نوشتۀ پل سگر
ترجمۀ سید امیرحسین میرابوطالبی
اگر نام یک اقتصاددان تا به حال به گوشتان خورده باشد، آن نام احتمالاً آدام اسمیت بوده است. او شناختهشدهترین اقتصاددان است، و معمولاً از او به عنوان پدر «علم ملال آور» نام میبرند.
علاوه بر این تصویری که معمولاً از او ترسیم میشود نه تنها یکی از اولین حامیان نظریۀ اقتصاد، که از حامیان ارجحیت بازار به برنامهریزی دولتی است. به عبارت دیگر، اسمیت حالا هم به عنوان پدر علم اقتصاد شناخته میشود و هم به عنوان یک ایدئولوگ راست سیاسی.
اگرچه این دو ادعا به شکلی گسترده مورد پذیرش قرار گرفته، اما در بهترین حالت اشتباهی گمراهکننده و در بدترین حالت دروغی تمامعیار است.
در شهرت فراگیر اسمیت به عنوان یک اقتصاددان، میتوان دست سرنوشت را بهخوبی دید؛ چرا که اسمیت بیشتر عمرش را به عنوان یک اندیشمند دانشگاهی در عزلت صرف کرده بود. او که استاد فلسفۀ اخلاق دانشگاه گلسگو بود، در حوزههای علم اخلاق، سیاست، فلسفۀ حقوق، و سخنوری تدریس میپرداخت، و در اکثر دوران کاریاش به واسطۀ اولین کتابش، نظریۀ احساسات اخلاقی (1759) شناخته میشد. او را از نظر حرفهای میتوان یک فیلسوف دانست، بهخصوص به این خاطر که رشتۀ «اقتصاد» در قرن نوزدهم ظهور کرد، یعنی زمانی که مدتها از مرگ اسمیت میگذشت. (اسمیت در جولای 1790 درگذشت، درست وقتی که انقلاب فرانسه در حال اوجگیری بود.)
البته باید پذیرفت که شهرت اسمیت به عنوان یک اقتصاددان را میتوان از وجوه خاصی قابل توجیه است. کتاب تحقیقی پیرامون ماهیت و اسباب ثروت ملل (1776) بدون شک در شکلگیری نهایی رشتۀ اقتصاد، در قرن بعدی، اهمیت فراوانی داشت. اما حتی در همین مورد نیز قضایا آنقدر که به نظر میرسد ساده و سرراست نیست. ثروت ملل (کتاب 1000 صفحهای ثقیلی که تاریخ، اخلاق، روانشناسی و فلسفۀ سیاسی را با در هم میآمیزد) شباهت چندانی به نظریۀ اقتصاد فعلی ندارد؛ نظریهای که غیرتاریخی و بهشدت ریاضیمحور است. شناختهشدهترین کتاب اسمیت را با اغماض میتوان اثری در حوزۀ اقتصاد سیاسی دانست، حوزهای تحقیقی که روزگاری متداول بود و در نیمۀ دوم قرن بیستم دچار افتی شدید شد.
با این حال دلیل شهرت اسمیت از همان ابتدا از خودِ او فاصله گرفت. ثروت ملل کمی بعد از انتشار در پارلمان انگلستان توسط رهبر حزب ویگ، چارلز جیمز فاکس، مورد تجلیل قرار گرفت. عجیب اینکه فاکس بعدها اعتراف کرد که هیچگاه کتاب را نخوانده است (چند نفر دیگر هم بعد از او با اینکه در صحبتهایشان به این کتاب ارجاع داده بودند اعتراف کردند که آن را نخواندهاند). حقیقت این است که اسمیت به آنهایی که خیلی سریع زبان به تحسین او گشوده بودند بدگمان بود و فکر میکرد که استدلال حقیقی اثرش را درک نکردهاند. او بعدها ثروت ملل را چنین توصیف کرد: «حملهای بیامان … به تمام سیستم تجاری بریتانیای کبیر». با این وجود معرکهگیرهای سیاسیِ پارلمان سعی داشتند با استفاده از نظرات اسمیت همان سیستمی را سر پا نگه دارند که او از آن شاکی بود.
اسمیت از برداشتهای اولیه از اثرش ناراحت بود اما اگر زنده میماند از کارکردها و فعالیتهایی که بعداً نام او را یدک میکشید بسیار بیشتر آزردهخاطر میشد. سرنوشت او اینطور رقم خورد که نامش با گرایش سیاسی جناح راست همراه شود که در اوایل دهۀ 1980 غالب شد و تا امروز تاثیر بسیاری بر سیاست و اقتصاد گذاشته است. این روند که معمولاً با عنوان نئولیبرالیسم از آن یاد میشود، بیش از همه با نامهای رونالد ریگان و مارگارت تاچر عجین است. اما حقیقت این است که این جنبش ریشههای فکری عمیقی دارد، که بهویژه میتوان در نوشتههای فردریش هایک و لودویگ فون میزس در اواسط این قرن جستجویشان کرد. بعدها میلتون فریدمن، اقتصاددان شیکاگو، و کیت جوزف، مشاور سیاسی بریتانیا، در طول دهۀ 1980 از آن دفاع کردند، و این دفاع در میان شبکههایی از دانشگاهیان، اتاقهای فکر، رهبران کسبوکار و سیاستگذاران مرتبط با انجمن مون پلهرن نیز ادامه یافت.
نئولیبرالها معمولاً در گفتههای خود به نام اسمیت متوسل میشوند. آنها باور دارند که او یکی از اولین حامیان فعالیت سرمایهگذارانۀ خصوصی و بنیانگذار جنبشی بوده است که (آنطور که تاچر آرزو میکرد) به دنبال «عقب راندن مرزهای فعالیت دولت» بود تا به این ترتیب بازار فرصت شکوفاشدن را داشته باشد. یک مثال از این نگاه وجود اتاق فکری بریتانیایی به نام انستیتو آدام اسمیت است که از دهۀ 1970 بهشدت به دنبال پیشبرد اصلاحات بازارمحور است. این انستیتو در سال 2016 رسماً به عنوان یک سازمان «نئولیبرال» ثبت شد.
البته که شباهتهایی وجود دارد بین سیستمی که آدام اسمیت آن را «سیستم آزادی طبیعی» مینامید و درخواستهایی که برای باز گذاشتن دست بازار از سوی دولت وجود دارد. اما اگر لایههای اولیه را کنار بزنیم آنچه بیش از همه عجیب است تفاوتها میان نگاه ملایم و محتاطانۀ اسمیت به نقش بازارها در یک جامعۀ آزاد، و کاریکاتورهایی است که از او به عنوان یک بنیادگرای بازار آزاد ترسیم میشد، در حالی که چنین مفهومی در زمان حیات او اصلاً وجود نداشته است. اگرچه امروزه کسانی اسمیت را ستایش میکنند که به فعالیت سرمایهدارانۀ خصوصیاعتقاد دارند و دولت را تهدید اصلی در برابر آزادی و رفاه میدانند، آدام اسمیت واقعی تصویری بسیار متفاوت از باورهای این افراد را ترسیم کرده است. به زعم اسمیت شدیدترین خطرات نه از دولتی که به تنهایی کار میکند، بلکه از دولتی بر میآید که افراد برجستۀ سوداگر آن را در اختیار گرفته باشند.
اسمیت چارچوب دخالت دولت را در کتاب ثروت ملل «سیستم سوداگری» نام گذاشت. منظور اسمیت از این عبارت شبکهای از انحصارات بود که در مسائل اقتصادی اروپای مدرن اولیه تعیینکننده بودند. در آن ترتیبات، شرکتهای خصوصی با دولتها لابی میکردند تا مسیرهای تجاری اختصاصی بدستآورند، یا تنها واردکننده یا صادرکنندۀ کالاها شوند، در حالی که گروههای مشخص جریان کالاها و اشتغال را در داخل بازارهای داخلی کنترل میکردند.
اسمیت ادامه میدهد که در نتیجه مردم عادی محبور بودند قیمتهای گران را برای کالاهای نامرغوب بپذیرند، و شغل آنها نیز به لطف و مرحمتِ دار و دستههای روسا وابسته بود. به نظر اسمیت این شرایط در تضادی فاحش با آزادی بود، و ظرفیت هر ملت برای افزایش مجموع ثروتش را محدود میکرد. این در حالی بود که سیستم سوداگری سوداگران برجسته را منتفع میکرد، و آنها بهشدت به دنبال بقای آن بودند. اسمیت بدون هیچ تعارفی بیان میکرد که به نظرش این روسا بر ضد منافع عموم مردم عمل میکنند. آنطور که او در ثروت ملل بیان میکند: « صحبتهای طرفهای مختلف یک تجارت زمانی که حتی برای سرگرمی و تفریح دور هم جمع میشوند، در نهایت به دسیسهچینی برابر عموم مردم و یا بهصورتی به افزایش قیمتها ختم میشود».
سوداگران قرنها صرف کرده بودند تا جایگاهشان برای دستیابی به مزیت غیرمنصفانه را تضمین کنند. آنها بهطور خاص دکترین «تعادل تجارت» را ابداع و تبلیغ کرده بودند و موفق شده بودند که آن را در خِرد متعارف آن دوران جا بیندازند. ایدۀ اولیه این بود که ثروت هر ملت تشکیل شده از میزان طلایی است که در اختیار دارد. سوداگران با پردازش این ایده، ادعا کردند که یک ملت برای ثروتمند شدن باید تا جایی که میتواند بیشتر به صادرات پرداخته و کمتر درگیر واردات شود و به این ترتیب هر چه بیشتر به تعادل «مطلوب» دست یابد. بعد از جا انداختن این ایده، آنها در پوشش خدمت به ملت پیشنهاد کردند که با حمایت دولت انحصاراتی را راه بیندازند که که جریان ورودی کالاها را حداقل کرده، و جریان خروجی کالاها و مقدار طلا را حداکثر کند. اما آنطور که تحلیل طویل اسمیت نشان می دهد، این حرفها چیزی جز مشتی مزخرفات نبود: آنچه در واقع نیاز بود ترتیبات باز تجاری بود تا کارایی را بهطور عمومی افزایش دهد، و ثروت جمعی بهنفع همگان رشد کند.
اسمیت علاوه بر این معتقد بود که این سوداگران منشأ چیزی بودند که دوست فیلسوف و تاریخدانش، دیوید هیوم، آن را «حسادت تجارت» مینامید. این مفهوم مربوط به شرایطی است که تجارت به جای اینکه نقش وسیلهای برای «اتحاد و دوستی» بیشتر میان دولتها را ایفا کند، به ابزار جنگ تبدیل میشود. سوداگران با تکیه بر لفاظیهای خاکپرستانه، ملیگرایی افراطی را شدت بخشیدند و چشم مجامع داخلی را بر این واقعیت بستند که منفعت حقیقی آنها در شکلگیری یک رابطۀ تجاری صلحآمیز با همسایگانشان نهفته است.
صلح و ثبات قارۀ اروپا به واسطۀ توطئههای سوداگران به باد رفت، سوداگرانی که مدام در گوش سیاستمداران از جنگیدن برای حفاظت از بازارهای داخلی یا دستیابی به بازارهای خارجی میگفتند. بالاخره داشتن انحصارات خصوصی با حمایت نظامی بسیار آسانتر از رقابت در بازارهای آزاد و کاهش قیمت و بهبود کیفیت بود. به این ترتیب سوداگران مدام در حال توطئه برای در اختیار گرفتن دولت بودند، عموم مردم را فریب میدادند، و از قدرت سیاسی خود برای افزایش منافع گروهیشان بهره میبردند.
حقیقت این است که مشهورترین ایدۀ اسمیت (یعنی «دست نامرئی» به مثابه استعارهای برای تخصیص غیرمنظم بازار) درست در جایی مطرح میشود که در حال حمله به سوداگران برجسته است. این قطعاً درست است که اسمیت به اقدام سیاستمداران برای دخالت در بازار یا دور زدن آن بدگمان بود و باور داشت که تلاش آنها برای رسیدن به تخصیص منابعی بهتر از آنچه از طریق بازار ممکن بود بیهوده است. اما در متن ثروت ملل جایی که او ایدۀ دست نامرئی را پیش میکشد، منظور دخالت دولت بهصورت کلی نیست، بلکه اشارۀ او به دخالت دولت به دستور سوداگران برجسته است که به دنبال افزایش سود خود به ضرر عموم مردم بودند.
از عجایب تاریخ است که امروزه مشهورترین ایدۀ اسمیت را برای دفاع از بازارهای خالی از مقررات در برابر دخالت دولت استفاده میکنند تا به این ترتیب از منافع سرمایهداران خصوصی محافظت کنند. این دقیقاً مخالف مقصود اصلی اسمیت بود، که از وضع محدودیت بر اقدامات گروههای سوداگر حمایت میکرد. او از کارایی قابل توجه بازار سخن میگفت، و بیان میکرد که اگرچه هر فرد تنها به دنبال نفع خودش است در این شرایط مانند موارد متعدد دیگر در نهایت توسط دستی نامرئی به سمتی کشیده میشود که با نیت اولیهاش متفاوت بود، اما مقصودش از گفتن همۀ اینها تمایل به آزاد کردن افراد از قید و بندهایی بود که انحصاراتی موجبشان شده بود که سوداگران ایجادش کرده بودند و سعی داشتند از قدرت دولت برای استمرارش استفاده کنند. دست نامرئی اولین بار نه برای اشاره به مشکل دخالت دولت، بلکه برای اشاره به مشکل دراختیار گرفتن دولت مطرح شد.
با این همه اسمیت نسبت به کنترل تمامعیار سوداگران روی سیاستهای اروپا بدبین بود و بعید میدانست که زمانی از این کنترل کاسته شود. بر همین اساس او جایگزین مورد نظرش را «آرمانشهری» نامید که شاید هیچگاه رخ ننماید، آرمانشهری که در آن بازارهای آزاد ثروت را به دست همۀ اعضای یک جامعه برسانند. البته تاریخ در این مورد ثابت کرد که او تا حدی در اشتباه بوده است: ما امروز در عصر آزادی نسبی بازار قرار داریم. اما هیچکس نمیتواند این حقیقت را رد کند که آن توطئۀ سوداگران، و پیوند دولت با آنچه ما قدرت شرکتی مینامیم، همچنان ویژگی مهمی از واقعیت سیاسی و اقتصادی دوران ما را شکل میدهد.
به هر ترتیب، خصومت اسمیت با سوداگران فاصلۀ بسیاری دارد با دفاع از قهرمان سرمایهدار کارآفرین به سبک ریگان، که تنها باید از قید و بندهای دولت رها شود تا ما را به قلههای رفیع رشد اقتصادی برساند. برعکس، تحلیل اسمیت مبیّن آن است که یک جامعۀ آزاد با اقتصادی بالنده نیامند برقراری قید و بندهایی در مقابل سرآمدان اقتصادی است تا به این ترتیب شاید دست نامرئی فرصت انجام کار متناقضنمای خود را بیابد.
آیا این مطالب به معنی طرفداری اسمیت از چپ سیاسی است؟ خیر، و باید گفت که چنین برداشتی نیز یک خطای فاحش خواهد بود. حقیقت هم پیچیدهتر و هم جالبتر از این است.
اگرچه اسمیت بهشدت منتقد توطئۀ سوداگران برای پیشبرد منافعشان به ضرر بقیۀ جامعه بود، هیچ شکی نداشت که بازیگران سیاسی نیز نمیتوانند جای سوداگران خصوصی را به عنوان مجرای لازم برای فعالیت اقتصادی بگیرند.
همیشه زمانی که سوداگران اجازه مییافتند مانند حاکمان رفتار کنند فاجعه به بار میآمد؛ مانند فاجعهای که کمپانی بریتانیایی هند شرقی در بنگال به وجود آورد. «فقر، قحطی و مرگومیر» نتیجۀ «استبداد» و «مصیبتی» بود که هند را فرا گرفت، شرایطی که همه محصول «سلطۀ مستبدانه» بر پایۀ زور و بیعدالتی بود. اسمیت معتقد بود که سوداگران تحت هیچ شرایطی نباید مسئولیت سیاست را بر عهده بگیرند. توطئههای انحصارگرایانۀ آنها برای همۀ کشورهایی «مخرب» خواهد بود «که بختِ بدِ ادارۀ امور توسط سوداگران نصیبشان شده باشد».
با این همه چیزی شبیه برعکس این نیز صادق بود: سیاستمداران سوداگران بسیار بدی میشوند، و بهتر است به ادارۀ نظاممند فعالیتهای اقتصادی دست نزنند. این موضوع برآمده از مشکلاتی ساختاری است که رهبران سیاسی با آن روبرو هستند، رهبرانی که به باور اسمیت در تبدیل شدن به «ماجراجویان در شاخههای مرسوم تجارت کمتر به موفقیت دست یافتهاند»، اگرچه که معمولاً با نیت بهبود شرایط جامعۀ خود دست به این اقدام زدهاند.
به زعم اسمیت، سیاستمداران هیچگاه نمیتوانند بهخوبیِ مجموع نتیجۀ تبادلات آزادانۀ افراد، منابع را تخصیص دهند. به این ترتیب جایگزین کردن شبکۀ گستردهای از خریداران و فروشندگان با هر گونه تصمیم متمرکز کار احمقانهای خواهد بود. این تصمیم متمرکز البته شامل آن شبکههایی نیز میشود که سوداگران برجسته حول فعالیتهای سودآور اقتصادی شکل داده بودند.
در تحلیل نهایی اسمیت، سوداگران بخشی بالقوه مخرب، اما کاملاً ضروری برای کارکرد اقتصادهای بزرگمقیاس هستند. «علم» حقیقی «دولتمردان و قانونگذاران» عبارت است از انتخاب بهترین راه برای ادارۀ فعالیتهای شرورانۀ سوداگران. سیاستمداران کاربلد میبایست به تعادلی برسند بین فراهم کردن آزادیِ لازم برای افراد برجستۀ اقتصادی برای فعالیتهای مشروع تجاری، و اِعمال کنترل بر روی این فعالیتها، زمانی که به وسیلهای برای بهرهکشی تبدیل شوند. به عبارت دیگر اسمیت اصلاً به دنبال این نبود که باور ما به «کارآفرینان» را تقویت کند، کسانی که نئولیبرالیسم از آنها به عنوان «خالقان ثروتی» یاد میکند که در شکوفایی اقتصادی تعیینکننده هستند. برعکس به نظر اسمیت بازگذاشتن بیحدوحصر دست کارآفرینان شبیه این است که یک گرگ را مسئول گلۀ گوسفندان کنی.
البته که اسمیت هیچ برنامۀ دقیقی برای رسیدن به تعادل مطلوب بین آزادی تجاری و کنترل سیاسی هشیارانه ارائه نمیدهد. در مقابل، تاکید او روی مشکلاتی ضمنی است که در این شرایط جوامع تجاری دچارش میشوند.
اسمیت بر این باور بود که بازیگران سیاسی مستعد تاثیرپذیری از «روح سیستم» هستند که این موضوع باعث میشود عاشق طرحهایی شوند که امیدوارند منجر به اصلاحات سودمند فراگیر شود. معمولاً انگیزۀ پشت این طرحها حقیقتاً بنلندنظرانه بوده است: تمایلی راستین به اصلاح جامعه. با این وجود مشکل اینجا بود که «روح سیستم» باعث میشود افراد نسبت به پیچیدگیهای تغییر در دنیای واقع بیتوجه شوند. آنطور که اسمیت در نظریۀ احساسات اخلاقی در یکی از تاثیرگذارترین متونش مینویسد:
به نظر میرسد که [آدم سیستم] تصور میکند که میتواند افراد مختلف در یک جامعۀ بزرگ را آرایشبندی کند، درست به همان سادگیِ دستی که مهرهها را در صفحۀ شطرنج آرایش میدهد. اما او توجه نمیکند که مهرههای شطرنج برای حرکت از هیچ اصلی غیر از آنچه آن دست برایشان تعیین میکند پیروی نمیکنند؛ در مقابل در صفحۀ بزرگ شطرنج جامعۀ انسانی، هر مهره اصول خاص خود را برای حرکت دارد، اصولی که در مجموع ممکن است بهکلی متفاوت از اصولی باشد که نظر قانونگذاران را جلب میکند. اگر مجموع اصول افراد و اصول قانونگذاران همجهت باشد، بازی جامعۀ انسانی بهسادگی و هماهنگی پیش خواهد رفت، و به احتمال زیاد به پایانی شاد و موفق ختم خواهد شد. اما اگر این اصول متفاوت یا متضاد باشند، نهایت بازی به فاجعه میانجامد، و جامعه بیشترین مقدار از بینظمی را تجربه خواهد کرد.
نکتۀ مورد نظری اسمیت خیلی ساده دچار سوء برداشت شده است. آنچه اسمیت میگوید در نگاه اول میتواند مانند یک دستور کار مدرن راستگرایانه بر ضد برنامهریزی دولتی به سبک سوسیالیستها پنداشته شود. اما نکتۀ مورد نظر او بهمراتب پیچیدهتر از این است.
نکتۀ مد نظر اسمیت این است که در سیاست هر برنامۀ از پیشتعیین شدهای خطرناک است، بهخصوص برنامهای که فرضش بر این است که میلیونها فردی که یک جامعه را تشکیل میدهند به صورت خودکار از آن پیروی خواهند کرد. این به آن خاطر است که «روح سیستم» با اطمینانی وحیگونه به سیاستمداران چنین القا میکند که اصلاحاتشان آنقدر ضروری و تاییدشده است که هر هزینه برای دستیابی به آنها ارزشش را دارد.
اما فاصلۀ این نگرش تا نادیده گرفتن آسیب شدیدی که یک برنامه در صورت قرار گرفتن در مسیر اشتباه میتواند به بار بیاورد به باریکی یک تار مو است؛ بهخصوص اگر «مهرههای حاضر روی صفحۀ شطرنج» در جهت مقاومت یا بر هم زدن یا به شکست کشاندن برنامۀ سیاستمداران برآیند. این به آن دلیل است که «روح سیستم» الهامبخش گونهای از رفتارهاست که در ضربالمثلهای کوتهفکرانهای مثل «تا خراب نشود، آباد نمیشود» میتوان نمونهاش را دید. به عبارت دیگر، آن مخالفان یا کنارهگیرانِ مزاحم میتوانند قربانی یک نگاه اخلاقی مطمئنبهخود شوند.
اسمیت نسبت به همۀ برنامههای انتزاعی اینچنینی هشدار میداد. شکی نیست که او به دیدۀ شک به راهبردهایی مینگریست که منجر در اختیار گرفتن اساس صنعت یک کشور میشد، راهبردهایی که فرض میکردند کالاهایی که شهروندان در پنج سال آینده میخواهند و نیاز دارند را بهخوبی میدانند و به این ترتیب سعی میکردند بازار را از فرآیند تخصیص منابع حذف کنند. اما همزمان به راهبردهای دیگری نیز به دیدۀ شک مینگرد که به دنبال خصوصیسازی سریع صنایعی است که قبلاً در اختیار دولت بوده و میلیونها شهروند را در معرض آسیبهای بیکاری و از بین رفتن جوامعشان قرار میدهد. به عبارت دیگر اگرچه خودِ تاچر از این موضوع باخبر نبود، تغییر شکل رادیکالی که او در دهۀ 1980 در اقتصاد بریتانیا پیاده کرد، مثل راهبردهای صنعتی بالا به پایین شوروی محصول «روح سیستم» بود.
پیام اسمیت فراتر از خطوط حزبی و ایدئولوژیک است و هم برای جناح چپ و هم راست صدق میکند. این پیام مربوط به نگرش موهومی است که انواع و اقسام سیاستمداران درگیر آن هستند. اگر این موضوع مورد نظر قرار نگیرد نه تنها به ناکارایی و اختلال که میتواند به شقاوت و درد و رنج ختم شود. کِی؟ زمانی که بار پیامدهای یک برنامه روی دوش عدهای بیفتد که قدرتی برای مقاومت ندارند و چارهای جز تحمل درد و رنج ناشی از آن تصمیمات پیش رویشان نیست. به این ترتیب آنچه اسمیت از ما میخواهد درک این نکته است که سیاست در دنیای واقعی همیشه آنقدر پیچیده است که هیچ ایدئولوژی شستهرفتهای نمیتواند از پسِ آن برآید. آنچه سیاستمداران ما نیازمندش هستند قضاوت موشکافانه و بلوغ اخلاقی است، چیزی که هیچ ایدئولوژی یا موضعی خاص در طیفهای سیاسی انحصارش را در اختیار ندارد.
دوران نگرانکنندهای که ما درونش هستیم باعث شده نتوان به این سادگی باور کرد که قاضیان سیاسی مسئولیتپذیری که اسمیت تجسم کرده شانسی برای روی کار آمدن داشته باشند. (آیا کسی را در دنیای سیاست غرب میتوان یافت که این معیار را دارا باشد؟) آنچه احتمالش بیشتر است روی کار آمدن زنان و مردان دیگری است که با برنامههای انتزاعی خود رای دهندگان را فریب میدهند و سپس به تحمیل اصلاحات خودخواستهشان میپردازند، آن هم بدون اینکه ذرهای اهمیت برای خواستههای یا تفکرات مهرههای حاضر در صفحۀ شطرنج جامعه قائل شوند.
این که چنین اصلاحاتی برآمده از جناح راست باشد یا چپ در نهایت اهمیت زیادی ندارد. در حالی که اقتصادهای غربی همچنان در حال دست و پا زدن هستند، و فضای سیاسی هر روز قطبیتر از گذشته میشود، پیامدهایی فاجعهآمیز در انتظارمان خواهد بود. اما به هر ترتیب اگر چنین پیامدهایی رخ دهد، قطعاً نمیتوان اسمیت را ذرهای به خاطرش مقصر دانست. برعکس، او تلاش داشت ما را نسبت به خطراتی که امروز با آنها مواجهیم آگاه کند. زمان آن فرارسیده که با دقتی بیش از پیش به گفتههای آدام اسمیت واقعی گوش فرا دهیم.