در زندگی همه ما موقعیتهایی پیش میآید که لازم است تصمیمات سختی بگیریم که لزوما از پیامدهای آن نمیتوانیم مطمئن باشیم. به این شرایط، تصمیمگیری در حالت عدم اطمینان یا قطعیت میگویند. گرفتن مدرک دکترای فلسفه ممکن است به پیدا کردن یک شغل با جایگاه اجتماعی خوب کمک کند، اما از طرف دیگر ممکن است با این مدرک نتوانیم در ایران هیچ شغلی پیدا کنیم و در نهایت مجبور شویم شغلی بیارتباط با آنچه برای آن سالهای سال تلاش و هزینه کردهایم، انتخاب کنیم. معاینه پزشکی برای بیماریهای خاصی چون سرطان سینه ممکن است به تشخیص زودهنگام و درمان بیماری کمک کند، اما ممکن است هیچ مشکلی نداشته باشیم و پول ما هدر رفته باشد. به همین ترتیب، خرید خودرویی که از قیمت و زمان تحویل آن هیچ اطلاعی نداریم، میتواند یک سرمایهگذاری مناسب برای حفظ ارزش پول باشد، اما از سوی دیگر نیز میتواند تنها حبابی باشد که در کوتاهمدت ما را متحمل هزینههای جدی کند. «تئوری مطلوبیت انتظاری» داستانی از این موضوع است که ما چگونه باید تصمیم عقلانی بگیریم، زمانی که از پیامدهای یک عمل مطمئن نیستیم. در این حالت گفته میشود عملی را انتخاب کنید که بیشترین مطلوبیت مورد انتظار را برای شما دارد.
مطلوبیت انتظاری از میانگین وزنی مطلوبیت هر کدام از پیامدهای محتمل بهدست میآید و مطلوبیت هر پیامد نیز از میزانی که یک گزینه بر دیگر گزینهها ترجیح داده میشود. با این حال، موقعیتهای بسیاری وجود دارد که در آن این به حداکثر رساندن مطلوبیت ممکن نیست. فرض کنید که تصمیم گرفتهاید آخر هفته به پیکنیک بروید و لازم است که برای رفتن به پیکنیک برنامهریزی کنید، اما واقعیت آن است که شما نمیتوانید برنامهریزی دقیقی داشته باشید، چرا که هیچ فردی نمیتواند از پیش همه پیامدهایی که ممکن است اتفاق بیفتد را بداند و به همین دلیل نمیتوانید مطلوبیت انتظاریتان را به حداکثر برسانید.
برخلاف برنامهریزی برای پیکنیک، شطرنج یک بازی کاملا معلوم (در مقابل مبهم بودن وضعیت پیکنیک) است که یک توالی از حرکات بهینه در آن وجود دارد، بنابراین یک شطرنجباز نمیبازد، اگر بتواند توالی را دنبال کند. با این حال، مشکل اینجاست که شطرنج تقریبا ۱۰۱۲۰ توالی حرکتی منحصربهفرد متفاوت دارد و هیچ انسان یا ماشینی نمیتواند توالی بهینه را پیدا کند. در این حالت است که ما به روشهای غیربهینهساز متوسل میشویم. روشهایی که در ایران با معادل «قواعد اکتشافی » یا معادل بهتر آن یعنی «قواعد سرانگشتی» شناخته میشوند.
در مثالهای بالا، آنچه موجب سختی تصمیمگیری میشود، ابهام و عدم قطعیت موقعیت پیشروست که آن را از ماهیت ریسکی جدا میکند. در اینجا لازم است که تفاوت میان وضعیت ریسکی و عدماطمینان را توضیح دهیم. ریسک شرایطی است که تصمیمگیری در آن ریسکی است، اما به هر حال امری است ممکن. در شرایط ریسک ما تعدادی متغیر غیرقابلکنترل داریم که اطلاعاتی از گذشته آنها در دسترس است. با توجه به این اطلاعات میتوانیم روند احتمالی که این متغیرها ممکن است در آینده طی کنند را به دست بیاوریم. در این حالت، به میزانی که محاسبات ما درست از آب دربیاید و همه احتمالات را در نظر گرفته باشیم، اقدام ما صحیح و تصمیم ما عاقلانه بوده است. این درحالی است که انتخابهای نامطمئن زمانی رخ میدهد که یا ۱- مجموعهای از گزینهها شناخته شده نیستند، یا ۲- مجموعهای از پیامدها شناخته شده نیستند، یا ۳- احتمال این پیامدها شناخته شده نباشد، یا ۴- ترکیبی از موارد پیشگفته با هم وجود داشته باشد.بنابراین، یک سوال مهم آن است که با توجه به مشخصههای وضعیت نامطمئنی همچون خرید خودرو در چند ماه گذشته، بهترین ابزار چه خواهد بود؟ کینز میگوید: «مردم باید از روح حیوانی خود برای مبارزه با عدم اطمینان استفاده کنند، آرزوی ذاتی آنها به فعالیت، خوشبینی، امید خودانگیخته و همه اینها باعث میشود تا چرخ گردون بچرخد.» با این حال خواننده را در یک ابهام از اینکه دقیقا این روح حیوانی چیست و چگونه میتوان آن را مدلسازی کرد، باقی میگذارد.
یکی دیگر از جوابهایی که به این سوال داده شده است، همان جوابی است که در بالا به آن اشاره کوچکی شد و توسط اقتصاددان رفتاری، دانیل کانمن، ارائه شده است: قواعد سرانگشتی. «این قواعد میانبرهای ذهنی هستند که تصمیمگیری را سادهتر میکنند. آنها رویههای تصمیمگیری را نشان میدهند که یک تصمیم سخت را با یک تصمیم ساده جایگزین میکنند.» اگرچه کانمن از جمله اقتصاددانان رفتاری است که معتقد است استفاده از قواعد سرانگشتی میتواند به خطاهای شناختی (یا خطای در تفکر) منجر شود و لیستی طولانی و بزرگ از سوگیریها و قواعد سرانگشتی ارائه میدهد که از دید او، برای بهبود تصمیم و قضاوت نیاز به اصلاح دارند. در مقابل، عده دیگری به رهبری گرد گیگرنزر، بر این باور هستند که اتفاقا قواعد سرانگشتی با توجه به حجم کم اطلاعاتی موردنیاز و سرعت بالای آنها، به تصمیمهای کم و بیش خوب و قابل اتکا میرسند.
آنها معتقدند مردم روزانه تصمیمات مهم و غیرمستقیمی تحت شرایط عدماطمینان میگیرند، تصمیماتی که اغلب تحت فشار زمان و همراه با اطلاعات و منابع شناختی محدود گرفته میشود. از نظر آنها پدیده شگفتانگیز این است که «در اکثر اوقات، اکثریت مردم به طرز حیرتانگیزی در این موقعیتها خوب عمل میکنند، اگرچه که تمام الزامات بهینهسازی را ندارند، چه درونی (مانند توانایی محاسبه) و چه بیرونی (مانند دسترسی به اطلاعات). آنها این کار را با استفاده از قواعد سرانگشتی انجام میدهند، قواعدی که نیازی به جستوجوی دقیق اطلاعات یا محاسبات جامع ندارند.»
ادبیات پژوهشی بزرگی وجود دارد که به این سوال مهم میپردازد که افراد در چه موقعیتهایی از این قواعد استفاده میکنند. در این ادبیات پژوهشی میتوان به تمام قواعد سرانگشتی بهعنوان یک جعبه ابزار نگاه کرد که قواعد غیراکتشافی همچون بهینهسازی را نیز در برمیگیرد. درحالی که «بهینهسازی به معنای حس مطلق عقلانیت مطابق با مجموعهای از اصول موضوعه مفروض گرفتهشده است، تصمیمگیری مبتنی بر قوانین سرانگشتی مطابق با بوم و محیطی است که در آن تصمیمگیری صورت میگیرد و سطوح مختلفی از عقلانیت بومشناختی و محیطی در آن قابل دستیابی است.»
«به این ترتیب استفاده از این قوانین نه خوب است و نه بد و ارتباط مستقیم با محیطی دارد که در آن استفاده شده است. بنابراین ارزیابی استفاده از این قوانین نیز صرفا با توجه به محیطی که در آن استفاده شده، امکانپذیر است. هر چقدر تطبیق میان قوانین سرانگشتی و محیط کارآمدتر بوده باشد، درجه عقلانیت محیطی بیشتری در استفاده از قوانین سرانگشتی وجود داشته است، به عبارت دیگر میتوان گفت کارآمدی این تطبیق در میزان موفقیت آنهاست.»با توجه به آنچه توضیح داده شد، پاسخ من به این سوال که آیا خرید خودرو یک عمل عقلانی بوده یا صرفا تصمیمی غیرعقلانی است که تحت شرایط متشنج و نامطمئن اقتصادی کشور گرفته شده، این است که نتیجه خرید خودرو تعیینکننده است و از قیمتگذاری جدید خودرو این برداشت میشود که تصمیمگیری افراد در چنین حالتی عقلانی و صحیح بوده است، حتی اگر ابزارهای استفاده از رسیدن به چنین تصمیمی در اقتصادنئوکلاسیک جایی نداشته باشد.
منبع: دنیای اقتصاد