چرا اقتصاددان به حاشیه رانده شد؟
تیتر این نوشته را از اقتصاددان ارجمند آقای بایزید مردوخی از پیشگامان طرح مباحث جاندار و ریشهای در اقتصاد سیاسی ایران وام گرفتهام که در اواخر دهه 1360 در یک نشریه اقتصاد سیاسی مقالهای با تیتر «دغدغه اقتصاددان، وسوسه سیاستمدار» منتشر کرده بود. با این تفاوت که آقای مردوخی به جای اقتصاددان کارشناس را در برابر سیاستمدار قرار داده بود و این روزها در ایران، این اقتصاددانان هستند که در کانون نقد سیاستمداران قرار گرفتهاند. این اقتصاددان ارجمند همانند همه کسانی که تاریخ معاصر ایران در حوزههای گوناگون را در کانون توجه قرار دادهاند به این نتیجه رسیده بود که سیاستمداران راهی را میروند که خود تشخیص میدهند و در این مسیر سخنان و راهنماییهای کارشناسان از جمله اقتصاددانان را اگر با راهبردهای آنها سازگار باشد، قبول میکنند و در غیر این صورت ممکن است تنها به شنیدن اکتفا کنند.
ابزارها و نگاهها
دنیای سیاست، دنیای کسب قدرت از هر راه ممکن است. سیاستمداران در ژرفا و پشت و پنهان همه رفتارها و گفتارهای خود و در هرگونه دادوستد با شهروندان، همتایان و نیز با سایر اقشار از جمله اقتصاددانان -که شاید با آنچه آشکار میشود تفاوتهای بنیادین دارند- تنها به این میاندیشند که راه ورود به نهادهای دارای قدرت را بیابند، در آن نهادها استقرار پیدا کنند و جایگاه خود را رشد دهند. سیاستمدار از نهادهای قدرت مثل مجلس و دولت برای افزایش قدرت خود استفاده میکند و برای این کار البته نیاز دارد که از همه نیروها و امکانات و آدمها استفاده کند. به همین دلیل است که سیاستمداران و دارندگان قدرت سیاسی از اقتصاددانان کمک میگیرند تا با طرح و بحث و عمل در حوزه اقتصاد که یکی از ارکان قوامدهنده جامعه است، راه خود را باز کنند. ابزارهایی که سیاستمدار به کار میگیرد آمیختهای از عناصر گوناگون از جمله عنصر فریب و عنصر سازگار و در هنگامه روزهای سخت طرد و نفی است. سیاستمداران در همه جای دنیا به ویژه در کشورهایی با سنتهای کمتر دموکراتیک برای ماندن در قدرت از همه ابزارها برای خرید محبوبیت استفاده میکنند و میخواهند نزد شهروندان و گروههای گوناگون اجتماعی محبوب باشند و به همین دلیل است که در ادامه همکاری با گروههای دیگر اجتماعی و در تعارض با از دست رفتن محبوبیت ناگهان با آنها به هم میزنند و بسیار دیده شده است که سیاستمداران در سطوح بالای قدرت ناگهان سایر گروهها را نکوهش کرده و آنها را از خود دور میکنند.
فکر و باور اقتصاددانان
اقتصاددانان غیرسیاسی به معنای اینکه در گروهها و احزاب و برای پیشبرد منافع خود از ابزار سیاست استفاده کنند در پس و پشت اندیشه و فکرشان یک موضوع نهادینه شده است: در این کره خاکی انواع و اقسام ثروتهای طبیعی وجود دارد که اندازه آنها بسیار بزرگ و حیرتآور است اما به هر میزانی که ثروت و بخشش طبیعت فراوان و غیرقابل انکار است، اندازه خواهش و تمنا و تقاضای شهروندان ساکن در کره خاکی و جهان در دسترس بیشتر از اندازه ثروت و بخشش طبیعت است. اقتصاددان با این فلسفه به دنیا نگاه میکند و دنبال این است که بهترین راههای موجود برای استفاده بهینه از منابع را برای جوامع انسانی شناسایی و معرفی کند. اقتصاددانان به محدودیتها فکر میکنند و به این میاندیشند که هرگز نمیتوان به همه خواهشهای مردم جهان جواب داد. این اندیشه در تعارض با اندیشه سیاستمداران قرار میگیرد و راه این دو گروه را در نهایت با تاکید بر اینکه اقتصاددانان به اصول و آموزههای دانش وفادار باشند، از هم جدا میکند.
جداییهای ناگزیر
تجربه نشان داده است در ایران هرگز میان اقتصاددانان وفادار به هسته مرکزی دانش اقتصاد و اقتصاددانانی که به جریان عمومی تحولات دانش اقتصاد وفادارند و سیاستمدارانی که نمیخواهند محدودیتها را قبول کنند، آشتی همیشگی نبوده و نیست. همه کسانی که تاریخ معاصر ایران را خواندهاند میدانند که یکی از مشهورترین مجادلهها میان اقتصاددانان و سیاستمداران در ایران به مجادله منوچهر فرمانفرماییان اقتصاددان برجسته ایرانی دوران رژیم پیشین و محمدرضا پهلوی در رامسر و در هنگام بحث درباره برنامه توسعه بوده است. فرمانفرماییان در نشست رامسر از محدودیتها میگوید و از اینکه تورم بودجه میتواند به تورم بالا منجر شود و باید در هزینهها صرفهجویی کرد و شاه به بلندپروازیهای خود فکر میکرد. نتیجه این شد که فرمانفرماییان به اکراه یا به میل خود از مناصب دولتی کنار کشید. در همین دوران اخیر نیز شاهد بودیم که محمود احمدینژاد، رئیس دولتهای نهم و دهم در سالهای 1384 تا 1392 که با وفور درآمد ارزی مواجه بود چگونه اقتصاددانان را تحقیر کرد. او روزی دستور داد اقتصاددانان به محل نهاد ریاستجمهوری بروند و در دیدار با او و مدیران اقتصادی دولت دیدار کرده و راهحلهای خود را ارائه کنند.
در پایان نشست و پس از آن معلوم شد این نشست اساساً برای تحقیر بوده است. احمدینژاد حتی با اقتصاددان نرمخو و مداراجویی مثل دکتر داود دانشجعفری کنار نیامد و در همان دولت اول او را وادار به کنارهگیری کرد. آقای حسن روحانی نیز در دولت اول خود از اقتصاددان نامدار ایران دکتر مسعود نیلی دعوت به همکاری کرد و در دولت نخست خود دکتر علی طیبنیا را به عنوان وزیر اقتصاد منصوب کرد اما با این دو اقتصاددان هم در نهایت نتوانست ادامه دهد و آنها نیز از دولت رفتند.
روند فزاینده جدایی
اما در این دو سال آخر و بهویژه در این روزگار سخت مناسبات دولت با اقتصاددانان وفادار به دانش اقتصاد تیرهتر شده است و جای آنها در دولت و در مدیریتهای میانی خالی است. مسعود نیلی، دیگر مشاور ارشد اقتصادی نیست و عباس آخوندی در وزارت راه و شهرسازی جایی ندارد؛ همانطور که فرهاد نیلی در مهمترین پژوهشکده پولی و بانکی کشور جایش خالی است. دلیل جداییهای روزافزون این است که اقتصاددانان وفادار به آموزههای اقتصاد حاضر نیستند به تصمیمهای غیرکارشناسانه دولت در حوزههای کلان به ویژه در داستان تدوین و تهیه بودجه سالانه به مثابه بالاترین سند اقتصاد سیاسی و نقشه راه دولت تن در دهند. اقتصاددانان میگویند باید دخلوخرج دولت از تعادل واقعی برخوردار باشد در حالی که سیاستمداران میخواهند همه را راضی نگه دارند و از درآمدهای رویایی و دستنیافتنی هزینه و کسری بودجه درست کنند و بر ابعاد تورم بیفزایند و با این تورم، کارِ دیگر متغیرهای اقتصادی را خراب کنند.
از سوی دیگر در حالی که اقتصاددانان وفادار به اصول و آموزههای ناب اقتصاد دستکاری ارادی در قیمت پول، کالا، دستمزد و سرمایه و ارز را عامل بیتعادلی دانسته و به دولت هشدار میدهند که تحمیل اراده سیاسی بر بازارها و سیاستهای کلان، اقتصاد و جامعه را به بیراهه میکشاند و باید از این کار اجتناب کرد اما سیاستمداران میخواهند به شهروندان نشان دهند برای اینکه آنها در رفاه باشند به قیمتها دستور عقبنشینی میدهند. اقتصاددانان به سیاستمداران میگویند برای اینکه اقتصاد به تعادل برسد باید با جهان تعامل و راه ورود سرمایه را باز کرد اما سیاستمداران نمیتوانند یا نمیخواهند قبول کنند که تعادل عمومی هنگامی رخ میدهد که اقتصاد ایران با اقتصاد جهان یکپارچه شود. داستان جدایی اقتصاددان از سیاستمدار در ایران یکی از فصلهای غمانگیز است که شاید بتوان روزگاری درباره آن تحقیق مشروحی کرد.
تجارت فردا