جمعه, 26 خرداد 1396 16:24

محسن رنانی: به بهانه انتشار نامه رنانی به آقای روحانی در سال 1392

نوشته شده توسط

 بی پرده با حضرت تدبیر و امید

به بهانه انتشار نامه رنانی به آقای روحانی 

 محسن رنانی

مقدمه

من در کنار فعالیت های علمی دانشگاهی‌ام در حوزه اقتصاد سیاسی نیز نوشته ها و سخنرانی های فراوانی دارم. اما «نامه‌ها» نیز بخشی از فعالیت اجتماعی من بوده است.  این نامه ها اصولا حول مسائل اقتصادِ سیاسی و نوعی زنهار نامه به مقامات ارشد کشور بوده است. جدای از کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» که یک نامه ۶۶۰ صفحه‌ای برای تقدیم به رهبری بوده است، در طول بیست سال گذشته ده نامه دیگر به مقامات ارشد کشور نوشته ام (جمعا حدود ۲۵۰ صفحه). تنها آقای خاتمی، هنگامی که رئیس‌جمهور بود، به سه نامه از چهارنامه من پاسخ داده است، دیگر مقامات حتی از اعلام وصول هم دریغ کرده اند. برخی از این نامه ها نیز در دوره های انتخابات نگارش شده است. سه نامه از نامه‌های انتخاباتی‌ام نیز انتشار عمومی یافته‌اند. یکی نامه‌ای با عنوان «سید بمان که نیازمندیم» خطاب به آقای خاتمی که برای ترغیب ایشان به کاندیداتوری در دوره دوم ریاست جمموری (انتخابات ۱۳۸۰) نگارش شد؛ این نامه و پاسخ آقای خاتمی را در این‌جاها بخوانید:

http://renanistorage.ir/renani-article2/renani-article2(30).pdf

http://renani.net/index.php/texts/notes/130-renani-article2-30

 

دیگری نامه ای با عنوان «به استقبال رویدادگی برویم»  که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۲ و یک روز بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی رفسنجانی، خطاب به ایشان و آقای خاتمی نوشتم؛ این نامه و واکنش‌های به آن را در این‌جا بخوانید:

http://renanistorage.ir/renani-notes/renani-notes(7).pdf

http://renani.net/index.php/texts/notes/643-2013-06-05

 

 و سومی نامه ای که پیش از انتخابات مجلس (اسفند ۱۳۹۴)  با عنوان «آینده ایران در دستانی لرزان» خطاب به فقهای محترم شورای نگهبان تدوین کردم؛ این نامه را در این‌جا بخوانید:

http://renani.net/index.php/texts/notes/521-renani-article2-150

 

از مدت‌ها پیش تصمیم گرفته بودم از حوزه اقتصاد سیاسی فاصله بگیرم و به صورتی تدریجی اما منظم وارد حوزه «توسعه» شوم. «توسعه» حوزه مظلومی است که برخی مقامات ما برداشتی کاملا  ناقص از آن دارند و برخی دیگر نیز اصولا با آن مخالفت می ورزند و معتقدم تا تکلیف نظام سیاسی با این مساله روشن نشود ما همچنان درجا می زنیم. پای بندی به این تصمیم اقتضا می کرد که از آن پس به تدریج حجم نوشته هایم در حوزه اقتصاد سیاسی را کاهش دهم. بنابراین اولین آزمون عملی این تصمیم این بود که درباره انتخابات ۹۶ چیزی ننویسم.

ضمن این که در سالهای اخیر متوجه شده بودم که سخت بیمارم. نام این بیماری را «سندروم خود خدا انگاری» نهاده ام، این بیماری البته در کشور ما سابقه تاریخی دارد اما در سالهای پس از انقلاب در بین مقامات و فعالین سیاسی کشور به صورت خیلی گسترده شایع شده است؛ آنقدر شایع که دیگر عادی شده است. علایم بالینی این بیماری در من به صورت «شهوت سخنرانی» و «شهوت نوشتن» بروز کرده بود. پس از تشخیص این بیماری در خودم، برای درمان  آن تصممیاتی گرفتم. مثلا سخنرانی هایم را از ۶۵ سخنرانی درسال  ۹۴ به ده سخنرانی در سال ۹۵ رساندم و اکنون هم تصمیم دارم به صفر سخنرانی در سال ۹۶ برسانم. دیگر این که تصمیم گرفتم کمتر بنویسم. اما البته بیماری «شهوت نوشتن»  مرضی نیست که به‌طور کامل قابل درمان باشد، اما می‌شود آن را تخفیف داد. راستش از شما چه پنهان، یک سالی است چارچوب اصلی مقاله «سندروم خودخدا انگاری و شکست توسعه در ایران» را هم نوشته ام اما هنوز نمی دانم که تکمیل و منتشرش بکنم یا نه. در هر صورت یکی از دلایل آن‌که در ایام انتخابات اخیر هیچ مطلبی ننوشتم همین بود. 

به همین دلیل، با آنکه با درخواست‌هایی از طرف اقوام، دوستان، کنشگران مدنی و حتی برخی از مقامات دولتی روبه‌رو بودم که در این انتخابات فعال عمل کنم و تحلیل‌هایی برای ترغیب جامعه به رای به آقای روحانی بنویسم، و علی رغم خارخار نفس برای نوشتن در زمانه‌ای که هر نوشته انتخاباتی طی چند ساعت با ولع تمام توسط صدها هزار نفر مخاطب در فضای مجازی خوانده می‌شود، مقاومت کردم و هیچ ننوشتم و هر آنچه در ایام این انتخابات به نام من منتشر شد یا جعلی بود (که آنچه متوجه شدم را تکذیب کردم) و یا برگرفته از نوشته های سالهای قبل بود که توسط دیگران بازتوزیع می‌شد. البته، باز، نگرانی از آینده نگذاشت آرام بمانم، در روزهای آخر شروع کردم به نوشتن مطالبی با عنوان «من روحانی را دوست ندارم، اما به او رای می دهم» که اگر انتخابات به دور دوم کشید منتشر کنم. و خدا را شکر که چنین نشد.

اما البته برای این که در انتخابات ۹۶ هیچ کنش اجتماعی یا فکری نداشته باشم دلیل مهم‌تری داشتم. در واقع به این دلیل تصمیم گرفتم در انتخابات ۹۶  فقط مشاهده‌گر باشم که معتقد بودم که این انتخابات، «امتحان نهایی» جامعه ایران پس از یکصد سال نشستن بر سر «کلاس دموکراسی» است و مانند همه امتحان نهایی‌ها، باید مداخله نکرد و نشست و نظاره کرد و نتیجه را دید. از انقلاب مشروطیت به این سو یکصد و ده سال است که جامعه‌ ما دارد آموزش نظری و عملی برای بازی عقلانی در بستر دموکراسی می‌بیند. در این مدت نظام آموزش سنتی و مکتبخانه ای را به نظام فراگیر و نوین آموزش و پرورش تبدیل کردیم و سپس تا توانستیم دانشگاه ساختیم و در بعد از انقلاب هم که دانشگاههایمان را تا روستاها بردیم. در این مدت تحولات عظیمی مانند «استبداد صغیر»، کودتای ۱۲۹۹، تغییر سلطنت قاجار به سلطنت پهلوی، نهضت ملی شدن نفت، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، موج اصلاح‌طلبی دهه هفتاد و نهایتا تجربه «پوپولیسم کبیر» سالهای اخیر، تجارب مهم و بسیار پر هزینه‌ای بودند که ملت ما  در یک قرن گذشته پشت سر نهاده است و برای کسب این تجربه‌ها نیز البته بخش اعظم منابع طبیعی‌مان از نفت گرفته تا معادن و منابع آب زیرزمینی و جنگل‌ها و زمین های کشاورزی مان را مصرف یا نابود کرده ایم. 

گمانم بر این بود که اگر ملت ایران از این همه آموزش و تجربه هنوز درس کافی نگرفته باشد و باز فریب وعده‌های عوامانه سیاستمداران را بخورد و باز بی‌صبری کند و باز گمان کند که با به هم زدن صحنه بازی سیاست و با جانشین کردن یک گروه یا یک فرد به جای دیگری، به آرمانشهر خویش می رسد، آنگاه فعلا نباید امیدی به آمادگی این جامعه برای ورودی تازه و پرقدرت به فرایند گذار به سوی  توسعه داشته باشیم و باید چندین دهه دیگر و چندین تجربه پر هزینه دیگر را صبوری کرد تا جامعه ما به بلوغ تاریخی لازم برسد. بنابراین چنین نتیجه‌ای دستاوردش برای من این بود که بیش از این انرژی و توان خود را برای کمک فکری به افتادن جامعه روی ریل توسعه هدر ندهم و آرام گیرم و منتظر بمانم تا جامعه ایران با تجاربی دیگر،‌ آرام آرام وارد مرحله بلوغ تاریخی خود شود. 

بر این اساس، این انتخابات از نظر من «امتحان نهایی» یکصد سال کلاس تمرین دموکراسی برای ملت ایران بود. به همین علت تصمیم گرفتم در این انتخابات هیچ کنشی نداشته باشم و فقط و فقط مشاهده گر باشم. و البته سخت‌تر از همه مقاومت در برابر فشار همسرم بود که روزانه جگر مرا می‌خورد و یکریز می‌گفت اگر با نوشته تو حتی یک نفر هم ترغیب شود که رای بدهد باید این کار را بکنی. اما نه تنها مقاومت کردم بلکه از قضای روزگار به علت گم شدن شناسنامه ام، حتی نتوانستم خودم نیز رأی بدهم. و البته برای گریز از فشارها، از اسفند ماه تقریبا گم شدم و تمام راههای ارتباطی خود به بیرون را بستم.

نتیجه انتخابات البته نه تنها امیدوار کننده بلکه حیرت‌انگیز بود. گرچه هنوز مطمئن نیستم که اگر امتحان گیرنده‌ها به جای آقایان روحانی و رئیسی، آقایان روحانی و  احمدی نژاد می‌بوند، آیا باز ملت ایران در این آزمون قبول می‌شد؟ پاسخ روشنی ندارم اما شواهد مربوط به توزیع آراء در سه انتخابات اخیر (۹۲، ۹۴ و ۹۶) حاکی از استحکام یافتن رای طبقه متوسط شهری و دگردیسی تدریجی آرای روستاییان است. بسیاری از پیش‌بینی‌ها می‌گفت که ۹۰ درصد روستاییان به آقای رئیسی رای خواهند داد اما در عمل چنین نشد.  در واقع شواهد، گویای شکل‌گیری تدریجی یک «هشیاری عمیق» در جامعه است که می تواند ضریب امیدواری ما را نسبت به آینده دموکراسی در ایران بالا ببرد.

اکنون گمانم بر این است که برای این که این امیدواری و عقلانیت ملت ما با تجربه شکست خورده دیگری آسیب نبیند همه باید همت کنیم. در واقع گمانم بر این است که اگر همه همت نکنیم تا دولت روحانی موفق شود و  برخی بحران‌های عاجل اقتصاد ایران را حل و فصل کند، حداکثر تا دو سال دیگر، فرایند «ونزوئلایی شدن اقتصاد ایران» آغاز می شود. بنابراین دوستان و هواداران روحانی باید مراقب خطاهای دولت دوازدهم باشند و شمشیر نقد خود را آخته نگهدارند و محبت سیاسی کورشان نکند و هر جا خطایی دیدند گوشزد کنند و نگذارند دولت دوازدهم به سوی تبارگماری و رانت خواری و عدم شفافیت برود. و البته رقیبان و منتقدان روحانی و مهم‌تر از همه، سایر قوای نظام سیاسی و گروههای قدرت نیز بدانند که مسیری که از هم اکنون برای تخریب و زمین گیر کردن دولت روحانی در پیش گرفته اند مسیری است که فقط انرژی دولت را مستهلک می‌کند و توانایی دولت برای مدیریت بحران ها را از بین می برد و سقوط اقتصاد ایران را تسریع می‌کند و آنگاه همه با هم سقوط خواهیم کرد. تفصیل این مطلب را اگر عمری و توفیقی باشد، در آینده در نوشتاری با عنوان «ما پیروز نشدیم، ما فقط سقوط را به تعویق انداختیم» بازخواهم گشود.

به همین علت همه باید بسیج شویم برای «کمک» و «نظارت» بر دولت دوازدهم.  چپ و راست، اصلاح ‌طلب و اصولگرا، شهری و روستایی، بنیادهای حکومتی و نهادهای  مدنی، مردم عادی و نخبگان، همه و همه باید دست به دست هم دهیم، هم دولت را یاری کنیم و همه امکانات خود را در اختیاراش قرار دهیم و موانع حرکتش را برداریم و هم با نظارت مستمر خویش نگذاریم این دولت خطا کند و البته همه این نظارت‌ها نیز نه به قصد تخریب بلکه به قصد کمک به مدیریت بحران‌ باشد. در عین حال دولت نیز هر جا نتوانست، باید صادقانه با جامعه گفت‌وگو کند و آن را به یاری بطلبد.

بنابراین من نیز در جهت ادای وظیفه نظارتی ام، نقد خود را فعلا در نخستین گام  با انتشار نامه  ای که چهارسال پیش برای آقای روحانی نوشته ام شروع می کنم. در بیستم تیر ماه ۱۳۹۲ کمتر از یک ماه بعد از انتخابات و یک ماه مانده به مراسم تحلیف، که هنوز آقای روحانی رسما رئیس‌جمهور نشده بود، نامه ای مفصل با عنوان «بی پرده با حضرت تدبیر و امید» برای ایشان نوشتم و از طریق یکی از نزدیکانشان تقدیم کردم. البته از آن زمان تا کنون هیچ واکنشی نسبت به آن نامه ندیده ام. اما اکنون که نگاه می کنم برخی از نکات و پیشنهادهای آن نامه در دولت یازدهم مورد توجه قرار گرفته و برخی کاملا مغفول افتاده است. با توجه به این که به گمانم هنوز آن نکات تازه و مهم است، تصمیم گرفتم آن نامه را منتشر کنم.

 

متن کامل نامه محسن رنانی به آقای روحانی در تیر ماه ۱۳۹۲

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: