حسین محمدپور(عضو اندیشکده حکمرانی شریف)
امروزه اکثر کلانشهرهای دنیا با مسئله مصرف بالای انرژی روبرو هستند و سالها است که مقوله کاهش مصرف انرژی به یکی از نگرانیهای اصلی سیاستگذاران حوزه انرژی و محیطزیست تبدیل شده است. اگرچه دامنه این مسئله به حوزه محیطزیست نیز کشیده شده و مسائلی نظیر آلودگی هوا و تغییرات آبوهوایی را به دغدغه شهرداریها و نهادهای دولت مربوطه تبدیل نموده است؛ بااینوجود، نتایج حاصل از سیاستهای اعمالشده بهمنظور کاهش مصرف قابل توجه نبوده است.
ازجمله رویکردهای پرکاربردی که سیاستگذاران این حوزه همواره به آن علاقه زیادی نشان دادهاند تعیین پاداش برای کممصرف بودن و مجازات برای پرمصرف بودن بوده است. نکته اینجاست که نگرش حاکم بر این نوع سیاستگذاری نگرش نئوکلاسیک یا نگرش استاندارد و مرسوم علم اقتصاد است و این در حالیست که مطالعات اخیر صورت گرفته در اقتصاد رفتاری نشان داده است این نگرش چندان قابلاتکا نیست. مطالعات اخیر پیشنهادهایی برای ارتقاء این رویکرد در سیاستگذاری ارائه دادهاند، اما نکتهای که در حال حاضر بسیار حائز اهمیت است باور سیاستگذاران ارگانهای دولتی کشور به ضعف نگرش مرسوم در علم اقتصاد و تأثیرگذاری کاربست بینشهای رفتاری در این حوزه است.
باور نویسنده این مقاله بر این است که عدم آشنایی سیاستگذاران حوزه شهری و شهرداری با کاربستهای اقتصاد رفتاری منجر به ادامه روند سیاستگذاری بر پایه اقتصاد متعارف شده، و این امر میتواند منجر به هدر رفت سرمایههای اقتصادی و اجتماعی در حوزه شهری گردد. ازاینرو، این مقاله با تشریح برخی نقاط ضعف اقتصاد متعارف و مرور برخی یافتههای اقتصاد رفتاری در مقوله کاهش مصرف انرژی تلاش دارد تا نظر سیاستگذاران حوزه انرژی و حوزههای مرتبط را به این رویکرد علمی جدید و تأثیرگذار جلب نماید. تلاش نویسنده این مقاله بر این بوده است که بهصورت مقدماتی، مخاطب را با برخی تجربههای کاربست اقتصاد رفتاری در حوزه سیاستگذاری انرژی آشنا نموده، با این امید که مخاطبین علاقهمند بتوانند بهوسیله مقالات بعدی که در آن به تشریح نمونههای کاربردی این رویکرد پرداخته خواهد شد، به درک مناسبتری از این رویکرد رسیده و به کاربست این رویکرد علاقهمند گردند.
نگرش مرسوم در علم اقتصاد: درست یا غلط؟
در اوایل نیمه دوم قرن بیستم، تعدادی از اقتصاددانان دنیا متوجه شدند که دستآوردهای علم اقتصاد قادر نیست مسائل اقتصادی روز دنیا را بهدرستی تبیین کند. توجه این اقتصاددانها، با مطالعات بیشتر، به این نکته جلب شد که رفتار واقعی انسانها با آنچه در علم اقتصاد بهعنوان رفتار انسان و به تعبیری رفتار عقلانی انسان در نظر گرفته میشود تفاوت دارد؛ و روانشناسان توانستهاند تبیین واقعیتر و مناسبتری از رفتار واقعی انسان ارائه دهند. در همین راستا، برخی از این افراد تلاش کردند تا با تلفیق علم روانشناسی و اقتصاد، تبیین بهتری از رفتار واقعی انسان در زمان تصمیمگیری و در شرایط اقتصادی ارائه دهند.
برای رفع ابهام و روشنتر شدن موضوع به توضیح نگرش مرسوم در اقتصاد میپردازیم. بنا بر اقتصاد مرسوم و استاندارد یا اقتصاد نئوکلاسیک، افراد همیشه از میان نتایج محتمل موارد عقلانیتر را ترجیح میدهند؛ همواره تلاش میکنند تا منفعت و سود خود را به حداکثر مقدار ممکن برسانند و بهصورت کاملاً مستقل از دیگران تصمیم گرفته و از اطلاعات مرتبطی که دارند برای اتخاذ تصمیم استفاده میکنند. بنابراین فرضیه، سیاستگذاران میتوانند با فراهم آوردن اطلاعات و در دسترس قرار دادن آن برای افراد جامعه، و نتیجتاً افزایش گزینههای قابل انتخاب، به افراد کمک کنند تا عقلانیترین (و بهترین) گزینه را برای خودشان انتخاب کنند.
در نقطه مقابل، در مطالعات صورتگرفته به جهت شناخت رفتار واقعی انسان، دانشمندانی همچون آموس تِوِرسکی و دنیل کاهنِمَن نشان دادند که رفتار انسانها در موارد متعددی از رفتار عقلانی منحرف میشود، و افراد متفاوت از آنچه اقتصاددانها بهطور مرسوم فرض میکردهاند عمل مینمایند. نکته قابلتوجه اینجاست که انحراف افراد از رفتار عقلایی در حالتی رخ میدهد که خود افراد تصورشان بر این است که تصمیماتی که در حال اتخاذ آن هستند هوشمندانه، منطقی و همساز با ارزشها و تمایلاتشان است. بنابراین میتوان اینگونه تصور کرد که نگرش مرسوم اقتصاد از رفتار انسان، نگرش کاملاً درستی نیست و قابلیت تعمیم دادن برای رفتارهای مشابه انسان ندارد.
خطاهای نگرش مرسوم در علم اقتصاد: اقتصاد رفتاری چه میگوید؟
مطالعات انجامگرفته در حوزه اقتصاد رفتاری نشان داده است مثالهای نقض متعدّدی برای نگرش اقتصاد مرسوم از رفتار انسان وجود دارد. این مطالعات حتی توانستهاند نشان دهند، در برخی موارد که حتی محاسبه هزینه ـ فایده مشخص میکند که اتخاذ یک رفتار منتج به منفعت مالی قابلتوجهی برای مصرفکننده میشود، بازهم بعضی از افراد تصمیم و رفتاری را اتخاذ میکنند که از نگرش اقتصاد مرسوم غیرعقلانی و نتیجتاً غیرقابلتوجیه به نظر میرسد.
مطالعات متعدد انجامگرفته توسط دانشمندان این حوزه نشان داده است که، برای نمونه، در بسیاری از موارد افراد ترجیح میدهند وضعیت موجود را حفظ و از پیشفرضهای موجود تبعیت کنند، بهخصوص زمانی که پیچیدگیهای انتخاب یک گزینه زیاد میشود؛ لزوماً به دنبال بهترین گزینه نیستند و زمانی که تصمیمگیری سخت شده و نیاز به تحلیل حجم زیادی از اطلاعات داشته باشد به گزینه خوب قانع میشوند؛ از زیان گریزاناند و هنگام قضاوت سود و زیان، وزن بیشتری به زیان میدهند، بهخصوص چنانچه مقدار سود و زیان قابلتوجه باشد؛ با مقایسه رفتار خود با رفتار اجتماعی دیگران ارزش یک رفتار را میسنجند و تمایل زیادی دارند از رفتارهای جمعی تبعیت کنند؛ گزینههای آینده را کمارزشتر از گزینههای موجود در زمان حاضر در نظر میگیرند و …
اگرچه از گذشته ایدههای جایگزینی برای این نگرش مطرح بوده است، اما اکثریت اقتصاددانان و سیاستگذاران همچنان از همان تئوریهای کلاسیک برای تغییر رفتار مصرفکنندگان استفاده نمودهاند.
کاربست نگرش مرسوم در سیاستگذاری: آیا این نگرش قابلاتکا است؟
یکی از مواردی که سیاستگذاری بر پایه اقتصاد کلاسیک منجر به تغییر رفتار مناسب مصرفکنندگان نشده است، حوزه مصرف انرژی در منازل بوده است. تحقیقات نشان دادهاند که اگرچه در کشورهای پیشرفته نظیر آمریکای شمالی و اروپا مردم نگران موضوع تغییر اقلیم (شرایط معمول آبوهوا) هستند و به اهمیت کاهش مصرف انرژی باور دارند، بااینوجود رفتار افراد نتوانسته تغییر چندانی نموده و به رفتار مناسب تبدیل گردد. اگرچه تغییر رفتار در حوزه انرژی در موارد بسیاری میتوانسته مزیتهای مالی قابلقبولی برای افراد جامعه به وجود بیاورد، بااینوجود مشاهده شده است که تغییر رفتار یا بهوقوع نپیوسته و یا برای مدت طولانی ادامه نیافته است.
مطالعاتی که توسط محققان علوم رفتاری صورت گرفته نشان داده است که از دلایل بروز چنین مشکلاتی، پدیده-هایی نظیر “شکاف میان آگاهی و عمل” و یا “شکاف میان قصد انجام عمل و خود عمل” میباشد. این در حالی است که بنا بر رویکرد اقتصاد نئوکلاسیک و یا همان نگرش مرسوم در علم اقتصاد، افراد عموماً از میان نتایج محتمل موارد عقلانیتر را ترجیح میدهند و همواره تلاش میکنند تا منفعت و سود خود را به حداکثر مقدار ممکن برسانند.
رولف دوبلی در کتاب معروف خود “هنر بهتر اندیشیدن”، به شدیداً اقتصاددانها تاخته، آتش تند انتقادات او منجر شده او اقتصاددانها را مُشتی طالعبین معرفی کند که پیشگوییهای مبهمی از آینده ارائه میدهند که نه قابل اثبات است و نه قابل نفی. او در این کتاب نمونه میآورد که اقتصاددانها پیشگویی میکنند که، برای مثال، “در میانمدت ارزش دلار کاهش خواهد یافت”، اما نمیگویند این میانمدت دقیقاً چه زمانی است؛ چه چیزی عامل افت ارزش دلار میشود؛ و یا اینکه ارزش دلار نسبت به چه چیزی افت خواهد کرد (به عقیده رولف دوبلی این رفتار مشابه رفتار طالعبینها است که میخواهند ناتوانیشان پوشیده بماند). او همچنین اشاره میکند که تا سال ۲۰۰۸، حدود یکمیلیون اقتصاددان تحصیلکرده بر روی کره زمین وجود داشت اما هیچیک نتوانستند زمان بروز بحران مالی سال ۲۰۰۸ را با دقت قابلی قبول پیشبینی کنند؛ و نه حتی توانستند پیشبینی کنند فروپاشی حاصل از این بحران چگونه اتفاق میافتد.
ریچارد تِیلِر، اقتصاددان رفتاری بزرگ و برنده جایزه نوبل سال ۲۰۱۷ نیز گلایههای زیادی از این اقتصاددانها دارد. او نیز، مشابه رولف دوبلی، در مقاله خود، اقتصاد رفتاری: گذشته، حال و آینده، عنوان میکند که اقتصاددانهای مذکور همواره توضیحی برای توجیه نمودن پیشگوییهای اشتباه خود ارائه میکنند و از پذیرش ناکارآمدی نگرش خود طفره میروند. او در طول سالهای فعالیت خود در حوزه اقتصاد رفتاری زخمزبانهای بسیاری از این افراد شنیده است، بااینوجود تلاش نموده است با کمک دوستان و همکاران همعقیده خود، که اغلبشان دانشمندان علوم رفتاری و روانشناسی اجتماعی بودهاند، اثبات کند که نگرش مرسوم در علم اقتصاد نگرشی ناقص است و کاربست آن بدون تلفیق با علوم رفتاری نادقیق و غیرقابلاتکا است.
کاربست اقتصاد رفتاری در سیاستگذاری: کاربست علوم رفتاری از کجا آغاز شد؟
یکی از دوستان و همکاران ریچارد تِیلِر دانشمند حوزه علوم رفتاری رابرت چیالدینی است. او که یک دانشمند روانشناس است، اساساً نگرشی متفاوت از نگرش مرسوم در علم اقتصاد داشته است و در کارهای علمیاش این موضوع را بارها اثبات کرده است. همانطور که پیشتر گفته شد، بر اساس فرضیات نگرش مرسوم در علم اقتصاد، افراد تصمیمی را میگیرند که حتی با وجود محدودیتهای مالی، بیشترین منفعت را نصیبشان نماید، و نتیجتاً با فراهم آوردن اطلاعات بیشتر برای افراد جامعه و افزایش گزینههای قابل انتخاب، میتوان به افراد جامعه کمک کرد تا عقلانیترین (و بهترین) گزینه را انتخاب نمایند. اما برخلاف این نگرش، تحقیقات نشان داده است که کمپینسازی و اطلاعرسانی بهمنظور افزایش آگاهی افراد و متمایل آنها به تغییر رفتار خود لزوماً نمیتواند تغییر رفتاری که موردنظر تهیهکنندگان چنین کمپینهایی بوده است را بهوجود آورد.
بر اساس علم روانشناسی شناختی تصمیمهای انسان با دو طریق اتخاذ میشود؛ سیستم شهودی و سیستم استدلالی (منطقی)، که بهعنوان سیستم ۱ و ۲ شناخته میشوند. درحالیکه فرآیند تصمیمگیری در سیستم ۱ سریع، خودکار، آسان و تحت تأثیر جمع است، سیستم ۲ آهسته، آگاهانه، با زحمت و تحت کنترل فرد است. اغلب مداخلاتی که بهمنظور تغییر رفتار افراد و بر اساس نگرش مرسوم اقتصاد صورت میگیرد با این فرض طرح میشوند که افراد از سیستم ۲ برای تصمیمگیری استفاده میکنند، درحالیکه مطالعات رفتاری نشان داده است اغلب تصمیمگیریها بهوسیله سیستم ۱ است و میتوان مداخلات سیاستی طرح کرد که سیستم ۱ برای اصلاح رفتار هدف قرار گیرد. این نوع مداخلات اصلاح رفتار در فضای سیاستگذاری به تلنگر معروف شده که در مقالات آینده به تشریح برخی از آنها پرداخته خواهد شد.
رابرت چیالدینی، در کتاب بسیار معروف خود، تأثیر، توضیح داده است که، برای نمونه، زمانی که سازمان غذا و داروی آمریکا در تبلیغات خود اعلان میکرد که حدود ۳ میلیون نوجوان در آمریکا سیگار میکشند، در حقیقت باعث میشد تعداد زیادی از نوجوانان سیگار کشیدن خود را مسئلهای مرسوم، عادی و متداول در میان همسن و سالهای خود تلقی کنند. این مسئله حتی بعضاً منجر به این میشد که عدّهای از نوجوانان که سیگار کشیدن تا قبل از برخود با این تبلیغ، در ذهنشان اقدامی ناپسند بود نیز تحت تأثیر عدد ۳ میلیون قرار بگیرند و نتیجتاً ناپسند بودن این عمل برای این افراد کاهش پیدا کند. نمونه دیگر این رفتار برداشته شدن فسیلهای باارزش پارک ملی آریزونا بود. محققان نشان دادند نصب تابلو “گردشگران زیادی تاکنون فسیل از پارک برداشتهاند و پارک تخریب نمودهاند” تأثیر نامناسبی دارد و باعث میشود تعداد بیشتری از گردشگرانی که با آن روبرو میشوند فسیلهای پارک را برداشته و با خود ببرند (برای کنترل تأثیر پیام، دیگر گردشگران با تابلو “لطفاً فسیلهای پارک را برندارید” روبرو میشدند. میزان دزدی فسیل در مسیرهایی که این تابلوها نصب بود کمتر از حالت دیگر بود).
محققان متوجه شدند که بسیاری از افراد بهجای فکر کردن، تحلیل کردن اطلاعات و نتیجتاً انتخاب یک رفتار، اغلب با نگاه کردن به رفتار دیگران (بهخصوص کسانی که در موقعیت مشابه خودشان قرار دارند) رفتار خود را انتخاب میکنند. به تعبیری دیگر، افراد تلاش میکنند که رفتار خود را با رفتار دیگران تطبیق دهند، چراکه از تجربههای قبلیشان آموختهاند این روش آسانتر، قابلاطمینان و کمخطر است. محققان از بینش حاصل شده از چنین تحقیقاتی برای موضوعات زیستمحیطی نیز استفاده کردند و سعی کردند استفاده مجدد از حوله در هتلها را از همین طریق افزایش دهند. این محققان با درج پیام “بسیاری از مسافرین هتل در طول اقامتشان بیشتر از یکبار از حولههایشان استفاده نمودهاند” توانستند مسافرین را به استفاده مجدد از حوله خود ترغیب کنند.
کاربست بینشهای رفتاری در حوزه انرژی: مورد جالب شرکت Opower
با توجه به اهمیت قابلتوجه مسائل حوزه انرژی و محیطزیست، دولتهای جوامع پیشرفته برای کاهش تأثیر رفتار افراد بر محیطزیست تلاش نمودهاند تا در کنار اقداماتی نظیر گسترش انرژیهای پاک و اقدامات تشویقی و تنبیهی، افراد را با مسئله رفتار زیستمحیطی مناسب همراه و اهمیت آن را برای افراد پررنگ نمایند. در طول دو دهه اخیر چنین ابزارهایی بهطور چشمگیر در علوم اقتصاد رفتاری و روانشناسی اجتماعی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتهاند و امروزه این ابزارها به بینشهای رفتاری معروف و پرکاربرد شدهاند. برای نمونه، مطالعهای بر روی بُعد اقتصادی کاهش مصرف انرژی انجام شد و در آن نشان داده شد که یکی از راههای بسیار کمهزینه کاهش مصرف انرژی خانگی، تغییر رفتار از طریق مقایسه اجتماعی است. این مطالعه نشان داد زمانی که میزان متوسط مصرف انرژی افراد خانوار با افراد دارای شرایط اجتماعی ـ اقتصادی یکسان مقایسه میشود (مثلاً همسایگان)، افراد تحت تأثیر این مقایسه اجتماعی قرار گرفته و تلاش میکنند میزان مصرف خود را کاهش دهند.
مطالعه مذکور توسط شولتز و چیالدینی، در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴، در شهر سَن مارکوس ایالت کالیفرنیا و بر روی مصرفکنندگان خانگی انرژی به اجرا درآمد. این مطالعه، در واقع، پس از بحران انرژی (الکتریکی) سال ۲۰۰۰ که باعث بروز مشکلاتی برای کالیفرنیا شد صورت گرفت. بررسیها و مطالعات اولیه پروژه نشان میداد که اکثریت اهالی کالیفرنیا از اهمیت صرفهجویی انرژی الکتریکی مطلع هستند، و این نگرش شهروندان نسبت به اهمیت صرفهجویی انرژی تا پایان مطالعه بدون تغییر قابلتوجه باقی ماند. دو نکته قابلتوجه در مطالعات این بود که ۹۸ درصد از اهالی کالیفرنیا اعلام کردند که در حال صرفهجویی مصرف انرژی خانگی خود هستند؛ و میزان مصرف انرژی توسط همسایگان اهمیت و تأثیر کمی بر میزان مصرف این افراد دارد.
در ادامه روند مطالعه مشخص شد که از میان چهار پیام “مصرف کمتر جهت کمک به محیطزیست”، “مصرف کمتر جهت صرفهجویی مالی”، “مصرف کمتر جهت کمک به نسلهای بعدی” و “پیوستن به همسایگان جهت کاهش مصرف انرژی”، افراد به میزان بسیار زیادی تحت تأثیر پیامی قرار گرفتند که تأکید میکرد همسایگان (و نه دیگر افراد جامعه که ناشناختهاند) در حال کاهش مصرف انرژی خود هستند و پیشنهاد میکرد که افراد به جمع همسایگان خود، که بهصورت جدیتری از خود فرد (یا افراد) در حال صرفهجویی هستند، بپیوندند. این مطالعه نشان داد که میتوان با شناخت مناسب و استفاده از ابزارهای روانشناختی مشکلاتی بغرنج نظیر کاهش مصرف انرژی را به میزانی قابلتوجه و با شیوهای کمهزینه و مسالمتآمیز (بدون نیاز به قوای قهریه) بهبود بخشید.
Opower شرکتی است که در سالهای اخیر بسیار در حوزه کاربردی علوم رفتاری مطرح شده است. این شرکت توسط دو تحصیلکرده دانشگاه هاروارد به نامهای آلکس لَسکی و اُگی کاوازویک تشکیل شد. این دو نفر توانستند با استفاده از مطالعه ذکرشده و مشاوره گرفتن از رابرت چیالدینی و دیگران، تأثیر قابلتوجهی در کاهش مصرف انرژی الکتریکی ایالات متحده به وجود بیاورند. این شرکت با مقایسه میزان مصرف خانوار با همسایگانی که دارای خانههای هماندازه و دارای سیستم گرمایشی ـ سرمایشی مشابه بودند توانست افراد را به کاهش مصرف انرژی تشویق نموده، شکاف میان قصد کاهش مصرف و عمل کاهش مصرف را کاسته، و با تسهیل شرایط کاهش مصرف از طریق ارائه راهکار مناسب توانست میزان مصرف انرژی الکتریکی در کل کشور آمریکا را در فاصله بین سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۰۸، به میزان ۲ درصد کاهش دهد.
اگرچه در نگاه افراد عادی ۲ درصد کاهش در مصرف انرژی رقم کوچکی است، اما در نگاه یک فرد آشنا به حوزه انرژی این رقم دستآوردی چشمگیر است. نکته بسیار قابلتوجه درباره این دستآورد، بسیار ارزان بودن این رویکرد در مقایسه با دیگر رویکردهای کاهش مصرف انرژی (برای مثال، ایجاد زیرساخت و …) است. همچنین بازگشت سرمایه این رویکرد بسیار قابلتوجه بوده است (منجر به تولید درآمد چند میلیون دلاری برای شرکت شده است) و در سالهای اخیر، شرکتهای مشابه متعددی با استفاده از ایده مقایسه اجتماعی در جهت کاهش مصرف منابع انرژی، آب و … افتتاح شده و اقدام به فعالیت نمودهاند.
کاربست بینشهای رفتاری در حوزه انرژی: نمونههای دیگر
ازجمله بینشهای رفتاری پرکاربرد حوزه انرژی که مطالعات قابل توجهی بر روی آن صورت گرفته نحوه ارائه اطلاعات هزینههای مصرف انرژی و اثرات زیستمحیطی آن برای مردم عادی که درک بالایی از عوامل تأثیرگذار بر مسائل زیستمحیطی ندارند میباشد. در بسیاری از این مطالعات نشان داده است که اطلاعرسانی شفاف درباره هزینه و فایده رفتار مصرفکننده در حوزه انرژی بر صرفهجویی و رفتار مناسب مصرفکننده تأثیرگذار است. تأثیر ارائه اطلاعات بدین طریق حتی در حوزه انرژیهای تجدیدپذیر که گران هستند نیز توانسته گرایش به استفاده از چنین منابعی از انرژی را افزایش دهد.
در همین راستا، دپارتمان انرژی آمریکا با ارائه تمهیداتی میزان مصرف انرژی منازل را سطحبندی نموده و با این اقدام به ارتقاء درک مالکین، خریداران و اجارهکنندگان کمک کرده تا بدین وسیله بتوانند فهم بهتری از مصرف انرژی و هزینههای مربوط به آن در درون منزل داشته باشند. امتیاز مصرف انرژی منازل عددی بین ۱۰ ـ ۱ است؛ اعداد پایین مربوط به منازل با هدر رفت انرژی بالا و اعداد بالا به معنی کم بودن هدر رفت انرژی در خانه موردنظر است. امتیازدهی توسط ارزیابهای انرژی که توسط دپارتمان انرژی تعلیم داده شدهاند صورت گرفته و گواهینامه آن از طریق مراکز مورد تأیید دپارتمان انرژی صادر میگردد.
همچنین این مرکز توانسته است با ارائه راهکارهای ساده و جذاب کاهشدهنده هزینههای مصرف انرژی، کاهش مصرف درون خانوار را تسهیل نموده و انگیزه کاهش مصرف را در افراد بیشتر نماید. افراد با مراجعه به سایتی که در برگه امتیاز ارائه میشود میتوانند راهکارهای کارآمدی برای کاهش مصرف انرژی و ارتقاء امتیاز منازلشان دریافت نمایند.
کاربست بینشهای رفتاری در حوزه حملونقل شهری:
ازجمله حوزههایی که میزان مصرف انرژی در آن بالاست، حوزه حملونقل شهری است. سیاست بسیار پرکاربرد و محبوب سیاستگذاران در این حوزه نیز استفاده از پاداش و مجازات است. مطالعاتی که اخیراً در این حوزه و بر اساس یافتههای علوم رفتاری صورت گرفته است نشان داده که این نوع سیاستگذاری چندان بازدارنده و کارآمد نبوده است. نمونههای این سیاست در کشور ما و دیگر کشورها بسیار انجام شده است و ناکارآمدی آنها بارها مورد تأیید قرار گرفته است. سیاست آگاهسازی و اطلاعرسانی در کشور ما تأثیرگذاری بسیار کمی داشته، حال آنکه بنا بر نگرش سیاستگذاران تأثیر اطلاعرسانی میبایست بیشتر از این باشد.
در مطالعهای که در سال ۲۰۰۳ در کشور هلند انجام شد مشخص شد که افزایش آگاهی افراد از اثرات زیانبار تردد با وسیله نقلیه شخصی بر روی آلودگی هوا و تغییرات اقلیمی تأثیر قابل توجهی بر کاهش استفاده از وسیله نقلیه شخصی ندارد. همچنین در مطالعهای که در سال ۲۰۰۵ در کشور هلند انجام شد مشخص شد که استفاده از وسیله نقلیه شخصی (ماشین) تنها ابزاری و به جهت کاربرد آن نیست، بلکه عواملی نظیر ارزشهای نمادین وسیله نقلیه شخصی (برای مثال نشانه ثروتمند بودن) و وابستگیهای احساسی افراد (نظیر حس استقلال در زمان استفاده از وسیله نقلیه شخصی) میتوانید بر انتخاب وسیله نقلیه جهت تردد درونشهری بسیار تأثیرگذار باشد. بنابراین، بهمنظور اعمال سیاستگذاری کارآمد در جهت کاهش استفاده از وسیله شخصی ضروری است که این عوامل مورد توجه، ارزیابی و کنترل قرار گیرند.
در تحقیقی که اخیراً در حوزه حملونقل شهری در دانشگاه شریف انجامگرفته است نشان داده شده است که پررنگ کردن وضعیت اَسفبار آلودگی هوای کلانشهرها (مانند تهران) میتواند به شهروندان اینطور القاء کند که وضع بدتر از آن است که بتوان آن را تغییر داد و آنها را از تغییر رفتار و کاهش سهمشان از آلودگی هوا دلسرد مینماید. به عبارت دیگر، زمانی که افراد تأثیر عمل صحیح و مناسب خود را مانند قطرهای در دریا و نتیجتاً کماثر میپندارند، متمایل نمودن آنها به کاهش مصرف انرژی مشکل خواهد بود؛ بنابراین باید مراقب بود که در فرآیند آگاهسازی و اطلاعرسانی، سهم و اثر اقدامات مناسب افراد کم جلوه داده نشود.
سخن آخر
با مرور سیاستهایی که در این سال در حوزه انرژی و محیطزیست صورت گرفته است میتوان به این نتیجه رسید که سیاستهای اعمال شده موفقیت چشمگیری نداشته است. عدم موفقیتهای این سیاستها را میتوان به شناخت اجتماعی نامناسب سیاستگذاران از افراد اجتماع نسبت داد. با افزایش شناخت اجتماعی میتوان سیاستهای بهتری برای تغییر رفتار ارائه نمود که نه تنها تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت، بلکه از سرمایههای اقتصادی و اجتماعی در حوزه شهری نیز به شکل مناسبتری محافظت خواهد نمود. ابزارها و بینشهای رفتاری، در حقیقت، حلقه گمشدهای است که میتواند اجرای چنین سیاستهایی را ارتقاء دهد.
مطالعات صورتگرفته در حوزه بینشهای رفتاری توصیه نموده است که، برای نمونه، نحوه ارائه مشکلات و برخورد با افراد باید بر اساس شناخت اجتماعی بوده بهطور مستمر ویرایش، تغییر و بهبود یابد. مشوقهایی که بهمنظور تغییر رفتار (کاهش مصرف انرژی) در نظر گرفته میشود محدود به مشوقهای مالی نباشد، بلکه با مطالعه بر روی افراد مشوقهای درونی و ارزشی نیز طراحی و مورد استفاده قرار گیرد. افزایش قیمت حاملهای انرژی لزوماً نمیتواند منجر به کاهش مصرف شده، بلکه در برخی موارد با ایجاد این حس که مقررات بهمنظور افزایش سودآوری تنظیم شدهاند باعث کاهش مسئولیت اجتماعی افراد شده و افزایش مصرف توجیه پذیر میشود. نکات قابلتوجهی در مطالعات اقتصاد رفتاری وجود دارد که در حوزه مصرف انرژی در کلانشهرها قابلکاربرد است که البته تشریح آنها در یک مقاله نمیگنجد. تلاش نویسنده بر این است تا این نکات که میتواند برای سیاستگذاران شهرداریها و دیگر سیاستگذاران حوزه شهری بسیار مناسب و مفید واقع شود در مقالات بعدی تشریح شود.
آنچه بیش از هر چیز در این مقطع مورد نیاز است وابسته نماندن به آموزههای اقتصاد متعارف و اعتماد به علم و دانش روز است. بینشهای رفتاری که ازجمله حوزههای علمی و تخصصی پیشرو و بهروز است توانسته است نسخه درمان برای برخی مشکلات مزمن در کشورهای پیشرفته ارائه دهد. حال سوالی که میتوان پرسید این است که آیا سیاستگذاران و تصمیمگیران ارگانهایی نظیر شهرداری که در حوزه محیطزیست و انرژی تاثیرگذارند به چنین دانشی اعتماد میکنند؟
منبع: نورمگز