نوشته گاس اودانل (مدير غيرموظف موسسه فرانتير و وزير پيشين كابينه در انگلستان)
ترجمه جعفر خيرخواهان
منبع :FINANCE & DEVELOPMENT , September 2015, Vol. 52, No.
توضيحات مترجم: ريچارد تیلر عمر حرفهاي خود را صرف بررسي اين مفهوم بنيادي كرده است كه كارگزاران اصلي در عرصه اقتصاد انسانها هستند، موجوداتي با رفتارهاي قابل پيش بيني اما در معرض خطا. كتاب بدرفتاري روايتي جالب و غالباً سرگرمكننده از مبارزه وي است براي اينكه يك رشته دانشگاهي را به دنياي خاكي بازگرداند- و شيوه انديشيدن ما درباره علم اقتصاد، خودمان و جهان را تغيير دهد. اقتصاد سنتي فرض را بر وجود عاملان عقلايي ميگذارد. تالر در ابتدا كه پژوهش خود را شروع كرد تشخيص داد اين آدمهاي ماشيني كه در علم اقتصاد فرض گرفته ميشود هيچ شباهتي با انسانهاي واقعي ندارند. همه ما هنگامي كه ميخواهيم راديوي ساعتدار (كه ميتوان روشن و خاموش شدن آنرا با ساعت تنظيم كرد) بخريم، بليت بسكتبال بفروشيم يا درخواست وام بانكي را پر كنيم تسليم سوگيريهايي ميشويم و تصميماتي ميگيريم كه از ملاكهاي عقلانيتي كه اقتصاددانان فرض ميگيرند فاصله ميگيرد. به بيان ديگر ما بد رفتار ميكنيم. مهمتر اينكه بدرفتاري ما پيامدهاي جدي دارد. بررسي اشتباهات محاسباتي انسان و اثراتي كه بر بازارها دارد در ابتدا از سوي اقتصاددانان به عنوان رويدادي كماهميت و سرگرمكننده تلقي ميشد اما اينك باعث برانگيختن تلاشهايي شده است تا بتوانيم تصميماتي بهتر در زندگي شخصي، كسبوكارهاي اقتصادي و تعامل با دولتهايمان بگيريم. تالر با كنار هم گذاشتن كشفيات اخير در روانشناسي انساني و درك عملي از انگيزهها و رفتار بازارها، خوانندگان كتاب خود را آگاه ميسازد كه چگونه در جهاني كه هر روز پررمز و رازتر ميشود تصميمات هوشمندانهتر بگيرند.
او روشن ميسازد چگونه تحليل اقتصاد رفتاري راههايي جديد براي دقيق شدن در هر چيزي از تامين منابع مالي خانوار تا اختصاص دادن اتاق كار اعضاي هيات علمي در يك ساختمان جديد، از زمان پخش سريالهاي « اوبر » تلويزيوني تا انتخاب بازيكنان براي مسابقات فوتبال، و كسب وكارهايي مانند خدمات تاكسي ارزان قيمت بر روي ما ميگشايد. كتاب بدرفتاري كه با ماجراهايي عجيب و غريب از جنگهاي پرشور تالر با قلعههاي تفكر اقتصاد سنتي تزيين شده است نگاهي انفرادي به نقاط ضعف عميق انساني ميكند. هنگامي كه اقتصاد با روانشناسي درآميخته ميشود دلالتهاي آن براي افراد، مديران، سياستگذاران هم عميق و هم سرگرمكننده است.
اقتصاد رفتاري جهان را پر از انسان ميبيند، نه آدمهاي اقتصادي كه ريچارد تالر و كاس سانستين در كتاب سقلمه اثر بنيادين آنها در اين حوزه رواج دادند.
ريچارد تالر و كاس سانستين در كتاب «تلنگر: بهبود تصميمات درباره تندرستي، ثروت و خوشبختي» بين آدمهاي اقتصادي Econs و انسانها تفكيك قائل ميشوند. آدمهاي اقتصادي موجودات اقتصادي خيالي هستند كه كاملا عقلايي رفتار كرده و دنبال نفع شخصي هستند و انسانها كساني كه كاملاً انسان هستند. انسانها از اين ظرفيت برخوردارند كه دگرخواه باشند و تحت تاثير چيزهاي مزاحمي مثل چهارچوببندي انتخاب، پتانسيل براي خشنودي آني و غير آن قرار بگيرند.
اينك تالر يك كتاب جديد در همين موضوع نوشته است اما اين بار او مبارزه خويش را قبولاندن رويكردهاي رفتاري در حرفه اقتصاد توصيف ميكند. نتيجه كار يك كتاب كاملا موافق طبع انساني شده است كه با سپاسگزاري احساسبرانگيز از آموس تورسكي شروع ميشود كه اگر با تاثر بسيار در سن ٥٩ سالگي از دنيا نرفته بود كارهاي وي با دانيل كاهنمن قطعا او را شايسته دريافت جايزه نوبل ميكرد.
اگر بخواهم با شما روراست باشم من با تالر زماني كار كردم كه دولت انگلستان نخستين «واحد اصلي سقلمه» ايجاد كرد تا مفاهيم رفتاري را آزمون كند. من از همنشيني با تالر و آشنايي با انديشههاي وي لذت بردم:
هنگامي كه من او را به يك ميخانه در شهر لندن بردم ما در اين باره بحث كرديم كه آيا عادت انگليسيها به خريد نوشيدني به شكل دورهاي، كه هر كس به نوبت پول همه را ميپردازد، به افراط در نوشيدن منجر نميشود؟
كتاب تالر كاملا خواندني اما در عين حال يك بررسي جدي از اقتصاد رفتاري به عنوان يك مثال از تحول انگارهها (پارادايم) است آن گونه كه توماس كان در كتاب ساختار انقلابهاي علمي اظهار داشت. بحث و جدل درون دانشگاه شيكاگو و فراتر از آن كاملا شديد و برخي اوقات شخصي بود. تالر زندگي حرفهاي خويش را مبارزه عليه مدل غالب ارتدوكس «انتخاب عقلايي» توصيف ميكند. كتاب سياههاي از نابهنجاريها را ميآورد. يافتههايي كه به نظر ميرسد در تضاد با مدل انسان عقلايي است از حوزههايي كاملا جدا از هم از مجموعههاي تلويزيوني و پسانداز بازنشستگي. روشن است كه اين يافتهها با استقبال گرم از سوي بيشتر اقتصاددانان مواجه نشد. تالر در همايشهايي كه منتقدان بيرحمانه به نقد ميپرداختند حضور يافت. در آنجا مخالفان گفتند شواهد وي بيربط است چون هنوز اين امكان هست كه فرض كنيم مردم به گونهاي رفتار ميكنند كه گويي آنها از مدل انتخاب عقلايي پيروي ميكنند. داستانهاي وي نشان ميدهد كه بيشتر آدمهاي اقتصادي همان منش و روش انساني «سوگيري تاييدشدن» را به نمايش ميگذارند كه با توجه به شيوه راديكالي كه بينشهاي رفتاري تئوريهاي سنتي را به چالش ميكشد جاي تعجب ندارد.
نابهنجاريهايي كه تالر به شكل قانعكننده ارائه ميدهد رويكردهاي قديم را به خاك ميمالد، اما چه چيزي بايد جاي آنها را بگيرد؟ فرض بر اينست كه ما بايد مدلهاي خود را روي فروضي بنا نهيم كه با رفتاري كه انسانها واقعا انجام ميدهند سازگار باشد. موفقيت واقعي اقتصاد رفتاري در اين بوده است كه باعث شد دولتها تدوين و شيوه اجراي سياستها را تغيير دهند. به لطف بينشهاي رفتاري، در برزيل حالا افراد بيشتري حاضر به اهداي اعضاي بدن خود هستند، در گواتمالا ماليات بيشتري ميپردازند، در دانمارك از ريختن زباله پرهيز دارند، در كنيا از كاندوم استفاده كنند و در هند، امريكا و انگليس براي دوران بازنشستگي پسانداز ميكنند. فهرست رفتارهاي خوب، بسيار طولاني، تاثيرگذار و در حال افزايش است. البته كتاب كامل نيست و تالر هم يك انسان است. آنهايي كه بيرون از دانشگاههاي امريكا هستند مورد توجه زياد قرار نگرفتند. تالر از جهات بسياري يك اقتصاددان سنتي است كه براي كسي كه سالهاي زيادي را در دپارتمانهاي اقتصاد امريكايي صرف كرده است جاي تعجبي ندارد. در واقع زماني كه من مدير اجرايي در صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني بودم شِكوه و شكايتي كه از اقتصاددانان در آنجا داشتم اين بود كه با وجود تنوع و گوناگوني ظاهري آنها، همگي در دانشگاههاي امريكايي آموزش ديده و به شيوههاي مشابه هم ميانديشيدند. در اين كتاب هر چه بيشتر دقت ميكنيد ارجاعي به يونيورسيتي كالج، مركز تغيير رفتاري لندن يا مركز اقتصاد رفتاري در دانشگاه ملي سنگاپور نميبينيد.
من همچنين دوست داشتم مطالب بيشتري درباره موضوعات فلسفي در كتاب بخوانم: توازن بين جنبههاي آزاديخواهانه و پدرسالاري در نخستين كتاب تالر برجسته بود. تالر خيلي زياد يك مطلوبيتگرا (utilitarian) است اما از كاربرد سنجههاي بهزيستي ذهني دوري ميكند.
تالر تلاش زيادي كرد تا حجم كتاب را معقول نگهدارد و متاسفانه باعث شد برخي موضوعات جالب ديگر از قبيل كاربردهاي اقتصاد رفتاري در سياستگذاري توسعه حذف شوند مانند كارهايي كه بنرجي و دوفلو در كتاب «اقتصاد فقير» انجام دادند و گزارش توسعه جهاني ٢٠١٥ بانك جهاني مرور كرده است. او حتي وارد آزمون كردن بينشهاي رفتاري نشده است. تئوريها به حد كافي دقيق نيستند كه به ما بگويند چه چيزي در وضعيتها و بسترهاي متفاوت عمل ميكند، بنابراين آزمون كردن حياتي است. جوزف هنريچ، استيون هين و آرا نورنزايان اشاره كردهاند كه تقريبا همه پژوهشهاي انجام شده در روانشناسي به زيرمجموعه كوچكي از مردمي ختم ميشود با فرهنگهايي كه غربي، تحصيلكرده، صنعتي، ثروتمند و دموكراتيك هستند.
بنابراين نهادهاي جهاني بايد نگران كاربست اين يافتهها در ساير فرهنگها باشند. من اين را در يك سخنراني در استراليا آزمون كردم با نشان دادن پيامهايي به مخاطبان، كه «تيم سقلمه» انگلستان براي ترغيب مردم به اهدا كردن اعضاي بدن استفاده كرده بود. آن پيامي را كه استرالياييها ترغيبكنندهترين پيام ميديدند متفاوت از پيامي بود كه از طريق آزمونهاي تصادفي شده در انگلستان به دست آمد. مخاطب استراليايي نسبتا غربي، تحصيلكرده، صنعتي، ثروتمند و دموكراتيك بود اما آشكارا با انگليسيها تفاوت داشت.
كتاب تالر يك پيام براي صندوق بينالمللي پول دارد: فضاي كار زياد در كاربست رويكردهاي رفتاري به حوزههاي مالي دولت براي مثال بهبود جمعآوري ماليات وجود دارد، اما اقتصاددانان رفتاري بايد از دنياي اقتصاد خرد به دنياي اقتصاد كلان حركت كنند. اين جهش بيانگر رسيدن به اين درك است كه سياستمداران، بوروكراتها، مديران و كارگران و حتي كاركنان نهادهاي بين المللي انسان هستند. نسخههاي سياستگذاري كه غير اين را فرض ميگيرند به بيراههاي ميروند كه عواقب بدي به همراه دارد. به نظر من كوتاهي در خواندن اين كتاب را قطعا بايد يك نوع بدرفتاري به حساب آورد.