انقلاب: علل چندگانه
چرا انقلاب شد؟ چون:
۱. در حوزه سیاست، شاه بعد از کودتا اجازهی مشارکت سیاسی را نداد؛ به جای اعادهی حیثیت از دکتر مصدق، دستکم بعد از درگدشت او، به سرکوب جبهه ملی و نیروهای سیاسی دیگر از جمله حزب توده پرداخت و با این عمل، به باور رایج در جامعه، مبنی بر دست نشانده بودن در دورهی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بیشتر دامن زد؛ تصویب قانون کاپیتولاسیون نیز مزید بر علت شد.
۲. شاه در بافت جامعهای که هویتش با سنت دینی تعریف میشد، دست به پیشبرد پروژه توسعه اقتصادی و اجتماعی شتابانی زد که از نظر افکار عمومی، در گذر زمان، حمل بر ولنگاری او و رژیمش شد. رضاشاه، پیش از او، با کشف حجاب اجباری، این باور را شکل داده بود. او نیز با اقدامات بیاهمیت ولی مهم از نظر جریانسازی نیروی اجتماعی سنتگرا، به بیراهه رفت. جایگزینی تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری شمسی، و نوشیدن مشروب با کارتر آن هم در برابر دوربین تلویزیون، از جمله اشتباهات ابلهانه، او بود.؛
۳. رژیم شاه منافع رشد اقتصادی را عادلانه توزیع نکرد. ضریب جینی در سال ۵۶، برابر ۵۲ صدم بسیار بالا بود. راهبرد رشدگرای مبتنی بر صنعتی شدن، اقتصاد دوگانهای را شکل داد که در بخش مدرنش سطح درامد بسیار بالا و در بخش غیرمدرن و غیر رسمیاش بسیار پایین بود. به همینصورت، بهدلیل، ناتوانی نظام اقتصادی و اجتماعی رژیم در بازتوزیع ثروت صاحبان داراییهای ارضی و مالی و صنعتی، ساخت اجتماعی را پلورالیزه (دو قطبی) کرد. اقلیت بسیار ثروتمند در سویی و اکثریت فقیر و محروم در سوی دیگر.
در چنین شرایطی، رفتارهای تجملاتی و پر زرق و برق دربار ( برای مثال جشن ۲۵۰۰ ساله و سایر مراسمهای سلطنتی)، و همینطور رفتارهای نمایشی اقلیت صاحب ثروت، موجب بروز احساس حذف شدگی اجتماعی حاشیهنشینان شهری شد؛
۴. در فضای فکری دهههای مذکور، باور "بازگشت به خویشتن" سیطره داشت که اندیشمندانی چون فرانتس فانون آن را پردازش، و روشنفکرانی چون فردید، آلاحمد و شریعتی آن را در ایران گفتمانسازی کردند. همینطور، نظریه نئومارکسیتهایی چون پاول باران و اندره گوندر فرانک، به نام "نطریه وابستگی"، در سطح جهانی، سیطره داشت و در ایران از طریق جریان چپ گفتمانسازی شد. در نتیجه، با جا افتادن این گفتمانها، الگوی توسعه رژیم پهلوی، دالّ بر غربزدگی و وابستگی شد. این فصای فکری، در کنار باور دستنشاندگی حکومت، افول بیشتر مشروعیت سیاسی و ایدوئولوژیک آن را در پی داشت؛
۵. فساد مالی دربار و طبقهی حاکم، بر بستر نابرابری خیلی زیاد و آنچه حمل بر ولنگاری میشد، نیز، مشروعیت رژیم پهلوی را تضعیف کرد.
آیا انقلاب اجتنابناپذیر بود؟ نه. چون:
۱. شاه میتوانست با درک عمیقی از جامعهاش، پروژه توسعه اقتصادی و اجتماعی را به تدریج پیش برد، میتوانست برای نیل به اهداف فرهنگی و اجتماعی مد نظرخود، به انتظار زمان بلندتری بنشیند. در اینصورت، با تیز نکردن تیغ نقد جریان اجتماعی سنتگرا، ماندگاری خود را از این محل تضمین میکرد؛
۲. میتوانست زودتر از بهمن ۵۷ (زمانی که صدای انقلاب را شنید و از بختیار برای حضور در قدرت دعوت کرد) به نیروهای دگراندیش میدان بدهد و فصای سیاسی را باز کند بدون آنکه بنیان نطامش فرو بریزد. کافی بود اجازه باز شدن فصای سیاسی را بدهد و ساخت سیاست را ،دست کم، به موقعیت سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد بازگرداند؛ دورهای که کثرتگرایی سیاسی وجود داشت. در اینصورت، شکاف میان حکومت و ملّت چنان افزایش نمییافت که سر از قیام براندازانه ملت در آورد؛
۳. میتوانست با توجه به تجربه کشورهای اسکاندیناوی و ژاپن، پروژه رشد عدالتگرا را در پیش بگیرد و توزیع ثروت و درآمد را از طریق انباشت اجتماعیگرایانه، عادلانه کند.
برای نیل به این اقدامات آیا لازم بود که زیر ساخت حقوقی رژیم شاه تغییر کند؟ نه. چون:
قانون اساسی، بر مبنای آرمانهای انقلاب مشروطه شکل گرفته و بر حاکمیت قانون تاکید داشت. کافی بود شاه اجازه میداد مجلس برآمده از نطام حزبی، نخست وزیر را تعیین کند. در اینصورت، وی به جای حکومت، سلطنت میکرد. پذیرش چنین امری از سوی شاه، منوط به ارادهی شخص وی و توجه جدی به پیام مهندس بازرگان در سال ۱۳۴۴ در دادگاه بود: "ما آخرین نسلی هستیم که با شما بهزبان مسالمت سخن میگوییم"
نکته نهایی: نه ساخت فرهنگی و نه ساخت اقتصادی مبتنی بر رانت نفت، و نه ساخت طبقاتی جامعه مانع اجرای تمام و کمال قانون اساسی برآمده از انقلاب مشروطه نمیشد اگر که شاه اراده میکرد آن را اجرا کند. مشکل اصلی خود او بود. در اینجاست که میتوان به نقش شخصیت در تاریخ نیز اشاره کرد.
علی دینی ترکمانی
https://t.me/alidinee