارد استفاده نمیکند، عادت میکند، دلبسته میشود، همیشه بیشینهیاب نیست، مانند روبات برنامهریزیشده عمل نمیکند، حماقت و بلاهت دارد و ممکن است منافع بلندمدت خود را فدای سرخوشیهای کوتاهمدت بکند. همه اینها وجوه رفتاری و غیرروباتیک انسان را نشان میدهد که در اقتصاد کلان پیش از اقتصاد رفتاری مغفول مانده بود. ریچارد تیلر، برنده نوبل اقتصاد در 2017، در یکی از مصاحبههای خود میگوید: در دانشکده، همکاری داشتیم که پای ثابت تدریس بهینهیابی بود. به او گفتم که دیر یا زود این بساط جمع میشود و او گفت غیر از این چیزی برای یاد دادن ندارم و من پاسخ دادم که متاسفانه این رخداد گریزناپذیر است.
در اقتصاد مقیدشده به بهینهیابی فرض میشود همه انسانها همیشه بیشینهیاب هستند در حالی که لزوماً چنین نیست. من در این حوزه متخصص نیستم و به عنوان یک مشاهدهگر بیرونی میگویم که دیر و دور نیست که اقتصاد رفتاری و چارچوب نظری و مفهومی آن همه اقتصاد را درنوردد. البته به نظر من کل اقتصاد بعد از این که توسط اقتصاد رفتاری فتح شود بسیار زیباتر و جذابتر خواهد بود. سوال و کنجکاوی زمینگیر این است که بعد از این اتفاق، ریاضیات قابل استفاده در اقتصاد چگونه خواهد بود. ما با ریاضیات قبل از اقتصاد رفتاری خو گرفته و آن را میشناسیم اما یک حوزه جذاب و مورد توجه این خواهد بود که اقتصاد رفتاری چگونه از ریاضیات به عنوان یک ابزار استفاده خواهد کرد.
الفبای اقتصاد کلان تجرید (Abstraction) و تجمیع (Aggregation) است. اقتصاد کلان برای این که بتواند تجمیع کند ناگزیر است که از بعضی وجوه پدیدهها غفلت کند. تجمیع، نقطه قوت اقتصاد کلان است و برای دستیابی به آن باید بتواند تجرید کند. حالا باید دید که مابهازای این رویکرد در اقتصاد کلان رفتاری چه خواهد بود. من به شخصه نیاز به مطالعه بسیار بیشتری در این حوزه دارم و بسیار مشتاقم که اقتصاد بعد از اثرگذاری اقتصاد رفتاری را ببینم که چگونه علمی خواهد بود، چه ابزاری در اختیار دارد و چگونه از این ابزار سود میبرد. با این همه معتقدم که اقتصاد بعد از اقتصاد رفتاری رخ زیبا و جذابی خواهد داشت. بیش از این فعلاً نمیتوانم چشماندازی ترسیم کنم.
ورای این مباحث باید تاکید کنم که هنوز پرونده اقتصاد کلان بعد از بحران مالی 2008 بسته نشده است. هنوز پایداری مالی مبحثی بسیار جوان، تازه و نونهالتر از پایداری پولی (Monetary Stability) است، هنوز سیاستهای احتیاطی کلان بسیار نوپاتر از سیاستهای مالی (Fiscal Policies) اند و در نتیجه هنوز زمان زیادی لازم است تا این مباحث به بلوغ برسند. تا این اتفاق رخ ندهد و شمول بخش مالی و به خصوص بانکها به ارکان و بنیانهای اقتصاد کلان رسوخ نکند، هنوز نمیتوان اقتصاد کلان پس از بحران را یک موجود یکپارچه و تمامعیار نامید. دوران رشد و بلوغ این اقتصاد هنوز زمان میبرد. اقتصاد رفتاری هم کار خودش را پیش خواهد برد و همانطور که اقتصاددانان بزرگ گفتهاند این عرصه، سرزمین ناشناختههاست. یکی از وجوه جالب این تحول آن است که پیشقراولان این عرصه بانکهای مرکزی هستند که بیش از بحران مالی 2008 نقشآفرین خواهند بود. عقبه نظری بانکهای مرکزی در روند فزایندهای از اهمیت بیشتر و بالاتری برخوردار میشود و دوران تحول، تطور و بلوغ بانکهای مرکزی که ما بسیار از آن عقب ماندهایم، راقم سطور اقتصاد کلان جدید خواهد بود.
تجارت فردا