محسن جلالپور توضیح میدهد: این اقتصاد ناکارآمد، از حمایت اجتماعی برخوردار است؟
طبقه متوسط مفهومی است که جامعهشناسان در تحلیلهای خود زیاد به کار میبرند. منظورشان هم بخشی از جامعه است که نقشی انکارناپذیر در همه تحولات کشور دارد. بهزعم جامعهشناسان، طبقه متوسط طبقهای است که مسائل اولیه معیشتی خودش را حل کرده و میخواهد به رفاه و آزادی بیشتر فکر کند. اقتصاددانان اما نقشی متفاوت برای این بخش از جامعه در نظر دارند. به عقیده آنها طبقه متوسط شریک و همپیمان سیاستمدار در شکلگیری وضع موجود است. وقتی از وضع موجود سخن میگوییم، منظورمان اقتصادی است که هر سال نزدیک به هزار میلیارد تومان یارانه آشکار و پنهان میپردازد و نتیجهاش چیزی نیست جز نابرابری، آلودگی، فساد و ناکارآمدی. محسن جلالپور معتقد است به مدد سیاستمداران پوپولیست، دو شیوه «خوردن» در جامعه ترویج شده. یکی «مفتخوری» و دیگری «حقخوری». مفتخوری یعنی مصرف هزاران میلیارد تومان انرژی به مدد یارانههای پنهان و آشکار و حقخوری یعنی دستدرازی به منابع بیننسلی. ببینیم منظورش چیست؟
♦♦♦
فرض ما در این پرونده این است که دستکم در 50 سال گذشته میان دولتها و بخشی از جامعه اتحادی شکل گرفته که منجر به اتلاف گسترده منابع به زیان فرودستان و نسل آینده شده است. متاخرترین نظری که میتواند مهر تاییدی بر این فرض باشد، سخنان امیرعباس هویدا در بحث و جدل با مرحوم علینقی عالیخانی است. آنجا که آقای عالیخانی میپرسد: «ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟» هویدا اینطور پاسخ میداد که «من اول دولت شهرنشینان هستم، به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ میشود شهرهاست». هویدا طرفدار قیمتگذاری بود و عالیخانی از مخالفانش. عالیخانی میگفت «اگر این پولی را که ما داریم خرج میکنیم، بخش خصوصی بیاید خرج بکند، هزینهاش از ما کمتر است؛ تولیدی هم که میکند ارزانتر تمام میشود...ما هم این درآمدی را که در اختیارمان است، بهجای اینکه اینجا بریزیم، برویم کارهای دیگرمان را انجام دهیم». پاسخ هویدا این بود که «ما آن یکی کارهای دیگر را هم داریم میکنیم، بخش خصوصی هم هنوز لیاقت انجام این کار را ندارد».عالیخانی و هویدا در سال 1348 چنین دیالوگی داشتهاند و از آن روزها تا امروز پیوند طبقه مرفه شهرنشین با سیاستمداران قطع نشده است. اقتصاددانان همواره به دولتها درباره امتناع از اصلاحات اقتصادی نقد وارد میکنند اما کابوس به خیابان ریختن طبقه متوسط جامعه هیچگاه سیاستمداران ایرانی را رها نکرده است. نظر شما درباره اینکه سیاستمداران از اصلاحات اقتصادی طفره میروند چون از حمایت اجتماعی برخوردار نیستند، چیست؟
سیاستمداران نزدیک به حکومت پهلوی البته در دهههای 30 و 40 چنین دیدگاهی نداشتند و به گمانم در دهه 50 به چنین نتیجهای رسیدند یا شاید در این تله افتادند. شاه در اواخر دهه 30 پس از سفر به آذربایجان گفته بود؛ سلطنت بر یک مشت فقیر افتخاری ندارد. اصلاحات ارضی و قانون ملی کردن آب به سود کشاورزان و روستاییان حاصل همین تفکر بود. از اواخر دهه 40 به اینسو، نارضایتی طبقه متوسط جامعه فزونی میگیرد و همانطور که هویدا اشاره میکند، حکومت پهلوی از این نارضایتی میترسد و این بار دست به اصلاحاتی میزند که این طبقه را راضی نگه دارد. در دهه 50 شاه گمان میکند آنکس که ممکن است به خیابان بریزد، طبقه فرودست نیست بنابراین سیاستها در تعامل با طبقه متوسط جامعه تنظیم میشود. امیرعباس هویدا سردمدار این تفکر است و دیالوگی که بین او و مرحوم عالیخانی در میگیرد، بهترین مصداق برای اثبات این گزاره است. هویدا طرفدار قیمتگذاری و دخالت در اقتصاد بود و تلاش میکرد مداخله و بگیروببند بازاریان را بر اساس منافع طبقه شهرنشین تعریف کند. پس از اصلاحات ارضی که در حقیقت انقلابی علیه فئودالها و ملاک بزرگ بود، همه تلاش سیاستمداران معطوف به راضی نگه داشتن طبقه متوسط جامعه شد. حکومت پهلوی تلاش کرد درآمدهای نفتی را خرج راضی کردن این طبقه کند. به همین دلیل واردات را تشدید کرد تا کالای مورد نیاز این طبقه به وفور تامین شود. وقتی درآمدهای نفتی افزایش یافت، شاه دستور داد درآمدها خرج توسعه کشور شود. اقتصاددانان توصیه کردند این پول رفتهرفته به اقتصاد تزریق شود تا اقتصاد را متلاطم نکند اما شاه نپذیرفت و اقتصاددانان را مشتی کمونیست خواند. وقتی درآمدها به اقتصاد تزریق شد و به تبع آن تورم بالا رفت، شاه گمان کرد بازاریان علیه او توطئه کردهاند، بنابراین دستور سرکوب قیمتها و بازداشت بازاریان را صادر کرد. همه اینها به خاطر این بود که از طغیان طبقه متوسط جامعه میترسید اما در نهایت چه شد؟ میخواهم از صحبتهایم این نتیجه را بگیرم که سیاستگذاری شاه در دهه 40 و دهه 50 کاملاً خطا بود. شاه در دهه 40 کشاورزان و دهقانان را به سفره آب و خاک دعوت کرد و در دهه 50 از طبقه متوسط خواست سر سفره نفت بنشینند. نتیجه اصلاحات ارضی نابودی کشاورزی ایران و تشدید مهاجرت روستاییان به شهرها بود و آنها که از اصلاحات ارضی منتفع شده بودند، زمینها را فروختند و به شهرها مهاجرت کردند و در دهه 50 همینها به خیل ناراضیان پیوستند. من در این زمینه صاحبنظر نیستم اما از خیلیها شنیدهام که اگر اصلاحات ارضی انجام نمیشد، احتمالاً شاه چنین سرنوشتی نداشت.
سوال اصلی ما این است که دولتها چرا نمیتوانند درباره اصلاحات اقتصادی تصمیم درست بگیرند؟ آیا نیرویی خارج از اراده آنها وجود دارد که اجازه اصلاحات نمیدهد یا اینکه فکر میکنند اصلاحات اقتصادی از حمایت اجتماعی برخوردار نیست؟
هرچند معتقدم یکی از عوامل موفقیت اصلاحات اقتصادی توافق جمعی در ساختار سیاسی است اما معتقد نیستم که نیرویی قدرتمند خارج از اراده دولتها- مثل دولت سایه یا اپوزیسیون- وجود دارد که نمیگذارد اصلاحات به سرانجام برسد. اینجاست که از خود میپرسم کدام اصلاحات اقتصادی؟ اصلاً چیزی به نام اصلاحات اقتصادی مطرح شده که مخالفان و موافقانی داشته باشد؟ اصلاً دولتها برای اصلاحات گامی برداشتهاند؟
خیلی ساده است؛ وقتی مشخص میشود سیاستی زیان به دنبال دارد، انتظار داریم متوقف شود. وقتی دولتی خطا کرد انتظار این است که دولتهای دیگر آن را تکرار نکنند. در حکمرانی ما اینگونه نیست و خطا مدام تکرار میشود و هیچکس هم بابت تکرار آن محاکمه نمیشود. از دهه 50 به این طرف هر آنچه در سیاستگذاری اقتصادی، خطا بوده در دورههای بعد هم تکرار شده است. با این تفاوت که هرچه زمان گذشته نهفقط برای رفع خطا، کاری صورت نگرفته که آن خطا بزرگتر شده و ابعاد خطرناکتری هم پیدا کرده است. چرا؟ چون هیچ سیاستمداری نداشتیم که هزینه اصلاحات را بر عهده بگیرد و مدام آن را به دولتهای بعدی حواله داده است.
اما خطای دوم این است که بگوییم اصلاحات اقتصادی از حمایت اجتماعی برخوردار نیست. به نظرم قطعاً مردم مدافع درست کار کردن همه ساختارها هستند اما این سیاستمدار است که حتی آدمهای سالم را گرفتار چرخه معیوب و فاسد میکند. ساختار خوب ساختاری است که نفع آدمهای بد را در انجام کارهای خوب تعریف کند اما سیاستمدار ایرانی کاری کرده که نفع آدمهای سالم در انجام کارهای بد است. سیاستمدار در طول نیم قرن گذشته کاری کرده که نفع بخشی از جامعه در انرژی و ارز ارزان، واردات و غیررقابتی بودن بازار کار باشد. آزادی تجارت این بخش جامعه را متضرر میکند و واقعی شدن قیمت به سودش نیست. آنها بیشترین سهم را از انواع یارانه میبرند و حتی یارانهای که به نام فرودستان جامعه اختصاص داده میشود بیشتر به جیب این طبقه ریخته میشود. سیاستمدار پی برده فرودستان جامعه اهل به خیابان ریختن و اعتراض نیستند اما طبقه متوسط میتواند به خیابان بریزد و شورش کند. پس سیاستگذار شاقول سیاستگذاری و هزینه و فایده سیاستهای خود را با مضار و منافع این طبقه تراز کرده است.
پس از انقلاب تلقی عمومی این بود که اگر منابع کشور به سیاستمداران پاک و خیرخواه و عاری از انگیزه سودجویی سپرده شود، به بهترین شکل تخصیص داده خواهد شد. اما این کار هم نتیجهبخش نبود.
این تفکر هنوز هم مدافعان زیادی دارد. در مواجهه با فساد بهجای اینکه سرچشمه -سیاستگذاری غلط- را بخشکانند، گمان میکنند قاضی پاکدست میتواند فساد را از بین ببرد. دستگاه قضایی برای چند نفر باید حکم صادر کند؟ در انتخاب تخصیصدهنده منابع میگویند اگر فردی پاکدست باشد منابع عادلانه تخصیص داده میشود. ما در این ساختار آدم پاکدست کم نداشتیم اما چرا کارها درست نشد؟ چرا منابع به این گستردگی تلف شد؟ ما فقط رد منابعی را میگیریم که به سرقت رفتهاند اما به منابعی که به دلیل سیاستگذاری نادرست و مدیریت ناصحیح در حال اتلاف هستند آنقدر حساس نیستیم. یعنی به حیف و میل حساس هستیم اما به اتلاف منابع حساسیتی نداریم. به نظر من تجربه همه این سالها باید به ما چند نکته را آموخته باشد؛ اول اینکه سیاستمدار اصولاً نمیتواند خیرخواه باشد و هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم انتخابهای او مبتنی بر خیرخواهی برای همه جامعه است. دوم اینکه سیاستمدار هزینه نمایش خیرخواهیاش را هم از جیب همه مردم میپردازد. سوم اینکه سیاستمدار همواره دوست دارد محبوب بماند و جایگاه خود را در قدرت حفظ کند و این مردم هستند که هزینه محبوبیت او را میپردازند. چهارم اینکه سیاستمدار در ظاهر از فرودستان حمایت میکند اما سیاستهایش به زیان آنها تمام میشود. او پی برده که طبقه متوسط جامعه ابزار کافی برای تحت فشار گذاشتن سیاستگذار را در اختیار دارد و به آسانی میتواند از منافع خود پشتیبانی کند. فرودستان معمولاً اهل سیاست و اعتراض نیستند اما طبقه متوسط میتواند به خیابان بریزد و شورش کند. اجازه بدهید مثالی بزنم. همیشه وقتی زمستانها به اروپا سفر میکنم، از میزبان میخواهم اتاقم را گرمتر کند. در هتل هم دمای اتاق را بالا میبرم. در مقابل، مشتری آلمانیام میگوید: «هر وقت به ایران سفر میکنم، هتل آنقدر گرم است که ناچارم درجه اتاقم را کم کنم. محیطهای سرپوشیده هم به قدری گرماند که نه کم کردن دما کمکی میکند و نه کم کردن لباس. ناچارم در و پنجره را باز کنم.» چرا باید اینگونه باشد؟ دولت این همه یارانه انرژی میدهد و نتیجهاش میشود اتلاف ثروت ملی، آلودگی و ترافیک و بیماری و اتلاف وقت و جنگ اعصاب. البته هیچکس امیدوار به اصلاح این وضع نیست. چون نهتنها سیاستمدارانمان سوراخ دعا را پیدا کردهاند که متاسفانه بخش عمدهای از مردم به دلایل مختلف، همین وضع را میخواهند. متاسفانه سیاستمداران در پنجدهه گذشته ما را عادت دادهاند که آش بخوریم بیآنکه پولش را بپردازیم. عادت کردهایم خرج رفاه امروزمان را از سهم فرزندانمان تامین کنیم. امروز ثروتمندان جامعه چندین برابر روستاییان از یارانه انرژی منتفع میشوند. حال آنکه فرودستان جامعه از چنین امکانی برخوردار نیستند. وقتی میخواهند برای اولین بار گاز را به مردم برسانند، شهرنشینان را گازدار میکنند. وقتی میخواهند آب را لولهکشی کنند، اول شهرها را لولهکشی میکنند. شما سراغ دارید که ابتدا مناطق محروم را از موهبتی برخوردار کنند و بعد به تقاضای شهرنشینان پاسخ دهند؟ دلیلش چیست؟ چون فکر میکنند آن کس که به خیابان میریزد روستایی نیست، طبقه متوسط شهرنشین است که هر جا منافعش را در خطر ببیند، صدایش بلند میشود. رسانه دست این طبقه است، تلویزیون منافع این طبقه را دنبال میکند و سیاستمدار هم حواسش به منافع این طبقه است. در مقابل، این طبقه دو دسته مطالبه دارد؛ اول دنبال منافع اقتصادی است و در عین حال مطالبات سیاسی و اجتماعی خاص خودش را هم دارد. عمده منافع اقتصادیاش در قیمتگذاری و تعزیرات، ارز ارزان، واردات ارزان و یارانه انرژی است.
بهطور مشخص اصلاح قیمت انرژی یکی از مصادیق شکست سیاستگذاری در کشور ما قلمداد میشود. سیاستگذار چرا گزینه «اصلاح بازار انرژی» را رد و هزینه گزافی میکند تا قیمت آن را به صورت دستوری پایین نگه دارد.
اینجا با دو مساله مواجه هستیم؛ یکی منافع سیاستمدار است که پیش از این گفتیم نمیتواند خیرخواه باشد و دیگری منافع افراد یا جامعهای است که سیاستمداران را انتخاب میکنند. وقتی رفتار سیاستمدار را بررسی میکنیم، یک تلقی میتواند این باشد که او به دنبال خرید محبوبیت است. البته طبیعی است که سیاستگذار همواره دوست دارد محبوب بماند و جایگاه خود را در قدرت حفظ کند اما این همه ماجرا نیست و اینجاست که با یک انتخاب کاملاً آگاهانه مواجه میشویم. از یکسو افراد زیادی تلاش میکنند با انتخاب فردی که بیشترین وعده را برای حمایت از منافع آنها داده رای دهند و از سوی دیگر سیاستگذار تلاش میکند طبقهای را که باعث انتخاب او شده راضی نگه دارد. در مساله اصلاح بازار انرژی جدا از اینکه سیاستگذار چه موضعی دارد، به نظر میرسد قیمت پایین انرژی در کشور ما ضمن اینکه از حمایت اجتماعی برخوردار است، حمایتهای صنفی را هم با خود دارد. اگر به صورت کلی نگاه کنیم متوجه میشویم که سیاستگذار از سوی سه دسته ذینفع در فشار است تا قیمت انرژی را به صورت عمدی و دستوری پایین نگه دارد. اولین ذینفع سوخت ارزان، خودروسازان هستند. دومین گروه ذینفع، صنعتگرانی هستند که از انرژی ارزان منتفع میشوند و سومین گروه ذینفع، جامعه شهرنشین است که رفاه خود را مدیون همهشمول اقتصاد دولتی میداند. پس طبقه متوسط و مرفه جامعه بزرگترین ذینفعان قیمت ارزان انرژی در ایران هستند و معمولاً همین طبقات هستند که تحولات سیاسی را رقم میزنند و سیاستمداران با درک این موضوع، همواره سعی میکنند این طبقه را از خود راضی نگه دارند.
به نظر شما ریشههای این همپیمانی چیست و اینکه کدام عوامل تداومبخش این شرایط هستند؟
دولتها در ایران سوای اینکه چه جهتگیری داشته باشند، دیر یا زود متوجه میشوند که اگر میخواهند دوام بیاورند و چند صباحی با دردسر کمتر در قدرت بمانند، باید جامعه شهرنشین را راضی نگه دارند. احمدینژاد استثنا بود و چنین باوری نداشت و به گروههای دیگر متوسل شد اما اذیت شد و آزار دید و همینطور اذیت کرد و آزار داد. غیر از او، دولتها در عمل طبقه متوسط شهرنشین را نمایندگی و بنابراین همه مداخلات خود در اقتصاد را بر اساس منافع این گروه تنظیم کردهاند. باید دید گروههای ذینفع دستاندرکار در سیاستگذاری کدامها هستند و کنش و واکنش و تعادل نسبی آنها را در دورههای زمانی مختلف بررسی کرد که چگونه بر تعیین خطمشیها اثرگذار بودهاند. برای فهم دقیقتر پویایی قدرت در سیاستگذاری ایران و منطق عمل آن و همچنین درک تغییرات توازن قوا باید به برندگان و بازندگان سیاستها توجه کرد. آنگاه شاید بتوان گفت؛ میان سیاستمدار، طبقه متوسط و بوروکراتها پیمانی نانوشته وجود دارد. به این شکل که طبقه متوسط سیاستمداری را انتخاب میکند که پوششدهنده منافعش باشد و متقابلاً، سیاستمدار هم برنامههایش را بر پایه حمایت از عقبه اجتماعی خود بنا میکند. در این میان، خیل عظیم کارکنان دولت هم منافعشان با شهرنشینان گره خورده است. برخلاف آنچه گفته میشود که کارمندان مرفه نیستند، کارمندان دولت عمدتاً در شهرهای بزرگ سکونت دارند و عمدتاً از دهک پنج به بالا هستند. رفاه کارمندان لزوماً به دلیل حقوق بالا نیست و امنیت شغلی، برخورداری از نظام بازنشستگی و تامین اجتماعی و سیستم درمانی، وضعیت آنها را بهتر کرده است. کارکنان دولت و نهادهای عمومی به دلیل داشتن حقوق ثابت میتوانند وام بگیرند. پس آنها مدافع قدرتمند حفظ شرایط موجود هستند. بنابراین کشاورزان، دامداران، روستاییان، اقشار کمدرآمد، کارگران بخش خصوصی و حتی کارفرمایان بخش خصوصی در گروهی که دولت آنها را نمایندگی میکند، نقشی ندارند و از دل همین توافق است که سیاست سرکوب قیمتها، قیمت انرژی و ارز و... درمیآید.
تجارت فردا