همنوايي تندروها با ترامپ
شرق نوشت: ١٢ سال گذشت. ١٢ سال از روزی که میرمصطفی عالینسب دار فانی را وداع گفت، گذشت؛ کسی که پرچمدار تولید ملی شناخته میشود. مؤسسه مطالعات دین و اقتصاد در دوازدهمین سالگرد درگذشت عالینسب، از چاپ دوم کتاب «میر نامیرا» رونمایی کرد. سه سخنران هم دعوت بودند که از عالینسب و اقداماتش در مهمترین دوران پس از انقلاب گفتند و ناگزیر به خرابیهای هشت سال دولت احمدینژاد که تولید ملی را به مدد ارزهای نفتی و واردات بیرویه به زانو درآورد، گریز زدند. بهزاد نبوی، سیدمحمد بحرینیان و محمدحسین فاضلزرندی سخنرانان ویژه این مراسم بودند.
مثل عصر حجر باید خودکفا میبودیم
بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین دوران دفاع مقدس
با آقای عالینسب بعد از پیروزی انقلاب در دولت شهید رجایی آشنا شدم. شهید رجایی احترام خاصی برای مرحوم عالینسب قائل بود. خاطرم هست از اول دولت ایشان، جلسات هفتگی منظمی با عالینسب داشت. چون ما اقتصاد بلد نبودیم؛ از جمله خود شهید رجایی. تا جایی که به خاطر دارم، شهید رجایی به آقای عالینسب بهعنوان مشاور اقتصادی حکم داده بود. خاطرم هست در جلسهای در شورای اقتصاد میخواستیم از واردات گندم بینیاز شویم، ارز هم کم داشتیم و میخواستیم گندم وارد نکنیم. بحث شد که در دشت مغان بهجای اینکه اینهمه درخت باشد، گندم بکاریم. بحث زیادی در این زمینه شد. آقای عالینسب گفت چرا شما فکر میکنید نیاکان ما چهار، پنج هزار سال عقلشان نمیرسیده که در دشت مغان گندم بکارند؟ لابد نمیشده. ظاهرا هم حق با ایشان بود و آن پروژه هم اجرا نشد و دشت مغان کماکان محل کشت غلات نیست. درعینحال که خیلی ساده و قابل فهم برای ما که صفرکیلومتر بودیم صحبت میکرد، تجربیات بسیار مفیدی را در اختیار ما قرار میداد. تا جایی که به یادم میآید، از شهید رجایی میشنیدم که همیشه از عالینسب خیلی تعریف میکرد. ایشان چون سنش بالا رفته بود، کمی دستهایش میلرزید و ظاهرا کمی پارکینسون داشت. شهید رجایی میگفت وقتی دستهای عالینسب میلرزد، دل من هم میلرزد. من نه اقتصاددان هستم و نه در جریان مسائل روز کشور هستم، منتها دغدغه خیلی بزرگی دارم که وضعیت اقتصادی کشور است. خاطرم هست سال ٩٢ که آقای روحانی رئیسجمهور شد، زندان بودم و متأسفانه به ایشان هم رأی ندادم. چون تصور نمیکردم آقای رفسنجانی ردصلاحیت شوند. حتی باورم نمیشد آقای روحانی رأی بیاورد. ناباورانه خبرها را که تعقیب کردم متوجه شدم آقای روحانی انتخاب شده و نسبت رأیش به نفر دوم که آقای قالیباف بود، از نسبت رأی آقای خاتمی به آقای ناطق بیشتر بوده است. آن از سهبرابر کمی کمتر بود، این از سهبرابر کمی بیشتر بود. درست است همه میگویند روحانی ناپلئونی انتخاب شده، اما اگر کار به دور دوم کشیده میشد رأی بیشتری میآورد. بههرحال ایشان انتخاب شد. از زندان نامهای برای ایشان فرستادم و انتخابش را تبریک گفتم و نوشتم من در حال گذراندن دوران زندانم هستم و مشکلی هم ندارم. شما تمام هموغمتان را صرف سیاست خارجی و اقتصاد کنید که درواقع سیاست خارجی را هم منباب اینکه حل مشکل اقتصاد را در سیاست خارجی میدیدم مطرح کردم. یادم است دو، سه ماه بعد روزنامه جوان از این نامه خبردار شد و نوشت، نبوی به روحانی نامه فرستاده که ما را رها کن، آمریکا را بچسب. تحلیل آنها این بود. وقتی از زندان بیرون آمدم تا امروز هم همین دو مورد دغدغهام است و به نظرم مهمترین مشکل امروز مملکت ما مشکل اقتصادی است. حتی نمیتوانم وضعیت فعلی اقتصاد را با سالهای آخر جنگ مقایسه کنم. به نظرم وضعیت اقتصادی کشور خوب نیست. حتی معتقدم وضعیت اقتصادی امروز از سال ٩٢ هم خیلی بهتر نیست و در برخی زمینهها بدتر هم شده است. این گفته به آن معنی نیست که آقای روحانی هیچکاری نکرده یا کارهایی که میگوید اشتباه است. یکی از دوستان من تشبیهی داشت که میگفتوگویی جنگلی به وسیله تعداد زیادی از مشعلهای بزرگ صنعتی آتش زده شده، آقای روحانی این مشعلها را خاموش کرده، اما اشکال کار این است که جنگل سوخته است. جنگل هم یعنی اقتصاد کشور. راهحل اطفای این حریق چیست؟ من بدون اینکه اقتصاد بدانم، با توجه به تجربیات گذشته، تصورم این است که این آتش فقط با سرمایهگذاری خاموش میشود. در هشت سال قبل از آقای روحانی سیاستی اعمال شد که گفتند طرحهای بزرگ بس است. مردم باید درآمد نفت را سر سفرههایشان ببینند. این سیاست هم اجرا و اعمال شد. قبل از آقای احمدینژاد، درآمد ارزی به طور میانگین زیر ٢٠ میلیارد دلار بود، اواخر دولت او قیمت نفت بالا رفت که دوره آقای خاتمی هم در همین زمان تمام شد. در دوره احمدینژاد آن درآمد با آن سیاستها، ریالش صرف یارانه و طرحهایی مثل مسکن مهر شد. درواقع بهجای اینکه به مردم ماهیگیری یاد داده شود، ماهی داده شد. با آن سرمایه بهجای اینکه وسایل ماهیگیری بیاوریم، سرمایهگذاری کنیم و اقتصاد را رشد دهیم، در جامعه توزیع کردیم. زمان آقای خاتمی خاطرم هست که حدود ١٧، ١٨ میلیارد دلار درآمد نفتی داشتیم و سالی ١٠، ١٢ میلیارد دلار را صرف واردات میکردیم. بعد از آقای خاتمی زمانی که درآمد نفت افسانهای شد، واردات کشور سالانه ٧٠ میلیارد دلار شد. معدهای که قبلا با ١٢ میلیارد بالاخره گذران میکرد، با آمدن ٧٠ میلیارد دلار گشاد شد، بهطوریکه شنیدهام دوستان مسئول درجه دو و سه میگفتند خیلی تلاش شده و واردات به ٤٠ تا ٤٥ میلیارد دلار رسیده است.؛ یعنی نمیشود آن معده را دوباره به معده ١٢ میلیارددلاری تبدیل کرد. خلاصه، ارز و دلار کشور در اثر آن سیاستهای کلی که همه باید اجرا میکردند، به این شکل هزینه شد و سرمایهگذاری به معنی جدی انجام نشد. آقای روحانی در جنگلی که دچار آتش بود باید سرمایهگذاری میکرد، اما اصولا امکان هیچ نوع سرمایهگذاریای وجود نداشت، چون روابط اقتصادیمان با دنیا تقریبا قطع بود. با بورکینافاسو رابطه داشتیم، اما کملطفی میکردند و هیچ سرمایه و تکنولوژیای صادر نمیکردند. ازاینرو اقتصاد کشور نمیتوانست حرکت کند. باید به کسانی که میگویند برجام چه فایدهای داشت، بگوییم کشتی ما حق نداشت در هیچ بندری لنگر بیندازد. هواپیمای ما نمیتوانست به بسیاری از کشورها پرواز کند. السی ما برای هیچ بانکی قابل گشایش نبود. بنابراین روابط خارجی تعطیل بود و کاملا مثل عصر حجر خودمان باید خودکفا میبودیم. البته آن دوره هم تجربیاتی بههمراه داشت که مفید بود. نفتمان هم زیر یک میلیون بشکه به فروش میرفت، با آن پول هم یا باید از هند، چای و برنج میخریدیم یا کالا از چین وارد میکردیم. چون پول را به ما نمیدادند و به ازای پول نفت فقط جنس میدادند. بنابراین اولین کار ما باید این میبود که تحریمها برداشته شود. تحریمهایی که میگویند برداشتهشدنشان هیچ خاصیت و هیچ استفادهای برای کشور نداشته است. برجام که امضا شد خوشحال شدیم و گفتیم روابط اقتصادی ما با دنیا به حالت عادی درآمد و دیگر موقعی است که بتوان وسایل اطفای حریق این جنگل را تأمین کرد؛ هم تکنولوژی، هم سرمایه. متأسفانه شرایطی که همهمان در جریانش هستیم، این اجازه را به ما نداد. خاطرتان باشد تا یک ماه بعد از امضای برجام، هیئتهای بزرگ زیادی از کشورهای پیشرفته صنعتی سرمایهدار و صاحب قدرت به ایران آمدند. اما بعد از مدتی آمدنها تعطیل شد. البته الان با وجود اینکه در آمریکا هم ترامپ روی کار است و به شدت مخالف برجام است، توتال آمده و سرمایهگذاری کرده که اتفاق خوبی است البته اگر عاقلانه رفتار کنیم. برگردیم به بحث سرمایهگذاری که به دو صورت داخلی و خارجی است. سرمایهگذاری داخلی از سوی دولت یا بخش خصوصی انجام میشود. الان درآمد نفت نسبت به دورهای که هر بشکه ١٢٠ دلار قیمت داشت خیلی کم شده و حدود ٤٠ میلیارد دلار است. درآمد نفت کم شده، معده هم کماکان گشاد است، ریال هم صرف یارانه و مسکن مهر شده و تقریبا دولت پولی برای سرمایهگذاری ندارد. کسانی که از دولت گله دارند که مثلا چرا در شهرستانها و استانها فلان کار را نمیکند باید بدانند که دولت پولی ندارد. به جز این مشکلاتی هم وجود دارد. بعضی از مشکلات را نمیشود گفت اما شنیدهام که بعضی مشکلات شبیه دوره قاجار است و مشکلات ناشی از کمبودهاست. یکی از دوستان میگفت اگر چند سال پیاپی، سالی ٦٠ میلیارد دلار سرمایهگذاری کنیم، اشتغال در سطح کنونی حفظ میشود یعنی اشتغال جدید ایجاد نمیشود و به بیانی دیگر بیکاری جدید به وجود نخواهد آمد. به چنین سرمایهگذاریای نیاز داریم اما دولت پولی ندارد. تا دو سال قبل میگفتند ١٢ میلیارد دلار سرمایه خارجی آمده اما این ارقام کفاف نیازها را نمیدهد. بخش خصوصی داخلی هم با بحران اقتصادی فعلی امکان سرمایهگذاری ندارد، اگر هم بعضیهایشان این امکان را داشته باشند، دل و جرئت این کار را ندارند. پس میماند سرمایه خارجی. خیلی از کشورهای دنیا از سرمایه خارجی استفاده میکنند. جوان که بودیم تصورمان از سرمایه خارجی وابستگی به کشورهای امپریالیستی بود. اوایل انقلاب هم اینطور بود. اما سرمایهگذاری خارجی امکانپذیر نبود تا برجام امضا شد. به دلایلی که شاید طرحش ضرورتی در این جلسه نداشته باشد، یکعده میخواستند در ایران سرمایهگذاری کنند که منصرف شدند. با آمدن آقای ترامپ هم مهربانی دو سر شده؛ یعنی تندروهای خودمان و آنها، به هم پاس میدهند و خوب بدهبستان و همنوایی پیدا کردهاند. اگر یادتان باشد قبل از آمدن آقای ترامپ این دوستان خیلی نگران نبودند و میگفتند صبر کنیم ببینیم چه میشود. اوبامایی که ویژگیهای خیلی متفاوت با ترامپ داشت را قابل تحمل نمیدانستند. درباره ترامپ میگفتند صبر کنیم ببینیم چهکار خواهد کرد. واقعا فشارهایی که روی دولت آقای روحانی است بیش از فشارهایی است که روی دولت آقای خاتمی بود بااینحال آقای روحانی باید همان مسیر را طی کند. برجام را که امضا کرد، به این خاطر بود که بتواند اقتصاد کشور را تکان دهد و نباید مأیوس شود.
٢خاطره از عالينسب
بحرینیان، صنعتگر و پژوهشگر توسعه
برای من افتخاری است که بهخاطر دو خاطره درباره مرحوم عالینسب صحبت کنم. یکی از خاطرههایم سختافزاری است. یادم است پنجسالم بود؛ آن زمان در مطبخ و پایههای گلی غذا درست میکردند. مرحوم پدرم کارتنی به خانه آورد و گفت دیگر لازم نیست با چوب غذا درست کنی. ایشان چون از طرفداران مرحوم مصدق بود، بنابراین تحتتأثیر روحیه و اعتماد اجتماعی به گفتههای دولت نسبت به ایرانیبودن مصنوعات داخلی، گفت این وسیله ایرانی است و مطمئنم که خوب است. چراغ والوری بود که رویش غذا درست میکردند، در زمستان هم به گرمایش اتاق کمک میکرد و شعلهاش هم کاملا آبی بود. تا ١٠، ١٢ سال قبل هم آن را داشتیم. موضوع بعد خاطرهای نرمافزاری است. به همت آقای بهمن امویی کتاب ارزشمند «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی ایران» که حاوی مصاحبههای مهمی است، منتشر شد. در آن کتاب با مواردی درخصوص زندهیاد آقای عالینسب مواجه شدم که نمیتوانستم درک کنم چرا حادث شده است. ایشان در زمینههای مختلف درباره اقتصاد مورد مشورت قرار میگرفتند. بعدها که به اندازه ارزنی آگاهیام بیشتر شد و خودم هم در عمل تجارب اجرائیام بیشتر شده بود، بهویژه ازدیاد پژوهشهای توسعهایام مرا رهنمون کرد به اینکه چرا این اتفاق افتاده و چرا در آن زمان کمتر مشکل داشتیم و الان الی ماشاءالله مشکل داریم. برای اینکه این دریافت را که به گمانم مهم و راهگشا برای آینده است روشن کنم، میخواهم کمی به عقب برگردم. اقتصاد ما گرفتار مبالغهگویی بسیار سنگین شده و بسیار هم مهلک است. دیروز گزارشی را از طرف دفتر پژوهشهای اقتصاد و توسعه روی سایت اتاق مشهد منتشر کردیم و عنوانش را «منابع هنگفت کشور و توسعهنیافتگی، حاصل چه بوده است» گذاشتیم. در این گزارش از سال ١٢٩٢ هجریشمسی منابعی را که برای کشور فراهم بوده احصا و سعی کردیم همه را در یک مجموعه بگذاریم؛ یعنی از امتیازنامه دارسی که شروع شد تا قرارداد اصلاحی ١٩٣٢ میلادی و بعد از اتفاق ٢٨ مرداد از ١٣٣٣ تا ١٣٣٧ و از ١٣٣٨ تا آخر سال ٩٤. مجبورم بگویم واقعا تأسفآور است. اتفاقا این نکته ربط پیدا میکند به رویهای که مرحوم عالینسب داشته است. از ١٢٩٢ شمسی تا انتهای ١٣٣٧ شمسی، ٣٧٥ میلیون لیره انگلیس دریافتی ما از نفت بوده. اگر بتوانیم حساب کنیم که ٣٧٥ میلیون لیره چه ارزش واقعیای در امروز دارد، به نظرم منابع سنگینی بوده که مجانی دستمان آمده و احتمالا مفت هم از دست دادهایم. چون نفت را استخراج کردهایم و الان هم مرتب این کار را میکنیم و تا منابع نفتی، اندکی کم میشود رگهای گردن یک عده بالا میزند که چرا اینطور شده، اما اگر پای حسابکشی به میان آید که چرا با وجود این منابع، در اقتصاد هنوز ناکارآمد هستیم، به گمانم رگهای متورم پاسخگو نخواهند بود. از سال ١٣٣٨ تا ١٣٩٤ هم سههزارو ١٦٧ میلیارد دلار منابع، با روش محاسباتی که در گزارش تعیین کردهایم، برای ما فراهم بوده است. اتفاقا در همین بازه زمانی ١٣٣٨ به بعد (به قبلش کاری نداریم) کشورهایی که در اوج فلاکت و بدبختی بودند، بهمراتب با منابع کمتر از کشور ما توانستند جلو بروند. با وجود این منابع و مثالی کوچک از وجود ناکارآمدی اقتصاد و تولید اگر سهم ما در تجارت جهانی کالا و خدمات حدود سال ١٣٥٢، ١,٢٨ درصد بوده است. این سهم با همه این منابعی که در اقتصاد تزریق شده، سال ٢٠١٥، به ٣٣ صدم درصد تقلیل یافته؛ درحالیکه آنهایی که در اوج فلاکت بودند با یکپنجم یا یکسوم و امثالهم از چنین منابعی، سهم ٣.٥ و چهار درصد را در تجارت جهانی دارند. از سوی دیگر در بستر تاریخی و با توجه به عقبماندگیهای اساسی در علوم محض و اجتماعی از جهان پیشرفته، سه دوره داشتیم که کشور میخواسته جهشی را انجام دهد، به دلایل متعددی یکباره با فعل و انفعالاتی مواجه شده است. اگر با وجود چنین وضعی به کمی عقبتر و به قرارداد ترکمانچای برگردیم و تحمیلی که روسیه تزاری، براساس عقبماندگی فکری و مبالغهگوییهای بیپایه حکام قاجار، بر اقتصاد کشور گذاشت، یکی از محورهای مؤثر روشن خواهد شد. روسیه اجازه نمیداد هر کالای ساختهشده که به ایران صادر میشد، بیش از پنج درصد عوارض یا باج راه گرفته شود. بعد روسها مسلط شدند و ضعف دولت قاجار هم بود كه مواجه شدند با افرادی که در این کشور کاشته شدند. به علاقهمندان توصیه میکنم یک بار دیگر به فصل سوم کتاب احمد اشرف با عنوان موانع رشد سرمایهداری در ایران دقت کنند. افرادی که به وسیله روسها در ایران کاشته شدهاند را تاجرباشی مینامیدند. مشابه همین هم بعد از قرارداد سن پترزبورگ که ١٩٠٧ بین روسیه تزاری و دولت بریتانیای کبیر منعقد شد، انگلیسیها هم در جنوب مشابه همین رفتار را کردند. اتفاقا احمد اشرف اسامیشان را در گزارشها ذکر کرده است. این را بگذارید در کنار اینکه ٤٠٠ سال از علم دنیا عقب افتادیم؛ چه در زمینه علوم پایه و تحقیقات و چه علوم اجتماعی. در این سه دوره یعنی امیرکبیر، مصدق و بعد از انقلاب، یک عده روی تولید ملی کار کردند. حواستان باشد ما دانش اقتصاد، قانون اساسی، علم فیزیک، ریاضی و غیره و ذالک را از آن طرف گرفتیم و روی اینها خودمان چیزی نساختیم. قبل از آدام اسمیت در کتاب مقدمه ابنخلدون حدود ٧٣٢ هجری قمری آمده، برای اینکه کشوری بتواند به ترقی برسد، چند عامل نیاز است. یکی اینکه دولت باید به صنایع کمک کند. دوم اینکه باید صناعت یا صنایع رو به گسترش و تقویت و ترقی برود. میرسیم به کشوری که با این قرارداد ننگین مواجه بوده، بنابراین اجازه امکان حرکت برای اینکه خودش را بسازد، نمیتوانست داشته باشد و هر بار حرکت میکرد و میخواست اوج بگیرد با یکسری مشکلات مواجه میشود، که نقش تاجرباشیها را نباید فراموش کنیم. یکی از نقشها رواج سیاهوسفید نگاهکردن در جامعه ما بوده. در سال ١٩٧٤ جایزه نوبل اقتصاد به «فریدریش فونهایک» و «گونار میردال» داده میشود که هر دو ذخیره دانش بشری هستند اما واکنشها در ایران متفاوت است. انگار جایزه نوبل گونار میردال در قیر فرورفته و تاریکی کل آن را دربر گرفته، ولی جایزه فون هایک کاملا براق است.
یا در زمانهای بعد مثلا «میلتون فریدمن» که اتفاقا بسیار به گردن جامعه علم بشری حق دارد، جایزه نوبل میگیرد، داگلاس نورث هم میگیرد؛ اما گویا داگلاس نورث هم مدال نوبلش در قیر فرو رفته و دیگری کاملا مورد توجه قرار میگیرد. نوع نگاه ما با نگاه دنیا در این زمینه متفاوت است. جهان به سپهر خود طیفی از رنگها را میبیند؛ ولی ما تنها سیاهوسفید را میبینیم و لاغیر. یکی از مواردی که به دورانی که در دفاع و جنگ تحمیلی بودیم، وارد میكند که در کتاب اموئی هم ذکر شده، درپیشگرفتن سیاست ورشکسته جایگزینی واردات است. این سیاست پیش از انقلاب هم بود. چرا جواب نداد؟ تحلیل نمیکنند که وقتی سیاست جایگزینی واردات گذاشتهایم، حتما باید الزاماتش را هم در این کشور رعایت میکردیم که نکردیم؛ اما دیگران انجام دادند و ثمرش راهم گرفتند. ما فقط بلغور واژهای را به کار گرفتیم؛ چون ما در واژهسازی خیلی استادیم و بهویژه اگر خاطرتان باشد، بعد از جنگ زیاد اتفاق افتاد. این ادبیات را به گمانم و با احتمال زیاد در هیچ جای دنیا نمیبینید؛ مثلا واردات بدون انتقال ارز یا مدارس غیرانتفاعی یا تراکم سیار برای ساختمان یا رقابت و مانند آن. این واژهسازیها در این کشور فوقالعاده است. اصلا کلمه رقابت را میدانیم یا از متون کپی کردهایم؟ میشود دوستان به من بگویند اگر ٩٥٨ شرکت فرش ماشینی دارای پروانه بهرهبرداری باشد، ٨٣٠ شرکت هم در دست اجرا باشد، آیا این انحصار است؟ یا اگر ٤٩ کارخانه تولید خودروی دارای پروانه بهرهبرداری و ٣٤ کارخانه هم در دست اجراست، آیا رقابت است؟ ٣٩ بانک خصوصی و غیرخصوصی داریم. آیا به رقابت منجر شده یا به رقابت مخرب ختم شده و منشأ فساد شده است یا مثلا مواجه هستیم با اتهام دولتیکردن اقتصاد در دوران دفاع. شاهد بودم که اتفاقا بیشترین مجوزها برای ایجاد واحدهای صنعتی؛ اما از نوع واقعی آن به بخش خصوصی بود. اگر بخواهم عددی هم بهعنوان شاخص بدهیم، میزان بودجههای شرکتهای دولتی و بودجههای عمومی دولت را گرفتیم و به کل تولید ناخالص داخلی کشور در سالهای مختلف تقسیم کردیم. جالب است که این شاخص در سال ٦٨، حدود ٣٨ درصد بوده و اگر اشتباه نکنم، سال ٩٢، به حدود ٨٢ درصد رسیده است. واقعا نقش مرحوم عالینسب را متوجه نمیشدم که چرا مورد مشورت قرار میگیرد. سختافزار را دیده بودم. چراغ والور ما با شعله آبی ٤٠ سال کار کرد و باید بهعنوان عتیقه نگه میداشتیم. این را متوجه نمیشدم تا کتاب برنامهریزی و توسعه در ایران نوشته «جورج بالدوین» از گروه مشاوران هاروارد را خواندم. ما در ایران با برخوردهای شدید نحلههای فکری در اقتصاد مانند لیبرالها، کلاسیکها، نهادگراها یا کمونیستها یا نحلههای بینابینی مواجه شدهایم و نمیخواهیم بپذیریم که هرکدام بخشهایی از حقیقت را میگویند؛ اما آیا به کارکرد آن نظریات در جامعه ما هم توجه کردهاند؛ مثلا به نهادگراها میگویند که آنها به دنبال اقتصاد دولتی یا اگر در بطن گویش اینگونه منتقدان برویم، با واژهسازی میخواهند بگویند که اینها طرفدار اقتصاد سوسیالیستی هستند؛ درحالیکه این واقعیت ندارد. در این زمینه وقتی دقت کنیم به نقلقولی که بالدوین از آرتور لوئیس که برنده جایزه نوبل اقتصاد بوده و در دسته طرفداران اقتصاد آزاد جای میگیرد، موضوع بسیار زیبا مشخص میشود. «قبول ندارم علم اقتصاد معیارهایی پدید آورده باشد که ما را قادر به تصمیمگیری درباره خوب یا بد بودن یک برنامه کند. تصمیمگیری درباره مناسببودن یک برنامه با توسل به عقل سلیم و تجربه، نه با کاربرد آزمونهایی که علم اقتصاد طراحی کرده، انجام میشود». چرا این را میگوید؟ به دلیل دیگری است. باز هم میگوید: «تقابل بین علم و عقل سلیم در قراردادن علم اقتصاد در خدمت برنامهریزی ناشی از عدم تناسب فنون اقتصادی پیشرفته برای اکثر وضعیتهای برنامهریزی در کشورهای درحالتوسعه است». یعنی میگوید مثلا در اقتصاد انگلیس از «ماگنا کارتا» شروع میشود که قانون اساسی را نوشتهاند و ارتباط ارکان حکومتی هم مشابه آنچه نیست که در شرق وجود داشته، در حقیقت اقتصاد، در بستر زمان ساخته شده، فرمولهایی درست شده که کاملا مبتنی بر علم است و بر چشم ما جا دارد. کسی نمیتواند علم را رد کند. بحث در این است که این کاربرد، صحبتی که از عقل سلیم و تجربه میکند، همان است که نهادگراها مثل گونار میردال و داگلاس نورث بحث میکنند. منتها برچسبهای دولتگرایی بر این گروه میخورد و عقاید اینها و توجه به این قضایا و نظریات صورت نمیگیرد. به همین دلیل است که ما در بدترین وضعیت قرار گرفتهایم و منابع کشور هم به اتلاف رسیده است.
فناوری پایین و فناوری متوسط پایین قرار دارد که نمیتواند در دنیا حرکت کند؛ درحالیکه جهان پیشرفته تمرکزش در دسته یک و دو طبقهبندی یعنی فناوری بالا و متوسط است.
ما رقابت را در ایجاد بدون هدف صنایع با فناوریهای پایین یا متوسط پایین دانستهایم؛ مثلا ٣٤٠ کارخانه سوسیس و کالباس داریم. هزارو ٦ واحد نساجی داریم. در کتاب هاروارد نشان داده میشود در سال ١٣٣٨، ٢٢ واحد داروسازی داشتیم. الان معاون وزیر بهداشت میگوید ١٦٠ داروسازی داریم. سوئیس هفت داروسازی دارد. چرا با چنین وضعی رو بهرویيم؛ زیرا به طور مثال همین گروه در همان زمان گفتند در جایی که کشورها عقب ماندهاند، لازم است نهادی مستقل از دولت، قوه مقننه یا حتی قضائیه برای مسائل اقتصادی تصمیمگیری کند، نه اینکه بیش از صد نقطه تصمیمگیری در کشور داشته باشیم. نقش مرحوم عالینسب را حالا در اینجا میتوانم با مثالی از شرق آسیا تبیین کنیم که با استفاده از توصیهها با ایران درس گرفتند. در شرق آسیا کشورهایی بودند که از ما بدبختتر بودند. کرهجنوبی، تایوان، مالزی، چین، سنگاپور. برخی برای غورنکردن دقیق در دلایل میگویند اینها نوکر آمریکا هستند، خوب ما هم تا ١٩٧٩میلادی دستوربَر خوبی بودیم. منابعمان را هم هدر میدادیم. پس از این زاویه با آن کشورهایی که نام بردم، فرقی نداریم. برمیگردیم به اینکه فرهنگ آنها متفاوت است. مگر کرهجنوبی با تایلند در یک منطقه جغرافیایی نیستند یا با میانمار یا اندونزی و مالزی مگر در یک جا قرار ندارند؟ پس چرا بین اینها تفاوت است؟ آن کشورها زود فهمیدند که از دنیای پیشرفته عقب افتادهاند و با این روابط نمیتوانند کار انجام دهند. اول از همه اقتصاد آزاد را پذیرفتند. اینجا الان نهادگراها میگویند اقتصاد آزاد نباشد؟ ما میگوییم در کشوری که عقبمانده شده، دولت نمیتواند نقشش را جدا بگذارد. همان چیزی که عبدالرحمن بن خلدون میگوید. برخی معتقدند که همهچیز را میتوان به بازار آزاد سپرد، برخی میگویند همه چیز را نباید به بازار آزاد سپرد. سه عامل زمین، انسان بهعنوان نیروی کار و محیط زیست را نباید به اقتصاد بازار بسپارید. وقتی به این کشورها نگاه میکنیم، میبینیم که آنها این سه مورد را به اقتصاد بازار نسپردهاند. نکته دوم، وقتی آنها فهمیدهاند که عقب افتادهاند، میدانند که اگر در تصمیمگیری اقتصادی گرفتار شبهدموکراسی شوند، نمیتوانند توسعه اقتصادی را به سطح رقابتی جهانی برسانند؛ اما ما، به قول استاد داوریاردکانی که میگویند مشروطه ناپخته ماند، انگار چیزی را کپی کردهایم و از آن طرف آوردهایم. یک جا دولت برای مسئلهای اقتصادی لایحه مینویسد و یک جا نمایندگان درباره مسئلهای اقتصادی طرح مینویسند و با تنافر ایجادشده مصائبی را برای کشور رقم میزنند که دیگر نمیتوان حل کرد. اگر تنها یک مثال بزنم، موضوع چاههای آب در سال ١٣٨٢ و ١٣٨٩ است که بحران سختی را برای کشور ایجاد کرده است.
آنها فهمیدند وقتی کشورهای پیشرفته به این سطح رسیدهاند، تو در رقابت فناورانه که هر لحظه در حال تغییر است، نمیتوانی اجازه بدهی چهار سال طول بکشد تا رأی دادگاه را بگیری. قضاوت باید در لحظه انجام شود. نمیتوانید اجازه دهید کسی اگر دانش کافی ندارد قانون بگذارد. کسی که بدون تجربه به دولت رفته، فرض کنید بخواهد طرح بدهد. زندهیاد دکتر عظیمی نیز آخر عمرشان به این نتیجه رسیده بودند. بالدوین و گروه مشاوران هاروارد نیز گفتند وقتی چنین وضعیتی در کشوری عقبمانده وجود دارد که هیچکس مسئولیت نمیپذیرد، ساختاری جدا از این درست کن که در حقیقت میشود ابروزارتخانه. کرهایها، چون همین گروه هاروارد آنجا هم رفته بودند، یک نهاد ابروزارتخانه درست کردند؛ اما از نخبگان آکادمیک، اجرائی، قانونگذاری و قضاوت و بعد هم تکتک کشورهای یادشده دیگر از جمله چینیها یاد گرفتند. اختیار در زمینه امور اقتصادی با این است. ما این را نداشتیم. اینجا بود که من متوجه شدم نقش مرحوم عالینسب این بوده در جایی که مسئولان دولتهای وقت خودشان در زمینه اقتصاد تخصص نداشتند و نمیتوانستند قضاوت در حقایق اقتصادی روی زمین کشور با وجود نظرات مختلف ابرازی نحلههای فکری داشته باشند، از طرفی ایشان هم اجرا را بیش از ٤٠ سال دیده و عقاید بزرگان اقتصاد جهان را خوانده بود و هم کشورهای دیگر را دیده بود و جزء پیشگامانی بود که اتفاقا کارش کمنظیر بود و اتفاقا مجموعه ایشان ثبت اختراعاتی داشته که در نوع خودش بهلحاظ روش مدیریتی تأملبرانگیز است؛ بنابراین در نبود یک نهاد که در پیش گفتم، امر قضاوت و مشورت بر عهده این مرد بزرگ قرار میگرفت و نتیجه پذیرفته میشد. تنها دورهای که میشد قضاوت شود - چون نمیدانستند و اعتماد کرده بودند- این دوره بود و اتفاقا صنایع بسیار ارزشمندی گذاشته شد؛ اما بعد دوباره وضعیت به هم خورد. رؤسای جمهور بعدی که آمدند بین این گروه و آن گروه نمیتوانستند قضاوت کنند و درکی هم از زمین سخت اجرا نداشتند. در نتیجه با تصمیمهای بسیاربسیار سستی مواجه هستیم که تبعاتش بعدا روی دوش و گرده ملت گذاشته میشود. در دوران دفاع، کشور خیلی مدیون آن دوران است بهلحاظ کارهای زیربنایی که انجام شد و عقلانیتی که در تصمیمگیریهای صنعتی معمول شد. آنجا میگفتند کشور برای یک محصل اینقدر نیاز دارد و سعی میکردند مثلا سه اهل انجام را پیدا کنند، اگرچه ممکن بود خطاهایی هم انجام شود، اما بههیچعنوان با خطاهای فعلی قابل مقایسه نیست. الان دوهزارو ٦٠٠ واحد تولید لوله لاستیک، ١٨ واحد تولید و در دست اجرای آمونیاک، ١٧ واحد تولید و در دست اجرای متانول و بسیار از اینگونه صنایع. گاهی برای قضاوت درباره یک امر باید تخصص خاصی داشته باشی؛ اگر به همين شهر تهران نگاه کنيم، درمييابيم که اوضاع چگونه است. نيازي نيست که دکتراي شهرسازي يا دکتراي جغرافياي سياسي داشته باشيم. ميتوانيم خيلي راحت ببينيم که در يک کوچه پنجمتري، ٢٠ طبقه ساختمانسازي صورت گرفته است. عقل سليم دراينباره حکم ميکند محيط زندگيمان را با اين تصميمات نابود کردهايم. همين عمل و تصميمگيري براي شهرهاي ديگر نيز الگو ميشود. متأسفانه در اقتصاد ايران ما فقط ميخواهيم با فرمول حرکت کنيم؛ البته تمسک به فرمول کاملا درست است؛ چراکه مصداق علم است و علم را هيچکسي نميتواند منکر شود. بايد پرسيد آيا اين بستر، محاسبات شما را به نتيجهگيري مثبتي رهنمود ميکند يا خير؟ متأسفانه ميبينیم که معادلات اقتصادسنجي در ايران، حتي در حد سه ماه هم دوام نميآورد. علت چيست؟ علت اين است که ما نهادهاي زيادي خارج از کنترل دولت داريم.
چرا در ايران اوضاع اينگونه شد؟
ما زماني کارخانههاي توليد کفش را وارد کشور کرديم. اين تصميم، صنعت کفشدوزي کشور را از بين برد. اکنون هم با سياست «درهاي باز»، کارخانههاي ما در معرض تهديد هستند. نساجي ايران چه وقت نابود شد؟ زماني که درها را بيجهت باز کردند و اجازه دادند کالاي بيارزش خارجي، بازار داخلي را اشباع کند. ما بايد از صنعت و توليد داخلي کشور حمايت کنيم تا بتواند با صنايع خارجي وارد رقابت شود.من نميدانم برخي شعارهاي عجيب از کجا آمده است؛ هيچ کشوري نميآيد اينگونه صنعت خود را در مقابل سيل بنيانکن واردات رها کند. اين چه افتخاري است که ما اجازه دهيم کارخانههايمان تعطيل شوند و کارگرهاي ما بيکار شوند و نام آن را آزادسازي بگذاريم. اين را کدام عقل سليم ميپسندد؟کتاب «امنيت ملي و نظام اقتصادي» (سال ١٣٩٢) را نگاه کنيم؛ در اين کتاب، اينگونه قيد شده که «صاحبنظران بر اين عقيدهاند که بين توسعه و امنيت، تعامل و رابطهاي متقابل وجود دارد. درعينحال که در سايه امنيت، آرامش و ثبات به وجود ميآيد، رشد و توسعه پايدار نيز معنا و مفهوم پيدا ميکند. از جانب ديگر، توسعهيافتگي کشور را امنتر ميکند و آن را در مقابله با چالشهاي امنيتي، تواناتر ميکند. به همين دليل، کشورهاي درحالتوسعه براي مقابله با چالشهاي عديدهاي که امنيت آنها را تهديد ميکنند، در قياس با کشورهاي توسعهيافته، تواناييهاي محدودتري دارند». با اين توضيحات، اکنون کشور کره در رتبهبندي قدرت نظامي، رتبه ١١ را دارد و ما رتبه ٢٣ را داريم. در ادامه اين کتاب، ميخوانيم: «در عملکرد اقتصادي کشور با انبوهي از مسائل جاري و فوري روبهرو هستيم که بايد براي هرکدام از آنها تدابير و تمهيداتي بينديشيم. در چارچوب ديدگاه توسعه ملي، درعينحالي که نبايد فوريت اين مسائل را ناديده گرفت، بايد به گونهاي آنها را حل کرد که در خدمت ديدگاه درازمدت توسعه ملي نيز قرار بگيرند. اين در حالي است که نزديکبيني در سياستهاي اقتصادي، متأسفانه جزء ذات تصميمگيري نظام اقتصادي ما شده است و اين حقيقت بسيار تلخ، براي کساني که روندهاي اقتصادي ايران را در دهههاي گذشته بررسي ميکنند، بسيار واضح است. اين امر پژوهشگر را به اين نتيجه ميرساند که بايد ابزارهايي در نظام تصميمگيري اقتصادي تعبيه کنيد تا تصميمگيران نسبت به مصالح ميانمدت و بلند کشور، حساستر از منافع سياسي روزمره و کوتاهمدت باشند». شما هيچ کشوري را نميبينيد که به ثروت و قدرت رسيده باشد، الا اينکه از مسير توسعه صنعتي گذشته باشد. بههيچوجه کشوري نميبينيم که فقط از طريق تجارت اين مسير را گذرانده باشد.
براي نان، قاچاق نان ميکنند
ما در کشور «گير» داريم. کساني هستند که بايد قضاوت کنند. آنها در آن موقع (زمان جنگ) ميدانستند که نميدانند؛ آنها تجربهاي را همراه با خودشان روانه کشور کردند و اتفاقا تجربه خوبي هم بود. درحالحاضر که کمر بسياري از صنايع کشور خم ميشود و نميشکند، علتش به همان دوران جنگ بازميگردد. در جنگ از ابزار تا پيستون ماشين و چرخ خياطي و ورق را توليد ميکرديم. اگر دقت کنيد، کشور عربستان در سال ٢٠٠٥ يک استراتژي را در زمينه توليد فولاد براي سال ٢٠٢٥ مينويسد؛ به همين دلیل بر توليد ورق تأکيد ميکند؛ اما در ايران، ورق را يخچالسازها وارد ميکنند! بايد جواب داده شود که ما در اين کشور چه کار کرديم که اکنون بايد «کولبر زن» داشته باشيم که براي «نان»، قاچاق «نان» کند.
عالينسب، سمبل مديريت مدرن
محمدحسين فاضلزرندي، استاد دانشگاه اميرکبير
شخصيت آقاي «عالينسب» ابعاد مختلفي دارد؛ اما آنچه براي شخص من حائز اهميت بوده، يکي به تفکر آقاي عالينسب بازميگردد و ديگري به برخورد مديريتي ايشان. همانطور که در سال گذشته گفتم، «عالينسب» يک استراتژيست برتر در اين کشور بود. زماني سعادتي بود که بنده با «آندره گندرفرانک» رفتوآمدي داشتم. گندرفرانک از واضعان مارکسيست آمريکاي جنوبي و معلم چگوارا بود. در زماني که در کانادا بودم، گندرفرانک نيز حضور پيدا کردند و با او ارتباطي پيدا کرديم. اين را ذکر کنم که ما انسانهاي بزرگ خودمان را کم ميشناسيم و ديگران بيشتر و بهتر ميشناسند. گندرفرانک در آن زمان به من گفت که در منطقه شما جنگي رخ داده است (همين جنگ ايران و عراق). آندره ميگفت اين جنگ يک جنگ فراگير بوده و از پارامترهاي اين جنگ فراگير هم سخن ميگفت. او اين سؤال را ميپرسيد که کدام استراتژيست پشت اقتصاد ايران بوده که کمر اين کشور نشکسته است؟ اين سؤال بسيار سنگينی بود که فرانک از من پرسيد. من در پاسخ آقاي عالينسب را معرفي کردم. از سوابق ايشان نيز براي آندره سخن گفتم. آندره بسيار ابراز علاقه کرد که ايشان را ببيند. اين مسئله را به آقاي عالينسب گفتم و ايشان هم موافق بودند؛ اما اين اتفاق رخ نداد. کلام من اين است که آقاي عالينسب يک استراتژيست بزرگ بود؛ عالينسب سمبل يک مديريت مدرن بود.
اولين پارامتري که در مديريت مدرن مطرح است، اين است که مديريت مدرن معتقد به چرخه عمر سيستم است؛ چرخه عمر يک سيستم اين است که هر سيستمي يک روز متولد ميشود و سپس رشد پيدا ميکند و بالغ ميشود و در نهايت ميميرد. بنابراین در مديريت مدرن، محاسبات اقتصادي شکل ميگيرد که عمر اين سيستم چقدر است و در چه دوره زماني بايد با اين سيستم کار کرد و از آن استفاده کرد. عالينسب دقيقا به اين پارامترها اعتقاد داشت و کاملا با اين ديدگاه سعي ميکرد چرخه عمر سيستمها را ببيند. از ديدگاه عالينسب، هر سيستم کلاني نبايد به جايي برسد که «هزينه نگهدارياش» از «مفيد بودنش» بيشتر باشد.
نکته ديگري که درباره مديريتهاي مدرن وجود دارد، عبارت است از تعامل با اقتصاد جهاني. اين تعامل از چند منظر مطرح است: مديريت و حضور در بازار جهاني، داشتن قدرت رقابت و کار گروهي در سطح جهاني که البته پارامترهاي ديگري نيز وجود دارد. عالينسب ديدگاهش کاملا مبتني بر تعامل با جهان بود. زماني که از حقوق کارگر صحبت ميکرد، به ما ميگفت منظورم حقوق کارگر در ايران نيست؛ بلکه منظورم حقوق کارگر در همه جاي جهان است. اصرار عالينسب بر حضور در بازارهاي جهاني و تعامل با جهان در زمان جنگ، واقعا ستودني بود.
ياد دارم در دولت، قيمت نفت کاهش يافت و وزير نفت گفت نفت را نميفروشيم تا قيمت بالا برود. آقاي عالينسب به دولت مراجعه کرد و گفت چرا اين حرف را ميزنيد و به آنها گوشزد ميکرد که همانطور که در داخل يک جبهه وجود دارد، در خارج از مرزها نيز جبههای جهاني وجود دارد که نفت ٤٠دلاري را نميپذيرد. او بهاينصورت درباره بسياري از مسائل، يک برآورد جهاني داشت.
عدالت را لجنمال کردند
عالينسب در پي خودکفايي در هر زمینهای نبود. او درباره برخي مسائل از جمله نان مردم، خيلي حساس بود. عالينسب ميگفت: «آدمکشتنهاي سر صف نان» را ديدهام و به آن حساسم. به عدالت بسيار حساسيت داشت؛ البته به معناي واقعي آن، نه مانند آنچه که در دولت قبل با نام عدالت، همه چيز را به تمام معنا «لجن مال» کردند.
آقاي عالينسب بهشدت روي کار گروهي حساس بود. در تمام نظراتش مشورت ميکرد. مشاورانش هم باسواد بودند. مشاوران او به لحاظ اقتصادي و اجتماعي داراي تحصيلات بودند. بحثهايي شده که آيا اصلا آقاي عالينسب تحصيلات داشته يا خير؟ ايشان اهل مطالعات عميق بودند. آقاي عالينسب در مسائل حسابداري نيز تحصيلات داشت. در مسائل اقتصادي بسيار عميق بود. بسياري از دوستان اقتصادي ما که در تئوريهاي اقتصادي هم بسيار خبره بودند، در مقابل آقاي عالينسب حرفي براي گفتن نداشتند؛ آن هم در مقام علمي و نه صرفا عملي.
ماجراي دوره سدسازي در اسرائيل
پارامتر ديگري که در مديريت مدرن مطرح است، به درک تغييرات اقتصاد صنعت بازميگردد. عالينسب بارها ميگفت که صنعت به لحاظ شکل و به لحاظ محتوا تغيير کرده است. ايشان مسائل مربوط به اين محوريت را تکتک مطرح ميکرد. عالينسب بدون گردش اطلاعات، تصميم نميگرفت و مرتب درباره اينکه بزرگترين ثروت ايران آدمها و دانش آدمهاست، تأکيد ميکردند. من يک بار هم نديدم کارشناسي را تحقير کند و به کارشناس و کار کارشناسي اهميت ميداد. در همين زمینه خاطرم هست زماني که در وزارت کشاورزي قائممقام بودم، پرونده کسي را به من دادند که براي يک دوره سدسازي، شش ماه به اسرائيل رفته بود. از زماني صحبت ميکنم که پاکسازي ميکردند... . ما هم در آن زمان جوان بوديم و به اين موارد حساس بوديم. پرونده اين شخص را نگاه کردم و مسئله را با آقاي عالينسب در ميان گذاشتم. ايشان گفتند: «بابا...طرف که با موساد نرفته است همکاري کند، براي دوره ششماهه سدسازي به اسرائيل رفته است... ببينيد ميتوانيد از او استفاده کنيد يا خير». در نهايت من از آن شخص حمايت کردم. اکنون هم معاون وزير است. اين فرد خدمات شاياني به کشور کرده است. آقاي عالينسب در موارد مختلف صاحبنظر بود. متأسفانه ايشان اين نظرات را شخصا مکتوب نميکرد و اجازه هم نميداد ما بنويسيم. اين انتقاد اساسي را من به ايشان مطرح ميکردم. عالينسب درباره تفويض اختيارات حساس بود. به عقيده او بايد به مدير تفويض اختيارات داد. نميتوان از مدير انتظار کار داشت؛ اما به او تفويض اختيار ندهيم. او مسطح فکر ميکرد و نه هرمي. بر همين اساس، بیشتر مشورتهاي ايشان با بدنه کارشناسي سازمانها بود، نه حتي وزرا. ايشان بسيار انعطاف داشت.آقاي عالينسب در بحرانيترين شرايط ايران، ايران را بهخوبي اداره کرد. نميگويم ايدهآل بود، فراموش نکنيم که جنگ بود؛ ولي به خوبي اداره کرد. مرحوم عسگراولادي به من ميگفت آقاي عالينسب مدام ميخواهند که همه چيز دولتي شود. به ايشان گفتم چطور اين سخن را ميگوييد؟ آقاي عسگراولادي گفتند آخر ايشان مدام از کوپنيشدن کالاها سخن ميگويد. من در پاسخ گفتم «آقاي عسگراولادي، در ممکلت جنگ است. يک روز اگر کوپن مردم را ندهيم، نميتوانيم جنگ را اداره کنيم. منتظر باشيد تا جنگ تمام شود».آقاي عالينسب در مديريت بحران عالي بود. ايشان به علت تجربهای که داشت، اصلا خودش را نميباخت. او مديريت يک موقعيت مبهم را به بهترين نحو به فرجام ميرساند. اين ويژگيهاي عالينسب او را به عنوان يک مدير پويا، مدير مدرن و آگاه مطرح ميکند. او حتي قرصخوردنش هم علمي بود. خودشان ميگفتند حتي يک قرص آسپرين را بدون اجازه پزشک نميخورم.