در دنیای اقتصاد نوشت: در سال ۱۹۹۶ یک روانشناس به نام آموس تورسکی به طرزی دور از انتظار، مورد تحسین قرار گرفت، چرا که از اقتصاددانان خواسته بود فرمولهای خود را کنار بگذارند و از پنجره به بیرون نگاه کنند و ببینند مردم واقعا چکار میکنند. نخستین فردی که به سفارش وی عمل کرد ریچارد تیلر دانشآموخته اقتصاد از دانشگاه راچستر و استاد مدرسه بازرگانی دانشگاه شیکاگو بود که سرانجام زحماتش نتیجه داد و جایزه نوبل اقتصاد امسال را ربود.
اقتصاد مرسوم و نئوکلاسیک با وجود تبیینهای قدرتمندی که درباره رویدادهای جامعه داشت بهدلیل نگاه مکانیکی و ماشینی به انسان و در نظر گرفتن فرض انسان عقلایی نتوانست انبوهی از تصمیمات و رفتارهای رایج زندگی انسانهای معمولی را توضیح دهد. اما اینک به لطف همنشینی و نزدیکی اقتصاددانان با روانشناسان و دانشمندان شناختی، تئوریهای اقتصادی پروبال بیشتری گرفتهاند. تیلر موفق شد این علم ملالآور را به علمی غیرملالآور و حتی سرگرمکننده تبدیل کند. او همچنین انقلابی در درک ما نسبت به تصمیمگیری انسانها بهوجود آورد. اگر اقتصاد را علمی با هدف بهتر کردن زندگی انسانها بدانیم اینک میتوان ادعا کرد با عرض اندام اقتصاد رفتاری و غلبه یافتن نگاه انسان غیرعقلایی که ما هر روزه با آن روبهرو هستیم بر انسان اقتصادی و کاملا عقلایی در اقتصاد نئوکلاسیک، علم اقتصاد به این هدف خود بسیار نزدیک شده است.
تیلر شعار خود را این میداند که «اگر میخواهید به مردم کمک کنید، کارها را ساده کنید.» رواج این نوع نگاه واقعی به انسانها باعث شده است کتابهای اقتصاددانان این حوزه به فهرست کتابهای پرفروش خوانندگان عادی هم وارد شود. ازجمله کسانی که رویکرد اقتصاد رفتاری و تلنگرزدن (یعنی ایجاد تغییرات کوچک در محیط اجتماعی که افراد را به سمت تصمیمهای بهتر هدایت میکند یا همان سادهکردن کارها) را برای بررسی پدیده فقر و راهکارهای کاهش آن بهکار گرفتند یک زوج اقتصاددان به نام بنرجی هندی و دوفلو فرانسوی بودند. آنها به توصیه تورسکی نیز عمل کردند و بیش از ۱۵ سال از عمر پژوهشی خود را به حشر و نشر و زندگی با فقرا اختصاص دادند.
حاصل این پژوهش میدانی در ۱۵ کشور در حال توسعه به انتشار کتاب اقتصاد فقیر انجامید که نگارنده با کمک دکتر مهدی فیضی (از پیشتازان حوزه «اقتصاد آزمونی» و رفتاری در ایران) در سال ۱۳۹۲ آن را ترجمه کردیم و انتشارات «دنیای اقتصاد» آن را منتشر کرد. کتاب اقتصاد فقیر پر از معرفی تلنگرهای (خوب) در حوزههای گوناگون آموزشی، بهداشتی، فرزندآوری، پسانداز و غیر آن است. با خواندن این کتاب متوجه میشویم فقرا انسانهایی شبیه همه ما هستند اما به این دلیل که مجبورند بسیاری از کارهای زندگی خود را شخصا انجام دهند معمولا دچار خستگی ذهنی میشوند (کارهایی که مردم غیرفقیر با پرداخت پول انجام میدهند به بیان دیگر این یک نوع مالیات پهنای باند بر فقرا است) و درنتیجه نمیتوانند تصمیمهای درستی بگیرند یا آیندهای بهتر از امروز را تصور کنند. درنتیجه دولتها بهتر است به جای کمک مالی به فقرا، روی ترویج تلنگرهای کمهزینهای از قبیل راهنمایی و آگاهی دادنهای مربوط به منافع تحصیل فرزندان، منافع پسانداز در آینده و ساده کردن امکان پسانداز برای آنها، یا بطور کلی ایجاد امید در فقرا به آینده بهتر سرمایهگذاری کنند.