حيات تهيدستان شهري در ايران با سخنراني فاطمه صادقي و محمد مالجو
غفلت علوم اجتماعي
اعتماد - محسن آزموده نوشت:
بحث درباره تهيدستان شهري در علوم اجتماعي ايران مغفول واقع شده است و به تعبير محمد مالجو در واقع آنچه به طور دقيق درباره اين اقشار گسترده و وسيع ميدانيم، اين است كه درباره ايشان چيزي نميدانيم. تهيدستان شهري به عبارت دقيق اقشار و گروههاي نابرخوردار از منابع قدرت هستند كه ناگزير زيستشان در قالبهاي رسمي و قاعدهمند حكومتمندي غيررسمي تلقي ميشود و تمام تلاش قدرت آن است كه جنبههاي نامريي آن را مريي كند. عليرضا صادقي به تازگي در رسالهاي به زيست روزمره تهيدستان شهري در ايران با تمركز بر دهههاي ١٣٨٠ و ١٣٩٠ پرداخته است، پژوهشي كه به اذعان محققان بعد از كار ماندگار آصف بيات يعني سياستهاي خياباني اثري بيهمتا و قابل توجه ارزيابي ميشود. به اين مناسبت موسسه پرسش در نشستي به حيات تهيدستان شهري در ايران با حضور محمد مالجو، اقتصاددان و فاطمه صادقي پژوهشگر علوم سياسي برگزار كرد. البته در آغاز قرار بود در اين نشست عليرضا صادقي نيز حضور داشته باشد كه متاسفانه به دلايلي امكانش را نيافت. در اين نشست فاطمه صادقي، عمدتا به نقد دولتگرايي پرداخت و در حل مساله تهيدستان بر ضرورت توجه به سياست به جاي سياستگذاري تاكيد كرد. محمد مالجو نيز چارچوبي معرفتي براي مطالعه جنبههاي مختلف تهيدستان شهري عرضه كرد و مدعي شد كه متاسفانه علوم انساني و اجتماعي ما در اين چارچوب معرفتي حرف چنداني براي گفتن ندارد. آنچه ميخوانيد متن تخليصشدهاي از اين سخنرانيهاست، با تاكيد بر اينكه صفحه سياست نامه آماده نقدهاي وارده است و سخنان مخالف را نيز منعكس ميكند.
زيست غير رسمي زنان تهيدست در ايران
فاطمه صادقي
پژوهشگر علوم سياسي
بخشي از اطلاعات من بر اساس دادههايي است كه خودم گردآوري كردهام و قديميتر است و بخشي ديگر مبتني بر رساله عليرضا صادقي با عنوان زيست روزمره تهيدستان شهري است كه مبتني بر سالهاي اخير است. در اين بحث ميخواهم مطرح كنم كه تهيدستي نظاممند زنان را بايد در مفهوم زيست غيررسمي بررسي كرد. در اين بحث زيست غيررسمي را نه فقط در چارچوب نوليبراليسم و سياست آزادسازي اقتصادي بلكه در ارتباط با حكومتمندي ميبينم، زيرا معتقدم اين جنبه دوم كمتر در آثار مرتبط علوم اجتماعي ما ديده ميشود، دليل اين غفلت نيز فراتر از ضعفهاي روش شناختي و نظري اين است كه به نظر من علوم سياسي و به درجات كمتري علوم اجتماعي ايران تحت سيطره اتاتيسم (دولت محوري) و رويكردهاي وابسته به آن از جمله گفتارهاي توسعه قرار دارد. به همين دليل در مواجهه با آسيبي چون تهيدستي عمده مشكل را نه سياست (politics) بلكه در سياستگذاري (policy) ميبينيم. نتيجه بحث من اين است كه هر چند فرآيندهاي حكومتمندي با فرآيندهاي آزادسازي اقتصادي و نوليبراليسم تلاقي ميكنند و بر هم اثر همافزا دارند، اما در واقع مستقل از هم عمل ميكنند. بنابراين بايد براي حكومتمنديشان ويژهاي قايل شد و در مورد تحقيقات فرودستي در ايران و به خصوص زيست غيررسمي آن را در نظر گرفت. حكومتمندي ميتواند اشكال متفاوتي هم چون نوليبراليسم يا سوسياليسم داشته باشد و هر يك از اين اشكال ميتوانند صورتهاي خاصي از زيست غيررسمي را توليد كنند.
مساله تهيدستان
از نظام دانايي آغاز ميكنم، يعني تلقياي كه در ايران از زيست زنان تهيدست وجود دارد، چيست؟ موضوع فقر زنان امر جديدي نيست و در بسياري از گفتارهاي توسعه موضوع فقر جدي گرفته ميشود. يكي از مهمترين اصطلاحات كه در اين زمينه توليد شده و عمدتا راجع به زنان است، مفهوم «زنانه شدن فقر» است كه دايانا پيرس در دهه ١٩٧٠ مطرح كرد. اين مفهوم بار جنسيتي دارد و فقر زنان را ناشي از تبعيضهاي جنسيتي ميداند. اگرچه اين ايده درست است، اما به اندازه كافي رسا نيست. در گفتار توسعه در كنار نابرابري جنسيتي همچنين مساله ركود اقتصادي نيز به عنوان عامل فقر و به طور خاص فقر زنان مطرح ميشود. به عبارت ديگر سازوكارهاي تهيدستسازي اولا به تبعيضهاي جنسيتي و ثانيا ركود اقتصادي تقليل داده ميشود و بر اين اساس راهكارهايي كه ارايه ميشود بر محوريت تغيير سياستگذاري مبتني است. همچنين اين رويكرد پاتولوژيك (آسيبشناختي) است. تعبير «آسيب» كه در ادبيات توسعه در ايران استفاده ميشود، ناشي از همين تلقي سياستگذارانه است. يعني گويي يكي از پيامدهاي توسعه آسيب ديدن گروهي است و بايد با تغيير و اصلاح سياستگذاريها اين پيامدها را كم كنيم. يكي از اصطلاحاتي كه در اين زمينه مطرح ميشود، «توانمندسازي» (ترجمه غلطي از empowerment) است، يعني عمدهترين راهكار براي مقابله با فقر در ايران امروز «توانمندسازي» تلقي ميشود. در سالهاي اخير شاهد تاسيس مراكز متعدد توانمندسازي زنان هستيم. عليرضا صادقي در تحليل خود به خوبي نشان ميدهد كه تنها تعداد اندكي از زنان در اين مراكز فعال هستند كه عمدتا از ايشان به عنوان نيروي كار ارزان براي رونق كسب و كار «كارآفرينان» از آنها بهرهبرداري ميشود. بنابراين شاهديم كه اين سياستگذاريها هم چندان كارآمد نيست.
آمارها نشان ميدهد كه توانمندسازي نه فقط به دليل سوءمديريت عمل نميكند، بلكه اساسا نميتواند مساله تهيدستان را حل كند. يعني تاكيد بر عوامل اقتصادي و جنسيت نميتواند حتي مساله زنان تهيدست را طرح كند. به نظر مشكل را نه در پاليسي بلكه در پاليتيكس بايد جست.
زيست غيررسمي چيست؟
تعبير «زيست غيررسمي» در ادبيات توسعه زياد به كار برده ميشود و به همين خاطر سوءتفاهمهاي زيادي برميانگيزد. اين مفهوم عمدتا به صورت مكاني-جغرافيايي فهميده ميشود، يعني زيست غيررسمي به عنوان مناطقي از حاشيههاي شهرهاي بزرگ تلقي ميشود كه در آن جا كساني زندگي ميكنند كه حيات شان از ديد سازوكارهاي حكومتمندي مطلوب و بهنجار نيست. اما اين مفهوم بيشتر فضايي است تا مكاني و كاملا با سازوكارهاي قدرت در ارتباط است و ابعاد گوناگوني فراتر از اسكان دارد، و وضعيتهاي اشتغال، حقوقي و سياسي را نيز در بر ميگيرد، بنابراين طيفي از زيستهاي غيررسمي داريم. نكته مهم اين است كه رسمي بودن مفهومي هنجاري است، يعني از پيش مفروض است كه ما يك وضعيت بهنجار مجاز قانوني درست ساماندهي شده و قاعدهمند داريم و در برابر آن زيستهاي غيررسمي قرار ميگيرد. بنابراين زيستهاي غيررسمي عبارتند از وضعيتهايي كه بيرون از حكومتمندي قرار ميگيرند و غيرمجاز، ناقاعدهمند، بيرون از چارچوب و حتي غيرآبرومندند. ويژگي مهم ديگر زيست غيررسمي نامريي بودن آن است، زيرا غايت قصواي حكومتمندي در همه جاي جهان از جمله در ايران اين است كه دولت (state) ميخواهد رفتارها را مريي كند و در نتيجه هر چه ذيل دستگاه سراسربين (panoptical) دولت قرار نگيرد، غيررسمي تلقي ميشود. بنابراين رسمي بودن و غيررسمي بودن با مريي بودن و نامريي بودن پيوند دارد. بنابراين منظور من از حكومت مندي طيفي است كه ايده آلش مريي بودن كامل است و زيست غيررسمي در اين طيف جاي ميگيرد. نسبت به «معضل» زيست غيررسمي دو رويكرد همزمان وجود دارد، در يكي از اين رويكردها زيست غيررسمي تهديد تلقي ميشود و در نتيجه تمايل بر آن است كه حيات غيررسمي تا سر حد امكان با طرحهايي مثل توانمندسازي به حداقل برسد. همزمان شاهديم دولتها ميكوشند تا جايي كه ممكن است با بزرگ جلوه دادن مساله فقر از زير بار مسووليت شانه خالي كنند. اين اغراق را بايد جدي گرفت، زيرا كساني كه در سكونتگاههاي غيررسمي زندگي ميكنند، ضرورتا زيست غيررسمي ندارند. اين دو رويكرد از اينجا اهميت دارد كه از يكسو زيست غيررسمي با نوليبراليزه شدن اقتصاد مرتبط است و دولت از كاركردهاي رفاهي خودش عقبنشيني ميكند و از سوي ديگر شاهديم كه دولت كاركردهاي حكومتمندانه خودش را بيشتر سيطره ميدهد. به عبارت ديگر اگر هر يك از اين دو رويكرد را به تنهايي در نظر بگيريم، به خطا دچار ميشويم، زيرا از يكسو حكومتمندي و از سوي ديگر نوليبراليسم به غيررسمي شدن ياري ميرسانند. يعني اين دو بعد همزمان حركت ميكنند. يعني در عصر نوليبرال دولتها از وظايف رفاهي خود عقب ميكشند اما نه فقط از وظايف حكومتمندانه خودشان عقبنشيني نميكنند، بلكه بر عكس آن را بيشتر ميكنند زيرا مريي بودن بيشتر را طلب ميكنند. دولتي كه در زمينه رفاهي عقبنشيني ميكند، اين امكان را مييابد كه در زمينه حكومتمندي سلطه بيشتري اعمال كند. بنابراين نبايد تصور كرد كه جامعه تنها به دست نيروهاي بازار و انجمنها و خيريهها سپرده شده و دولت عقب كشيده بلكه دولتها قدرتمندتر ميشوند و اساسا به واسطه گسترش روندهاي حكومتمندي است كه سياستهاي نوليبرال امكانپذير ميشود. بنابراين در همه جهان دولت بازوي اصلي سياستهاي نوليبرال است. به همين خاطر دولت و بازار را بايد به عنوان دو نيرويي كه در كنار هم فعاليت ميكنند، در نظر گرفت. از تركيب اين دو ميتوان تعبير حكومتمندي نوليبرال را برساخت، يعني ما صرفا با اقتصاد نوليبرال مواجه نيستيم. پرسش نهايي اين است كه در حكومتمندي نوليبرال چطور ميتوان به تهيدستي زنان و زيست غيررسمي آنها پرداخت؟ وقتي ميگوييم حكومتمندي باعث تهيدستسازي زنان از طريق زيست غيررسمي شده چه منظوري داريم؟ دولتها از عهد باستان تاكنون با گرفتن قلمروها پديد ميآيند يعني خواهان بسط و توسعه (expansion) خودشان هستند يعني ميخواهند قلمرو خودشان را گسترش دهند، به همين خاطر است كه مثلا مراتع را ميگيرند و به سكونتگاههاي بزرگ مثل شهرك بدل ميكنند. اين اقدامات در جهت بسط و سيطره قلمرو دولت است و اينها سازوكارهاي حكومتي هستند. امروز در جهان اگر بخواهيم از قلمرو دولت به قلمرو غيردولت قدم بگذاريم، تقريبا غيرممكن است و تقريبا هيچ قلمرويي در روي زمين وجود ندارد كه به دولتي متعلق نباشد. بحران مهاجران امروز نمونه آشكاري از اين امر است.
دولتها قلمروهاي آدمها را از ايشان ميگيرند و آنها را به آدمهاي غيررسمي بدل و به حومه شهرها پرتاب ميكنند و در اين حومهها نيز افراد باز با فرآيندهاي ديگري از حكومتمندي درگير ميشوند. در اثر همين درگيري چنان كه آصف بيات در كتابهايش مثل سياستهاي خياباني و زندگي همچون سياست نشان ميدهد، دولت اين آدمهاي حاشيهنشين را به نحو ديگري به صورت مضاعف غيررسمي ميكند. به همين خاطر است كه تاكيد ميكنم كه بايد به جاي پاليسي به پاليتيكس پرداخت، زيرا اين دولتها هستند كه قلمروهاي رسمي و غيررسمي را ميسازند و تعريف ميكنند و ميخواهند آن را بهنجار و رسمي و قاعده مند كنند. تحقيقي نشان ميدهد با شكلگيري دولت- ملت در ايران در عصر پهلوي از زنان سلب مالكيت شد. ما در ايران و خاورميانه شيفته دولت و توسعه هستيم، در حالي كه واقعيت اين است كه اين دولت هر روز از ما خلع يد و سلب مالكيت ميكند. به همين خاطر است كه در دوره پهلوي به زنان اجازه ورود به بازار كار ميدهد، زيرا اين رويهاي جبراني براي زناني بود كه خلع يد شده بودند. بنابراين دولت در همه جاي دنيا ابزار سلب مالكيت از زنان است. زناني كه در دوره قاجار زندگي ميكردند به آدمهاي پرتاب شده و بيرون افتاده بدل شدند. مثال ديگر يكجانشين كردن عشاير است كه باز در دوره پهلوي آغاز شد. يك زن ايلنشين، وظايف و جايگاه مشخصي دارد، اما وقتي يكجانشين ميشود، به آدمي غيررسمي بدل ميشود. اينگونه است كه دولت مدرن يكي از ادواتي است كه زنان را به آدمهاي غيررسمي بدل كند. بنابراين با شكلگيري دولت است كه زيست غيررسمي داريم و حكومتمندي نوليبرال بعد ديگري بر اين مساله اضافه ميكند. به نظر من دولت ما نيز در ادامه سازوكارهاي دولتهاي ملي است. نكته مهم اين است كه سياستگذاري خانهنشين كردن زنان، ايشان را از بازار كار رسمي بيرون ميكند و آنها را به بازار غيررسمي سوق ميدهند. حكومتمندي نوليبرال همچنين يك اقتصاد، ميل جديدي را شكل ميدهد. به همين خاطر ميل كه پيشتر تنها در راستاي افزايش زادوولد حركت ميكرد، امروز از سوي دولت نشانه گرفته شده است و مسالهاش مصرف و جمعيت است، يعني چطور افراد خودشان را تنظيم كنند.
حيات تهيدستان ايران در آينه انديشه اجتماعي
محمد مالجو
اقتصاددان و پژوهشگر
در اين بحث طرح مفهومي عامي را براي تقسيمبندي انواع پژوهشهاي حوزه انديشه اجتماعي درباره حيات تهيدستان شهري با دو هدف اصلي در هم تنيده معرفي ميكنم. هدف نخست صورتبندي اصليترين پرسشها درباره حيات تهيدستان شهري و دومين هدف نوعي مساحيكردن گستره دانستهها و نادانستههاي ما در حوزه انديشه اجتماعي درباره جنبههاي گوناگون حيات اجتماعي در ايران است. به اين منظور ٤ سطح از مطالعه درباره حيات تهيدستان شهري را در قالب چارچوبي مفهومي برگرفته از تعدادي از آثار تاريخ نگارانه و نظري اي. پي. تامپسون مطرح ميكنم. اين ٤ سطح عبارتند از: اول سطح هستي تهيدستان است كه مطالعهاش بر عهده اقتصاد سياسي است. سطح دوم سطح تجربه زيسته طبقاتي تهيدستان شهري است كه مطالعهاش بر عهده جامعهشناسي است. سطح سوم گرايشهاي طبقاتي تهيدستان شهري است كه مطالعهاش عمدتا بر دوش مطالعات فرهنگي و زيرشاخهها و رشتههاي مرتبط با آن است و سطح چهارم سطح كنش دسته جمعي يا فردي طبقاتي تهيدستان شهري است و مطالعهاش بر دوش علم سياست است. البته بحث در كل مبتني بر عامل تعيينكننده طبقه است، اما عوامل تاثيرگذار ديگر مثل جنسيت، قوميت، مليت در ايران نيز مهمترين عوامل تاثيرگذار در حيات تهيدستان شهري هستند.
سطح هستي طبقاتي تهيدستان شهري
افرادي كه مطلقا از سه منبع اصلي قدرت يعني سرمايه مادي، دانش و مهارت انساني واجد ارزش مبادله در بازار كار و اقتدار سازماني خواه در نهاد دولت و خواه در ساير نهادها نابرخوردار هستند، تهيدستان هستند. يعني توزيع قدرت در جامعه به گونهاي بوده كه بخشي از جامعه از اين سه منبع قدرت نابرخوردار هستند و در نتيجه مثل طبقه كارگر براي تامين معاش ناگزير از عرضه نيروي كار در بازار هستند، با اين تفاوت كه طبقه كارگر در قياس با تهيدستان شهري درجه بالاتري از دانش و مهارت دارد. همچنين در بسياري از موارد به دلايل گوناگون مثل ركود و كسادي تهيدستان مايل به عرضه نيروي كارشان هستند، اما تقاضايي براي اين نيروي كار نيست. همچنين تهيدستان از سه نوع منبع حمايت در حدي كه استانداردهاي تاريخي متعارف براي نيل به يك سطح زندگي شناخته شده كفايت ميكند، نابرخوردارند. اولا حمايتهاي اجتماعي دولت به حد كفايت؛ ثانيا حمايتهاي نهادهاي اجتماعي ضربه گير موجود در جامعه مثل نهاد خانواده و محله و...؛ ثالثا به حد كفايت از حمايت انواع نهادهاي جامعه مدني برخوردار نيستند. مصداق تهيدستان شهري مثل دستفروشان، فروشندگان دورهگرد، موتورسواران معيشتي، كارگران روزمزد بيثبات كار، بخشهاي وسيعي از بيكاران، مهاجران روستايي فقرزده ساكن در شهرهاي بزرگ، كارگران ناماهر، گدايان، كارتنخوابها، كودكان كار، حاشيهنشيان شهري و... هستند. بيبهره بودن از منابع قدرت مذكور وضعيتي است كه بر فراز سر اين تهيدستان رقم خورده است و خصلتي ساختاري دارد و به اختيار خود تهيدستان نيست. به همين قياس الگوي توزيع منابع قدرت يك وضعيت ايستا و ثابت و غيرمتحرك نيست و مستمر از طريق تغيير حمايتهايي كه ذكر شد، تغيير مييابد. به عبارت ديگر وضعيت تهيدستان ساختاري است و خود تهيدستان در شكلگيري آن نقشي ندارند. متولي بررسي اين سطح از حيات تهيدستان اقتصاد سياسي است و وظيفه اقتصاد سياسي مطالعه ساختاري در حيات تهيدستان شهري است. چنته اقتصاد سياسي در ايران به خصوص در دهههاي اخير در اين زمينه بسيار خالي است.
سطح تجربه زيسته طبقاتي تهيدستان شهري
ميزان دريافتيهاي نقدي و غيرنقدي تهيدستان شهري كه در اثر الگوي منابع قدرت و حمايتهاي سهگانه مورد اشاره مشخص ميشود، اگر مقياس را سطوح متعارف زندگي در ايران امروز بگيريم، بسيار ناچيز است. اين معيار پولي هميشه سريعترين راه براي سنجش است، اما خودش سايه واقعيت ديگر يعني دسترسي افراد به منابع قدرت است. همين ميزان دريافتيهاي ناچيز نقدي يا غيرنقدي كه به نحو ساختاري مشخص ميشود، تا حد زيادي با تناظري يك به يك تجربههاي زيسته تهيدستان شهري را تعين ميبخشد. سپهرهايي مثل آموزش، بهداشت، سلامت، درمان، مسكن، خريد اجناس مصرفي، فراغت، تفريح، ازدواج، معاشرت، دوستيابي، تغذيه، مصرف كالاهاي فرهنگي و... سپهرهاي زيست اجتماعي تلقي ميشوند. بر اين اساس تجربه زيسته تهيدستان شهري تحت تعينكنندگي هستي طبقاتيشان تعيين ميشود. تجربه زيسته به معناي انتخاب فرد در برابر شرايط و دگرگونيهاي ساختاري است. يعني هستي طبقاتي تجربه زيسته طبقاتي را تعين ميبخشد. البته عوامل تاثيرگذار ديگري نيز هستند. متولي مطالعه اين سطح از حيات تهيدستان يعني تجربه زيسته طبقاتي ايشان جامعهشناسي است. بيش از هر رشته ديگري در ايران جامعهشناسان حيات تهيدستان شهري را مطالعه كردهاند كه البته به طور مطلق اندك هستند، اما به طور نسبي با ساير پژوهشگران بيشتر هستند. دو تا از برجستهترين تحقيقات جامعهشناختي نخست كار آصف بيات (سياستهاي خياباني) و ديگري كار عليرضا صادقي است.
سطح گرايشهاي طبقاتي
تجارب زيسته طبقاتي تهيدستان شهري احساسها، آرزوها، ارزشها و معناهايي را ممكن است بيافريند. واسطه خلق اين معاني فردي زبان است. زبان است كه ميتواند به معاني فردي خصلت بينالاذهاني بدهد و معنايي در خلال اين تبادل زاده ميشود. معاني در فرمهاي فرهنگي گوناگون مثل شعر، ادبيات، داستان، رمان، فيلم، تئاتر، جوك، مناسك، نقاشي، عكاسي، كاريكاتور، كتاب، مقاله، ديوارنوشته، موسيقي، بيلبوردهاي خياباني و... خود را نشان ميدهند و اين فرمهاي فرهنگي در واقع نوشتن روي الياف مغزها هستند، در خصوص اينكه آرزوها و خواستهها چه باشد. در خلال كاربرد اين فرمهاي فرهنگي شاهد منازعه و كشمكش گفتمانها هستيم. اين فرمها معنا خلق ميكنند و اينكه اين معناي خلق شده در ذهن آدمها بنشيند را كشمكش گفتمانها تعيين ميكند. انواع فرمهاي فرهنگي در دهههاي اخير به ضرر تهيدستان شهري است و اين يكي از عوامل عدم تكوين آگاهي طبقاتي ميان ايشان است. آگاهي طبقاتي هنگامي پديد ميآيد كه افراد متعلق به اين طبقه اولا به اشتراك منافع و مصالح خودشان پي ببرند و ثانيا متوجه شوند كه منافع و مصالح شان به دليل تجربههاي زيسته كمابيش مشابه، متفاوت با منافع و مصالح طبقات ديگر است. آگاهي طبقاتي به اين معنا در ايران شكل نگرفته است، يعني بخش زيادي از «آگاهي طبقاتي» تهيدستان شهري بازتاب تسلط و غلبه گفتمان اغيار است. متولي مطالعه اين سطح از حيات تهيدستان شهري يعني گرايشهاي طبقاتي كه در خلال منازعه گفتمانها و نقش زبان و توليد معنا شكل ميگيرد، بيش از همه بر عهده مطالعات فرهنگي و زيرشاخههايي چون نقد ادبي و زبانشناسي شناختي و نشانهشناسي و... است. امروز فرمهاي فرهنگي عليه منافع و مصالح تهيدستان شهري معناسازي ميكنند. مطالعات فرهنگي اما به طور مطلق تهيدستان شهري را از دايره پژوهشهاي خود كنار گذاشته است.
سطح كنش طبقاتي
در سطح سوم سخن از دانستن و آگاهي از منافع طبقاتي بود، اما در سطح چهارم سخن بر سر توانستن در زمينه پيشبرد منافع طبقاتي است. در سطح سوم ديديم كه آگاهي طبقاتي در ميان تهيدستان شهري شكل نگرفته است، اگر به اين فقدان آگاهي، فقدان فرصتهاي سياسي براي تشكليابي و مبادرت به كنشهاي دسته جمعي طبقاتي را اضافه كنيم، ميبينيم كه تهيدستان شهري قادر نبودهاند مهر منافع خودشان را بر تحولات اجتماعي و سياسي بكوبند. به عبارت ديگر در مقايسه كار آصف بيات و كار عليرضا صادقي، از ديد آصف بيات تهيدستان در دهههاي ١٣٥٠ و ١٣٦٠ فاقد مكانيسمهاي نهادي هستند كه از طريق آن بتوانند تظلمات و شكايتهاي خود را به طبقات بالاتر و دولت تحميل كنند و در فقدان اين توان به پيشروي آرام و تلاشهاي فردي براي دور زدن دولت و طبقات فرادست در خلال زندگي روزمره روي ميآورند. در كار صادقي شاهديم كه تهيدستان در دهههاي بعدي كماكان اين مسير را در پيش ميگيرند، اما تفاوتهايي نيز دارند. مثلا در حوزه مسكن به جاي پيشروي افقي به پيشروي عمودي روي آوردند. اما اين تلاشها در هر دو دوره در بهترين حالت شكل تدافعي دارد يعني تهيدستان تنها ميكوشند داشتههاي خودشان را حفظ و نميتوانند دستاوردهاي جديدي كسب كنند. البته عامليت تهيدستان شهري را نبايد ناديده گرفت، اما اين عامليت در فقدان كنشهاي دستهجمعي طبقاتي باعث تغيير جدي و محسوس در الگوي توزيع منابع قدرت سهگانه و به طرز محسوسي باعث تغيير نوع و ميزان حمايتهاي دولت و جامعه مدني از آنها نشده است. متولي اصلي مطالعه اين سطح چهارم علم سياست است. به گمان من علم سياست در ايران در اين زمينه بهشدت دچار فقر مطالعاتي درباره تهيدستان شهري است و آنچه درباره سياست تهيدستان شهري است، عمدتا پيامد جانبي مطالعات جامعه شناسان بوده است. البته ازتاثير عوامل غيرطبقاتي ديگر مثل قوميت و جنسيت نيز نبايد غافل بود. متاسفانه مطالعه در اين زمينه نيز بسيار محدود بوده و ما در اين زمينهها نيز خوش ندرخشيديم. همچنين نبايد از اهميت تاريخنگاري در اين زمينه نيز غافل بود، زيرا تاريخنگاري يافتههاي علوم گوناگون را در گذر زمان و در متن يك بستر پويا به ما نشان ميدهد. متاسفانه ما در زمينه تاريخ نگاري حيات تهيدستان شهري نيز دچار فقر مفرط مطالعاتي و پژوهشي هستيم.